مادر شهید غریب در اسارت «محمد درویش‌زاده»:
يکشنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۴۲
«پسرم مدام در راهپیمایی‌ها بود، نگرانش بودم. یک بار داخل اتاق گذاشتم و در را بستم، اما یواشکی در اتاق را باز می‌کرد و خودش را به راهپیمایی‌ها می‌رساند تا در بین جمعیت علیه رژیم شاهنشاهی شعار دهد. یک بار نیرو‌های ساواک به دنبالش افتاده بودند و خودش را در یک خانه پناه داده بود زنگ زد به من و گفت مادر نگران نباش من از دست نیرو‌های ساواک فرار کرده و داخل یک خانه هستم ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید غریب در اسارت، «محمد درویش‌زاده» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

یواشکی‌های شهید محمد درویش‌زاده در حمایت از انقلاب و حضور در جبهه!
فرنگیس جلیلوند مادر شهید گرانقدر «محمد درویش‌زاده» در گفتگو با خبرنگار  نوید شاهد استان قزوین می‌گوید: سال ۱۳۱۹ در قزوین به دنیا آمدم، پدرم مغازه بارفروشی داشت. ۱۲ سالم بود با همسرم که ۲۲ ساله بود، ازدواج کردم و در تهران زندگی مشترک‌مان را آغاز کردیم. حاصل ازدواج‌مان ۷ فرزند - ۴ پسر و ۳ دختر شد. پسر شهیدم محمد فرزند چهارم بود که بیست و نهم دی ماه سال ۱۳۴۰، در شهر تهران به دنیا آمد. با دوستانش بازی می‌کرد، نزد پدرش مغازه می‌رفت و دوست داشت خیاطی را از پدرش یاد بگیرد و یاد گرفت خیاط شد درسش خوب بود تا دوم راهنمایی درس خواند. کمک حال پدر و مادرش بود.

وی با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی فرزند شهیدش ادامه می‌دهد: پسرم عاشق امام خمینی (ره) و مطیع ایشان بود، اهل مسجد و هیئت رفتن بود، به سفر‌های زیارتی علاقمند بود و از فرصت‌ها برای رفتن به مشهد مقدس و قم استفاده می‌کرد. در دوران انقلاب ۱۷ ساله بود و در راهپیمایی‌های علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می‌کرد و شعار می‌داد. فرزندم در ماجرای ۷ دی قزوین که نیرو‌های ارتش کودکان را با ماشین زیر گرفت حضور داشت.

مادر شهید درویش‌زاده اضافه می‌کند: پسرم مدام در راهپیمایی‌ها بود، نگرانش بودم. یک بار داخل اتاق گذاشتم و در را بستم، اما یواشکی در اتاق را باز می‌کرد و خودش را به راهپیمایی‌ها می‌رساند تا در بین جمعیت علیه رژیم شاهنشاهی شعار دهد. یک بار نیرو‌های ساواک به دنبالش افتاده بودند و خودش را در یک خانه پناه داده بود زنگ زد به من و گفت مادر نگران نباش من از دست نیرو‌های ساواک فرار کرده و داخل یک خانه هستم بعد از اینکه این نیرو‌ها بروند من به خانه بازمی‌گردم.

جلیلوند خاطرنشان می‌کند: وقتی پسرم خانه می‌آمد، از پسرم خواهش و حتی گریه می‌کردم که دیگر در راهپیمایی‌ها شرکت نکند، اما گوشش بدهکار نبود بلکه مطیع رهبرش بود و هر فرمانی که امام خمینی(ره) می‌داد در اجرای آن مصمم بود.

وی از نحوه اعزامش به کردستان می‌گوید: پدر محمد لباس‌های افسری را می‌دوخت به همین دلیل نیرو‌های ارتش با ایشان ارتباط داشته و دوستش داشتند لذا به پدرش می‌گفتند برایت کاری می‌کنیم که پسرت محمد در ارتش خدمت نکند، اما پسرم گفت نه، من باید برم و اسمش را در ارتش نوشت.

این مادر شهید ادامه می‌دهد: محمد برای یکی از فرماندهان ارتش شلوار دوخت و از ایشان درخواست کرد که به کردستان اعزام کند وقتی خانه آمد و موضوع را مطرح کرد من گریه زاری کردم گفتم نرو کرد‌ها سر می‌بُرَند، چشم در می‌آورند این جنایت را انجام می‌دهند گفت بادمجون بم آفت نداره، هیچی نمیشه، من صحیح و سالم برمی‌گردم. حتی همسایه‌ها همین حرف‌های من را به محمد گفتند، اما تصمیمش را گرفته بود، پشیمان نشد و سرانجام به عنوان سرباز از سوی ارتش به مهاباد اعزام شد.

مادر شهید درویش‌زاده می‌گوید: پسرم بعد از دو روز اعزام، به خانه آمد مجدد تصمیم گرفت به مهاباد برود ناهار نخورده بود خواهرش بلند شد برایش ناهار درست کرد، بعد از اینکه ناهارش را خورد با پسرم به محل اعزام رفتیم، اما بین راه گفت خانه مادربزرگ برویم و به ایشان سرکشی کرده و خداحافظی کنیم.

وی اضافه می‌کند: در خانه مادرشوهرم گریه می‌کردم پسرم به مادربزرگش گفت نَنَه به مادرم بگو آخه چرا گریه می‌کنی؟ اگه من کردستان نرم کومله‌ها می‌آیند خانه‌های ما و به مادر و خواهرمان رحم نخواهند کرد مادرشوهرمم به من گفت پشت مسافر گریه نکن شگون ندارد به امید خدا به سلامتی باز می‌گردد. سپس با فرزندم به راه‌آهن رفته و پسرم سوار قطار شد و رفت.

جلیلوند ادامه می‌دهد: دو روز بعد از اعزام پسرم به کردستان می‌رفتم نفت بگیرم. یکی از همسایه‌ها به من گفت محمد آقا برگشته گفتم نه، گفت فکر کنم محمد آقا را اسیر کردند. من شروع به گریه و زاری کردم، مغازه رفتم پدرش گفت الان من ارتش می‌روم و جویای حال محمد می‌شوم من هم همراهش رفتم و گفتند که چیزی نشده است، اما بعد از گذشت زمانی ابتدا گفتند اسیر شده و سپس گفتند شهید شده است.

وی اظهار می‌کند: البته خودم آماده بودم که خبر شهادتش را بشنوم، در واقع به دلم افتاده بود. شب و روز اشک از چشمم می‌رفت سرانجام هم خبر شهادتش را دادند. پسرم یازدهم شهریور سال ۱۳۵۹، در کردستان به اسارت گروه‌های ضدانقلاب درآمد، سپس به شهادت رسید و اثری از پیکرش به دست نیامد.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده