زندگینامه
طهماسب شیخ‌حسنی، یکم تیر ۱۳۳۵، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش الیاس و مادرش خورشیدخانم نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیت معلم درس خواند. معلم بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.
به گزارش نوید شاهد قزوین:

قسمتی از وصیت نامه شهید طهماسب شیخ‌حسنی

فکر سفر باشید و توشه کافی مهیا کنید

حمد و ستایش بى‏ پایان و ابدى خداوندى را که تنها خود سزاوار ستایش خویش است.

اوست معبودى که اول الاولین و آخر الآخرین است؛ چرا که پیش از او هیچ نبوده و بعد از او نیز هیچ نخواهد بود و هستى مطلق، تنها اوست.

اوست خدایی بى‏ شریک و بى‏ نیاز که مسبب ایجاد نظام هستى و عالم است و خالق کل موجودات اوست که بر اساس عقل و حکمت والاى خویش و با قدرت بى‏ منتهایش، از هیچ هر آنچه را که اراده نموده، به صحنه وجود آورده و نیستى مطلق را با اعجاز مطلق خویش به هستى بدل نموده است و هر آن اراده کند، همه چیز موجود را دوباره نیست خواهد کرد؛ آن چنان که گویى هیچ نبوده است!

اى خالق ما و من! آن چنان که خود را شناخته‏ ام، تو را شناخته‏ ام و آن چنان که تو را شناخته ‏ام، پرستشت مى‏ کنم.

هرچند مى‏ دانم که ذره ‏اى و قطره‏ اى از دریا و اقیانوس ذات خداوندیت را بیش نشناخته ‏ام و با همین شناخت، آن چنان شیفته ‏ات گشته ‏ام که جز تو نمى ‏جویم و از تو نمى‏ گویم و از رضامندى تو نمى‏ طلبم و جز آرزوى وصالت، امیدى دیگر ندارم.

ترا ستایش مى‏ کنم که از عنایات کریمانه ‏ات به انسان هستى بخشیدى و از کرامات فضیلانه‏ ات او را اشرف مخلوقاتت مقرر داشتى و از فضایل عالمانه ‏ات، عقل و اختیار را توأمان به انسان عنایت فرمودى تا انسان احسن الخالقینى شود که شایستگى تقدیس بیابد و سایر مخلوقاتت نیز با سجده بر انسان به درگاه کبریاییت تقرب جویند.

ترا عاشقانه ‏تر از مجنون مى‏ پرستم که براى رستگارى و فلاح انسان ها، فطرت خداجو و طینت پاک عطا کردى و مزید بر آن، مقربان درگاهت را راهنما و هدایت گر آنان مقرر نمودى و آنان را با آیاتى صریح و روشن در طریق تکامل قرار دادى تا هر آن، کسی را که مشتاق تو بود دستگیری نمایی و از ظلمات و گم گشتگی ها نجاتش بخشی و تا جوار قرب خود، همراهی اش نمایی.

در این میان هزاران هزار شُکر و سپاس بر بنده واجب و مسلم است که پیرو کامل ترین دینت، اسلام قرارم دادی که توسط کامل ترین و والاترین انسان ها و برگزیده ترین بندگان و رسولانت، حضرت محمد مصطفی(ص) -که درود و صلوات بى‏ پایان خداوندیت بر او باد- بر جهانیان عرضه گردیده است.

...و باز هزاران هزار شُکر و سپاس خالصانه بر بنده واجب است که ادامه دهندگان هدایت‏ گرى آخرین دینت و برترین اولیائت، امامان جلیل القدرى هستند که جملگى از دست پروردگان و از خاندان و آل محمد(ص) و اختران پُر فروغ و تابناکى هستند که خلقت عالمیان بر اساس ظهور عظمت و شرف آن فرزانگان بنا نهاده شده و بقای هستى مخلوقات نیز متصل به انوار شریفه همان گرانمایگان و هم چنان که ادامه حیات مخلوقات عالم به حیات امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشریف و روحى و ارواح العالمین لمقدمه الفداه – است.

...و باز هزاران هزار حمد و سپاس خاضعانه بر بنده واجب است که موجودیتم را در مکان و زمانى قرار دادى که نایب الامامى مسیحادم و بت شکنى ابراهیم سان و مقابله کننده ‏اى چونان موسى، عهده ‏دار هدایت کشتى شکسته نوح از میان طوفان هاى سهمگین و متلاطمى است که از شرق و غرب عالم با آخرین توان خود قصد نابودى و انهدام انقلاب اسلامى را دارند، که امام خمینى پیامبرگونه با توکل بر خداوند منان و با اتصال به عنایات مستمر امام زمان(عج) بنیانش نهاد.

