نوید شاهد - در قسمتی از کتاب "گفته‌هایی از اسارت"، روزهای سخت و غم انگیز اسارت را روایت می‌کند، که می‌خوانیم: «آتش سنگین دشمن برای مقابله با حمله رزمندگان ما، تلفات زیادی را بر نیروهای ما وارد ساخت اما آن شب تا صبح درگیری ادامه پیدا کرد، در جبهه‌ای که ما حمله را شروع کرده بودیم، پیشروی ادامه داشت طوری که پاسگاه زید را هم پشت سر گذاشته و به طرف مرز ایران و عراق جلو می رفتیم در طول مسیر چند تن از نیروهای عراقی را نیز به اسارت گرفته و به پشت جبهه انتقال دادیم.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب "گفته‌هایی از اسارت" خاطرات ارسلان ساجدی سابق رزمنده کرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس است که در 141 صفحه و 5 فصل 8 توسط انتشارات واصف لاهیجی و 1000 نسخه به چاپ رسیده است.

برشی از کتاب

*برشی از کتاب
ماه مبارک رمضان سال 1361 برای مدتی که به مرخصی آمده بودم آخرین روز مرخصی با خبر شدم یکی از پسر عموهایم از جبهه جنوب به کرمانشاه آمده، برای دیدن او به خانه عمویم رفتم، بعد از احوالپرسی از او پرسیدم: از جبهه چه خبر؟ گفت: قرار است در منطقه پاسگاه زید نیروهای ما عملیاتی گسترده انجام دهند، محل عملیات دقیقا" مکان استقرار گردان ما بود. با شنیدن این خبر یک روز زودتر به اهواز رفتم، به پادگان که رسیدم اوضاع و احوال را مهیای حمله وسیعی دیدم. بی‌درنگ عازم منطقه عملیات شدم، زمانی که به منطقه رسیدم همه آماده عملیات بودند، تاریکی شب و شروع عملیات رمضان.

آتش سنگین دشمن برای مقابله با حمله رزمندگان ما، تلفات زیادی را بر نیروهای ما وارد ساخت اما آن شب تا صبح درگیری ادامه پیدا کرد، در جبهه‌ای که ما حمله را شروع کرده بودیم، پیشروی ادامه داشت طوری که پاسگاه زید را هم پشت سر گذاشته و به طرف مرز ایران و عراق جلو می رفتیم در طول مسیر چند تن از نیروهای عراقی را نیز به اسارت گرفته و به پشت جبهه انتقال دادیم.

هنگام صبح پس از توقف پشت چند خاکریز به حرکت خود ادامه داده و تا پشت دریاچه ی ماهی در نزدیکی شهر بصره پیشروی کردیم نزدیک ظهر متوجه شدیم که نیروهای ما از دو جبهه ی راست و چپ ما نتوانسته اند جلو بیایند و میدان های مین مانع پیشروی آنها شده به همین دلیل عراقی ها از این دو سمت ما را در محاصره ی خود قرار داده بودند. ضد حمله های دشمن شروع شد، پاتک های آنان بسیار شدید بود و تا ساعت 14 از هوا توسط هلی کوپترهای عراقی و از زمین توسط توپخانه و موشک های مالیو تکای آنها مورد هدف قرار می گرفتیم. از هر سو نیروهای عراقی به ما نزدیک می شدند و محاصره را تنگ تر می ساختند. بیتر افراد گروهان ما زخمی شده و پیاده مشغول بازگشت به عقب بودیم تا شاید سنگری در آن بیابان وسیع پیدا کنیم. در همین مسیر بر اثر اصابت ترکش توپ و خمپاره و شلیک گلوله ها، تعدادی از نیروهای ما به شهادت رسیدند.

در وسط آن بیابان خشک و وسیع و پر از آتش گلوله ها، من همراه با چند نفر از همرزمانم به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم. آنها ما را تهدید به مرگ می کردند و می گفتند این جا خاک عراق است و شما متجاوزید، گویا خرمشهر و آبادان، بستان و سوسنگرد و قصرشیرین را فراموشکرده بودند. در آن زمان ما از کشته شدن هراسی نداشتیم و اصلا" به اسارت فکر نمی کردیم.

ساعتی بعد با چند کامیون نظامی و تعدادی نفر بر به پشت جبهه ی دشمن انتقال یافتیم. در نزدیکی شهر ژبیر به یک پادگان صحرایی رسیدیم که در آن مکان چند تن از دوستان هم رزم ما بر اثر سوختگی شدید و زخم های زیاد دنیای فانی را وداع گفتند.

شهادت مظلومانه ی آن عزیزان یکی از سخت ترین شب های زندگی مرا رقم زد که هرگز آن لحظه ها را فراموش نخواهم کرد.
انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده