شیداترین شهید
یک سال می گذرد ز آنگاه
که مثل یال به خون نشسته مغرب
خورشید در غروب
بر گردن کویر نشسته ای برای همیشه
یک سال می گذرد
که چون نزول پر ابهت خورشید سرخ بر دریا
در خون خویش تپیدی
در موج شنزار پاک و تشنه
که از خون تابناک تو می نوشید
شیداترین شهید
ایستاده ای بلند و سرافراز همچنان
بر ساقه های پر شکوفه پاهای استوارت
که مثل دو بلوط تناور
ریشه در تمامی اعصار خون گرفته
دوانده است
گردن کشیده سرافراز
بی اعتنا به خصم
می آیی
و شعله پوش می کنی ای طوفان
درهم شکسته بیرق بیرنگ دشمن «یانکی » را
من همچنان، هرگاه شهیدی
در خون خویش سجده می آرد
در چهره اش تو را
- فرمانده شهیدان
فرمانده شهید-
تکرار می کنم
ای خنده روی همیشه
اینک یقین دارم در باغسار لاله و رویش
در چشمه سارهای ناب لطف الهی
خوش می چمی به وصل، به دیدار
و آن گل که روی سینه ات از موج خون شکفت
آن گل
گل شفق که درآئینه کویر
از سینه مبارک تو رو یید
و آن دست نامدار
که روی ریگزار تفته ایران
از تن جدا شد و افتاد
اینک چگونه بال بلند رهایی است
بر چهره تو
نظر می کنم به اشک
هر خطی از کناره گونه
هر برقی از شراره چشمان
با من هزار خاطره می گوید
تو آیه شگفت نمردن را
تفسیر کرده ای
اردیبهشت 1360
منبع : ماهنامه فرهنگی شاهد یاران/ شماره 134