انقلابى که در این برهه از زمان، بى‏ شک مصداقى نمایان و نمونه‏ اى روشن از انقلاب جهانى حضرت محمد(ص) در زمان بربریت و جاهلیت عرب است که خود را متمدن و پیشرفته مى‏ داند و زورمداران امروز نیز براى فریب و اغفال و چپاول مستضعفان جهان، بت هایى مصنوعى و پوشالى ساخته و در بتکده‏ ها نهاده ‏اند و مردمان ضعیف النفس را به پرستش از آن ها و اهدای سرمایه ‏هاى با ارزش خود و قبول بندگى آنان امیدوارند و براى ارضاى جهان خوارگى و خون خوارگى خویش در بین آنان ضدیت و تفرقه ایجاد مى‏ کنند و براى فخرفروشى و تفاخر نسبت به هم، تلاش فزاینده بر غارت اموال محرومان و به سخره و بندگى گرفتن آنان دارند.

هم چنان که در صدر اسلام، انقلاب اسلامى پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) مواجه با تحریکات و توطئه‏ ها و تجاوزهاى بی شمار سران کفر و الحاد شد.

در این برهه نیز ملحدان و منافقان و شیطان صفتان جنایت پیشه، از نخستین روزهاى انقلاب اسلامى تمام تلاش و مساعى خود را در جهت محصور نمودن و سرکوب و نابودى آن معمول نمودند تا واقعه انتشار و گسترش اسلام در صدر اسلام، بار دیگر تکرار نگردد و در راستاى همین هدف بود که جهت منزوى ساختن و خفه کردن انقلاب اسلامى در نطفه انعقادش، این جنگ تجاوزگرانه را بر انقلاب و بر اسلام احیا شده، تحمیل نمودند.

بارالها! تنها و تنها تو بر تمامى ظلم ها و جنایاتى که بر این امت مسلمان وارد شده، آگاهى داری و خود مى ‏دانى که اگر انسان ها بخواهند در شرح این جنایات قلم بزنند، نه قادرند و نه ابزار نوشت کافى -حتى براى نگاشتن کلیات این ستمگری ها- در اختیار دارند.

آخر چگونه مى‏ توان رنج مردمان مظلومى را نگاشت که علاوه بر تحمل زورمداری هاى سالیان دراز غداران تاریخ، در کمتر از دمى همه زندگى و وجودشان و خانه و کاشانه‏ شان و همه هستى‏ شان این چنین در آتش خشم تجاوز پیشه‏ گان صدامى سوخت و نابود گشت؟

...و چگونه مى‏ توان داغ جگرسوز دختران و زنان و مادرانى را نگاشت که گوهر وجودشان وحشیانه مورد هجوم وحشى صفتان ضد خدا واقع شد و علاوه بر آن، سرها و اندام هاى قطعه قطعه شده ‏شان همراه با ماجراهاى ستم بار رفته بر آنان، در دل خاک‏ هاى بلادیده ی غرب و جنوب میهن اسلامی مان نهان گشته است؟

...و چگونه مى ‏توان شکنجه و رنج بسیجیان و پاسداران و سربازانى را نگاشت که اندام هایشان را دژخیمان صدامى، زنده زنده بُریدند و بر ناله‏ هاى جگرخراش دلیران اسلام، مستانه خندیدند؟

...و چگونه مى‏ توان داغ دل پدران و مادران و همسران و فرزندانى را نگاشت که عزیزان شان با گلوله‏ هاى آتشین خمپاره و توپ و راکت و موشک و بمب، شربت شهادت را نوشیدند؟

...و چگونه می توان فریادهاى دلخراش طفلان و کودکان و زنان و پیرانى را نگاشت که در منازل خود در شهرها گرفتار انفجار راکت و بمب و موشک هاى زمین به زمین گردیدند؟

...و براستى چگونه می توان با این قلم ها و کاغذها درد و رنج و شکنجه و فریاد و زجر و اشک و آه را نوشت؟!

آرى! نگاشتن این مقوله‏ ها هم چنان سخت و دشوار است؛ همان گونه که نگاشتن مشق دشوار است و نگاشتن دلدادگى و ایمان و شهادت و ایثار.

آن چنان که نگاشتن خدا دشوار است و نگاشتن صفات خدا دشوار است. آخر چگونه می توان خدا را توصیف نمود که در وهم نمى‏ گنجد و چگونه می توان دلدادگى و عشق را بر صفحه کاغذ نگاشت که این ها همه دفترى به ضخامت و گستردگى قلب على(ع) و قلمى همانند ایمان و یقین و نگارنده ‏اى هم چون حضرت محمد مصطفى(ص) مى‏ خواهد و قلبى مى‏ طلبد که ایمان به خدا و پیامبرش و حب على(ع) و اولیا خدا، همراه با اخلاص و عمل، همگى در آن جمع باشد.

