خاطره
چهارروزاز ماه مبارک رمضان راروزه گرفته بود.شب پنجم حال و هوای خاص خود را داشت و می گفت و می خندید. جلو آینه خود را مرتب می کرد...
نوید شاهد کردستان:

شهید معظم ؛ محسن سربازی


پانزده سال داشت،از قضا اوّل خرداد ماه سال 1348 میان خانواده ای متدیّن دیده به جهان گشود.پدرش کفّاش بود و مادرش خانه دار و از خانواده های اصیل بانه ی بودند.

با رسیدن به سن هفت سالگی برای علم آموزی در یکی از دبستان های شهر ثبت نام گردید. با موفقیت تحصیلات ابتدائی را به اتمام رسانید و به مقطع راهنمائی راه یافت.جزو دانش آموزان مدرسه راهنمائی شهید خادمی شهر بانه بود.در برنامه های آموزشگاه حضور فعال داشت و از اعضای موفق گروه تئاتر مدرسه به حساب می آمد.در ایام الله دهه فجر سال 1360در نمایشنامه « نان خشک» ودر سال 1361 در نمایشنامه « نهضت سربداران » به خوبی ایفای نقش نمود. علاوه بر فعالیت های هنری ، در اجرای برنامه های صبحگاهی مدرسه همکاری می کرد و در اوقات فراغت کمک کار پدر بود و بخشی از وقتش صرف خواندن قرآن می شد.

در پایه سوم راهنمائی درس می خواند.امتحانات ثلث سوم به صورت نهایی برگزار می شد و حساسیت خاص خود را داشت. در ثلث اول و دوم جزء نفرات برتر آموزشگاه بود و برای آخرین امتحان ، خود را آماده می کرد که با زبان روزه علم وعمل رادر هم آمیخت وبه مقام شهادت دست یافت.پیکرپاکش درقبرستان سلیمان بگ بانه به خاک سپرده شد.

چهارروزاز ماه مبارک رمضان راروزه گرفته بود.شب پنجم حال و هوای خاص خود را داشت و می گفت و می خندید. جلو آینه خود را مرتب می کرد و از من خواست تا به او اجازه دهم با دوستانش چند دقیقه ای بیرون برود .مخالفت نکردم، بعد از گذشت یکی دو ساعت برگشت و همچنان خوشحال بود.

خواب به چشمش نمی رفت و تا نیمه های شب بیدار ماند.با اهل خانه شوخی می کرد و کم کم خوابش برد.برای سحری بیدار شد و نماز صبح را به جای آورد و آیاتی از قرآن را تلاوت نمود.کتابش را بر داشت و شروع به درس خواندن کرد،تا خود را برای شرکت در آخرین امتحان باقی مانده آماده کند. 1

......................................................................................................................

1 - از خاطرات آقای محمد سربازی پدر شهید


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده