زندگی نامه شهید «ذکریا زمانی بالاجاده» به مناسبت سالروز شهادتش منتشر میشود
به گزارش نوید شاهد گلستان، شهید «ذکریا زمانی بالاجاده» فرزند حیدر در سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مذهبی و از نظر مالی ضعیف در روستای بالاجاده متولد شد. در همان اوایل کودکی وقتی هفت سال بیشتر نداشت، پدر و حامیش را از دست داد و تحت سرپرستی مادرش قرار گرفت. قبل از وارد شدن به مدرسه به مکتب خانه رفت و قرآن خواندن را آموخت در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و در دبستان رادکان مشغول به تحصیل شد.
در اوقات بیکاریش در تابستانها به مکتب خانه میرفت و، چون علاقه زیادی به مداحی داشت، مداحی را هم آموخت و در ایام محرم گاهی نوحه خوانی میکرد. بعد از اینکه دوران ابتدایی را به پایان رسانید وارد مدرسه راهنمایی یعقوب لیث روستا شد و بعد از آن به مقطع دبیرستان راه یافت.
در همان اوایل دوران دبیرستان بود که راهپیماییها علیه رژیم پهلوی به اوج رسید و ذکریا نیز مثل همه اقشار جامعه در راهپیماییها شرکت کرد. سال دوم دبیرستان بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و ذکریا از همان زمان از جمله نیروهای انقلابی و پیرو خط امام بود. حتی چندین بار از طرف منافقین تهدید به مرگ شد ولی با هیچ هراسی به راهش ادامه داد علاقه خاصی به ادعیه داشت و در مراسمهای دعای کمیل در روستا شرکت میکرد و دیگران را دعوت به شرکت در نماز جماعت و دعای کمیل مینمود. علاقه خاصی به مادر، برادر و خواهرانش داشت و به آنها احترام میگذاشت و به هیچ وجه حاضر نبود که ناراحتی خانواده اش را ببیند. در سال ۵۸ وارد بسیج شد و به عنوان مسئول هسته مقاومت بسیج، فعالیت خود را آغاز کرد و گشتها و نگهبانیهای شبانه را رهبری میکرد. با توجه به اینکه در آن زمان پایگاه بسیج روستا هیچ جا و مکانی نداشت که وسایلشان را در آن جا قرار دهند بنابراین ذکریا سلاحها را در خانه خود جمع میکرد تا شب دیگر جهت گشت و نگهبانی تحویل بسیجیها بدهد. در مهر ماه سال ۵۹ جنگ عراق علیه ایران شروع شد و ذکریا نیز تبلیغات خود را علیه منافقین بیشتر کرده بود و در گشتهای شبانه منافقین به طرف آنها سنگ میانداخت.
زمان حادثه بمب گذاری در دفتر حزب جمهوری به منظور دیدن برادرش به تهران رفته بود وقتی از موضوع مطلع شد بدون اینکه به کسی چیزی بگوید راهی بهشت زهرا شد و تا غروب همان جا ماند و بعد از آن به روستای محل سکونتش برگشت. هر زمان که شهیدی به روستا میآوردند با بلند گوی مسجد اهالی محل را به منظور شرکت در مراسم شهید دعوت مینمود. در تابستان ۱۳۶۱ به تهران رفت و مدت سه ماه در بیمارستان فیروزآبادی شهر ری کار کرد و بعد از آن به روستا برگشت و در سال چهارم دبیرستان مشغول ادامه تحصیل شد. زمستان ۱۳۶۱ بود که به منظور اعزام به جبهه به پادگان گهرباران ساری رفت تا آموزش نظامی ببیند و پس از آن به جبهه اعزام شد و در هجدهم فروردین ماه ۱۳۶۲ در منطقه مریوان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/