آرى! نمى ‏توان تشریح کرد و نگاشت که چگونه مى‏ شود دلیرمردانى که هیچ کم و کسرى در زندگى دنیوى ندارند، به یک باره ترک خانه و کاشانه می کنند و لبیک گویان و شتابان به یارى حسین زمانه، امام خمینى مى‏ شتابند و براى نابود نمودن دشمنان اسلام، توفنده و غرنده به مصاف آنان برمى ‏خیزند و در نهایت از این طریق، شهد شیرین و گواراى پیروزى را -که همانا شهادت در راه جان آفرین و پیوستن به خیل عظیم انسان هاى خداگونه است- عاشقانه مى ‏نوشند و حقانیت اسلام و انقلاب اسلامى و امام خمینى را با نواختن پنجه‏ هاى خونین و خونبار خویش بر دشت هاى سرزمین اسلامی مان شهادت مى‏ دهند و به اثبات مى‏ رسانند.

بار خدایا، اى محبوب راستینم! ترا به قدرتت و به اخلاصت و به اسلامت سوگند می دهم که مرا قادرسازى و بیاموزى که با اخلاص رمز پیروزى اسلامت را در این دفتر بنگارم و گواهى دهم بر این که، اسلام هیچ گاه اسلام نشد و مسلمان هیچ گاه مسلمان نشد، مگر در مصاف با باطل درونى و بیرونى و باطل هیچ گاه خوار و منهدم نشد، مگر در مصاف با اسلام و تو خود شاهد بودى که باطل آن چنان در مقابل اسلام خود را خوار و ذلیل کرد که عقل از کف بداد و با ناجوانمردى همیشگى ‏اش به ستیز برخاست و خود سببى گشت بهر نابودى خویش و البته این همه، آیاتى روشن و صریح از حکمت بى منتهاى تو معشوق دلرباى من است.

چرا که نبرد با باطل اگر نبود، همواره حق ناشناخته مى‏ بود.

هم چنان که کفر اگر نبود، اسلام ناشناخته مى‏ بود و کافر اگر نبود، مؤمن ناشناخته مى‏ بود. پس اى هستى بخشِ عدالت گستر! چنان که تو خود مُقرر فرمودى، جنگ با کفر هم چنان باید بدون لحظه‏ اى درنگ و لحظه‏ اى توقف و فراموشى ادامه داشته باشد؛ لذا همه مسلمانان باید در این جنگ مقدس، حضورى مداوم و پیگیر و فزاینده داشته باشند؛ هم چنان که بوده و داشته ‏اند.

...و همگان باید این نعمت عظمى را بیابند و لمس کنند و در مسیر تکامل خویش و در مسیر انسان شدن خویش از نعمات خفیه آن بهره و توشه کافى برگیرند، هم چنان که سابقان و مقربان درگاهت پیش از این، آن را یافتند و کوله بار خویش بربستند و به سراپرده مقصود شتافتند.

آرى! همگان باید با حضور مداوم و مستمر خویش در جبهه‏ هاى نبرد با باطل، خود را بیابند و بشناسند تا خدا را بیابند و بشناسند و دین خدا را آن گونه که هست بیابند و بشناسند؛ چرا که جبهه ها مبدأ مواج انسان ها و مقدسند، همان گونه که مسجد مقدس است و همان گونه که معبد مقدس است و همان گونه که مشهد مقدس است.

آرى! جبهه ‏ها منزلگه انسان هایى است که خدا را سجده ‏گزار و ساجدند و عبدند و عابدند و در این راه شهیدند و شاهدند.

جبهه‏ ها منزلگه انسان هایى است که دست و بازوی شان را بر لب هاى امام مى‏ سایند و پاهای شان را بر قطرات خون حسینیان مسح می نمایند و قلب‏ هایشان را بر قلب خدای شان متصل مى‏ سازند.

جبهه منزلگه انسان هاى دلباخته‏ اى است که شیفتگان شهادت و عاشقان وصال یارند؛ آنانى که از هر چه غیر خداست بُریده ‏اند و به حق پیوسته‏ اند.

آنانى ‏که عاشقان و معشوقان خدایند. آنانى که خون بهایشان بر ذمّه خداست و آنانى که خون بهایشان خود خداست.

