«نزدیک ظهر مقداری از وسایل را پشت ماشین گذاشتیم تا به محل جدید ببریم هنوز از بیمارستان زیاد دور نشده بودیم که صدای بمباران آمد هراسان برگشتیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

دکتر داروساز!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، ایثارگر «حسن حسین‌رشیدی» روایت می‌کند: این روایت عشق است روایت عشق به وطن... و عشق به شهادت. روایت کسانی که محبوب‌ترین چیزشان را به خاطره میهن و به‌خاطر دین فدا کردند تا ما زنده بمانیم. ۴۵ روز می‌شد که در بیمارستان مرسلین کار می‌کردیم این کار که چه عرض کنم در واقع زندگی می‌کردیم وقتی بدن‌های تکه‌تکه شده را می‌آوردند با خود می‌گفتم الله‌اکبر، الله‌اکبر زبانمان بند می‌آمد بارخدایا یعنی کسانی هستند که به‌خاطر تو جانشان را در بدترین شرایط از دست می‌دهند.

زندگی ما همان لحظه‌ها بود آن‌جا خوابگاه ما نیز بود. خوابگاه شبانه. اسفند 1366 بیمارستان مرسلین در اختیار بسیجیان قرار داشت. ساختمانی بسیار قدیمی و یک طبقه با سقف شیروانی. اتاق زیاد داشت راهروی عریض و چند حیاط خلوت، چند روزی بود که عراق شهرهای ایران را با موشک مورد هدف قرار می‌داد نمی‌دانستم تهران چه خبر است بعضی از صحنه‌ها را از تلویزیون می‌دیدم اما نگران بودم. شروع کردیم به اسباب‌کشی به ساختمان جدید بهداری ‌که نوتر بود.

نزدیک ظهر مقداری از وسایل را پشت ماشین گذاشتیم تا به محل جدید ببریم هنوز از بیمارستان زیاد دور نشده بودیم که صدای بمباران آمد هراسان برگشتیم با راکت بیمارستان را هدف قرار داده بودند، تعداد شهدا زیاد نبود ولی یکی از نزدیک‌ترین دوستانم شهید شد. شهید غفاری که دکتر داروساز بود. روح تمام شهیدان شاد بود.

منبع: کتاب نسل آفتاب (جلد ۱)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده