نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کامبیز فتحی لوشانی
برگرفته از کتاب نیستان،
نوید شاهد - «بیا کاری کنیم که در جهنم برای همیشه بر ما بسته شود و عبادت را تنها برای دوست داشتن خدا و برای لقای خدا به جای آوریم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۱۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۳

برگرفته از کتاب نیستان؛
نوید شاهد - «از خدا می‌خواهم که عروسی مرا در جبهه قرار دهد تا بتوانیم با ایثار خون خود درخت اسلام را آبیاری کنیم، شاید با شهادت خود، خداوند از گناهان ما درگذرد ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۰۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۰۵

نوید شاهد - «فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ بدجوری چشمهایش را می‌مالید و از چیزی که در چشمش رفته بود خیلی ناراحت بود. بچه‌ها گفتند من با چشم‌بندی هر چشم دردی را مداوا می‌کنم و او هم از من خواست برایش کاری بکنم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۹۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۲۳

نوید شاهد - «شهید "نصرالله محسنی" پشت سر یکی از مسئولان کمی غیبت کرده بود. همین عاملی شد که نصرالله از آن روز دیگر آرام و قرار نداشت و شب‌های فراوانی را دیدم که در نیمه‌های شب گریه می‌کند و استغفار می‌کند که خداوند از گناه غیبت او بگذرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۸۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۱

نوید شاهد – «در یکی از خانه‌ها صندوقی بود که احتمال می‌دادیم در آن مهمات باشد و خانم خانه هم کلید صندوق را پیدا نمی‌کرد مجبور شدیم که قفل صندوق را بشکنیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۶۴۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۸

نوید شاهد - «وقتی چشمم را باز کردم دیدم همان پاسدار وظیفه در کنارم افتاده و دستش از کتف جدا شده، هر طوری بود با یک تویوتا در میان رگبار خمپاره او را به معراج شهدا بردم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۵۹۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۱

نوید شاهد - «برادر گرائیلی وقتی پیش ما آمد ما را قسم داد که ظرف‌ها را نشوییم او می‌گفت نذر کردم اگر قسمت شد و جبهه آمدم تا آخر ماموریت ظرف‌های همسنگرانم را خودم بشویم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۵۳۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۵

نوید شاهد - «من در مسیر راه با یک نفر با لباس بسیجی برخورد کردم و او را سوار کردم، بعد از صحبت‌هایی که با او کردم به او مشکوک شدم و با سرعت او را به جلوی مسجد جامع آوردم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۸۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۲

نوید شاهد - «حق شهر رفتن نداشتیم. بچه‌ها از ریخت و قیافه درآمده بودند. یک روز به واحد ادوات رفتم دیدم، دوست خوبم آقابهرام نصیری با یک قیچی پشم‌چینی کهنه در حال اصلاح سر یک رزمنده است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۵۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۹

نوید شاهد - «قرار شد یک شب برای تهیه سیم به طرف عراقی‌ها برویم. سیم‌های فراوانی آنجا ریخته شده بود که برای آوردن آن مجبور بودیم که یک قاطر هم با خودمان ببریم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۳۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۴

نوید شاهد - «تازه از دست باران خلاص شده بودیم که سر و کله میگ‌های شکاری عراق پیدا شد و هواپیما مثل عقاب روی سرمان شیرجه می‌آمدند و بمب باران می‌کردند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۱۲۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۰۷

برگرفته از کتاب نگارستان؛
نوید شاهد - «هر روز کنار جزیره می‌نشستم و برای مرغابی‌ها نان خشک و غذا می‌ریختم. چند روزی بود که غذای درست و حسابی هم گیرمان نیامده بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۰۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۲۱

نوید شاهد - «در عملیات حصر آبادان روی مین رفتم، به همراه دو نفر از دوستانم شهید شده بودیم، ما را به سردخانه انتقال داده بودند و در موقع فرستادن به شهرمان گنبد متوجه شده بودند که بدنم گرم است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۹۰۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۰۷

نوید شاهد - «یک شب نشسته بودیم بچه‌ها در سنگر کِرِم خواستند و من یک خمیر دندان را برداشته و در دستان آن‌ها خالی کردم و آنها هم خمیر دندان را به سر و صورتشان مالیدند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۶۹۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۱۳

نوید شاهد - «داشتم برمی‌گشتم متوجه مین‌های رنگ و روی رفته‌ای شدم که مثل پیازی بودند که در روی خاک کاشته باشند، یک پایم روی زمین و پای دیگرم بالا بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۴۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۱

نوید شاهد - «اشتباهی یک لحظه متوجه شدیم که پشت یک عراقی هستیم که پشت تیربار نشسته است. از ترس نیمه جان شدیم و هر لحظه منتظر بودیم که عراقی برگردد و ما را آبکش کند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۳۸۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۳۱

نوید شاهد - «حمزه خسروی رفت مقابل حاجی ایستاد و گلن‌گدن را کشید و می‌خواست با زور به عملیات برود، حاجی چیزی در گوش حمزه گفت و حمزه آرام شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۳۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۴

کامبیز فتحی‌لوشانی، نویسنده دفاع مقدس:
نوید شاهد - نویسنده دفاع مقدس گفت: ثبت و جمع‌آوری خاطرات و زندگینامه شهدا در قالب کتاب، گنج بی‌پایان است به همین دلیل نویسندگان حوزه دفاع مقدس نباید هیچ موقع نگران مخاطب باشند زیرا جویندگان واقعی گنج، به دنبال کتاب‌های حوزه ایثار و شهادت خواهند رفت و آنها را در می‌یابند.
کد خبر: ۴۸۲۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۱۴

نوید شاهد - «در دریاچه مریوان با هر قلابی که می‌انداختی بعد از چند دقیقه یک ماهی کپور بزرگ به قلاب می‌آمد. وقتی که وارد پادگان حر مقر جندالله مریوان، می‌شدی بوی ماهی همه جا را پر کرده بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۲۲۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۰۷

نوید شاهد - «لحظه خداحافظی فرا می‌رسد. دل توی دل صاحبخانه نیست، چگونه به مهمان‌ها بگوید که یک لنگه کفش شما گم شده. با شرمندگی به خانم آقا احمد می‌گوید که با عرض معذرت یکی از لنگه‌های کفش شما گم شده است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۱۷۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