بارالها، معبود! مرا با دنیاى تو چه کار است؟

در حالى که تو خود خلقت انسان را در سختی ها و مشکلات قرار دادى و براستى که این زندگى دنیوى بسی سخت و دشوار است؛ چرا که تمام لذات مادى آن نه تنها لذت نیست، بلکه مشقت است و درد و رنج! آیا لذاتى که دمى بیش نپاید و سپس رنج آن هویدا شود، لذت است و یا لذاتى که عابدان و بهشتیان الى ابد در آن غوطه ‏ورند؟

آیا لذتى که با فریب کاری هاى شیطان توأم شود و سرانجام آن خُسران و هجران و عذاب الیم و آتش جهنم باشد، لذت است و یا لذاتى که مقربان درگاه حق با همنشینى در قرب خدا و رسولانش و اولیایش احساس مى‏ کنند؟

آرى! به راستى که هیچ خوشى و لذتى که آن را پایدارى نباشد، ابداً ارزش بهره ‏ورى ندارد و اینک اى جان آفرینم و اى معبودم!

من بسویت آمده ‏ام و آماده ‏ام که مرا دریابى و غم هایم را از وجودم بزدایى و با پایان بخشیدن به هجرانم، قلبم را از نور لقائت شادگردانى و منورسازى.

به چه شادم که:

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/ زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان مى ‏فرمود/عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش/ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد

آن پریشانى شب هاى دراز و غم دل/همه در سایه گیسوى نگار آخر شد

...و اما سخنى دارم با برادران دینى ‏ام که هم چون من در این وادى غربت، اسیر پنجه‏ هاى خاک و دنیا گشته ‏اند و سرگردان در پى یافتن و دیدار یارند.

هم آنان که مشتاقان خدایند و او را مى‏ جویند؛ پس گوش فرادهید تا از اعماق وجودم، حدیث مرگ و زندگى را برایتان بگویم: برادران دلبندم!

به اطراف خود نظر کنید و آن دورترها را نیز بکاوید.

چه مى‏ بینید؟ آیا آنچه که من دیدم شما هم مى‏ بینید؟ آرى! شما هم خاک را مى ‏بینید؟ براستى که همه جا خاک است؛ پس مشتى از این خاک برگیرید و با دقت نگاهش کنید.

حال چه مى‏ بینید؟ ببوییدش؛ آیا بوى خاک را حس مى‏ کنید؟

اکنون گوش فرا دارید. آیا صدایش را مى‏ شنوید؟ پس بچشیدش، آیا مزه ‏اش را مى‏ پسندید؟ حال بفشاریدش، آیا فشار خاک را بر انگشتان تان حس مى‏ کنید؟

اکنون گوش فرا دارید و شامه را قوى سازید و چشم دل بگشایید تا حکایت خاک را بشنوید، تا مردمان دیروز را ببینید و ببینید که همه خاک گشته‏ اند.

تا ببینید که همین یک مشت خاک، ذرات وجود هزاران هزار انسان و حیوان و موجوداتى است که بوى خاک و بوى اجساد متلاشى شده آنان، مزه ‏اش طعم تلخ زندگى آنان است و فشارش، فشار همیشگى خاک بر خاکزیان عالم است.

...و اما حکایت این خاک؛ برادران گرامی ام! حکایت خاک، حکایت دنیاست و حکایت دنیا، حکایت نیستى است؛ حکایت آدم هایى همانند ماست که روزى آمدند و روزى دگر رفتند.

حکایت آنانى که عُمر کوتاهى در دمى داشتند و حکایت آنانى است که عُمرى به بلنداى عُمر نوح داشتند.

...و همه این ها را امت مسلمان و حزب الله باید با ایثار و صبر و توکل بر خداوند منان بر عهده بگیرد و به ثمر برساند و چه ثمره شیرین و خداپسندانه ‏اى در انتظار مجاهدان فى سبیل الله و ایثارگران خداجو است!

این جانب طهماسب شیخ حسنى، فرزند الیاس، متولد سال ۱۳۳۵ هجرى شمسى، ساکن آبیک، این پیام نامه، وصیت نامه و شهادت نامه را -که خلاصه ‏اى از آموخته ‏ها، اندوخته‏ ها و توصیه‏ هایم و نیز پایان نامه زندگى دنیوی ام مى‏ باشد- در کمال صحت و سلامت جسم و جان و عقل و روح و براساس وظیفه شرعى خویش و با اختیار و آزادى تمام در اردوگاه رزم و با برخوردارى جَوِّ روحانى و پُر از معنویت جبهه، تنظیم نمودم و از معلم و برادرم جناب حمیدرضا آیتى غفارى تمنا مى‏ کنم -که در صورت امکان- در مراسم ختمم آن را قرائت نماید تا -ان شاء الله-‏ تذکرى باشد بر همگان که در روش زندگى خویش تعمق و تا فرصت فراوان و امان دارند، در جهت ذخیره نمودن توشه و ابزار لازم و کافى، تلاش روز افزون نمایند.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده