شهيد نجفعلي دشتي
يکشنبه, ۱۸ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۳۶
شهيد نجفعلي دشتي در سن 18 سالگي در عمليات والفجر 8 در فاو به شهادت رسيد.


جبهه را دید؛ دیگر طاقت ماندن در خانه را  نداشت


شهید نجفعلی دشتي ­خويدكي چهارم خرداد 1343، در روستاي خويدك از توابع شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش مرتضي، بنا بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. او نيز كارگر بنايي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم بهمن 1364، با سمت غواص در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به سر به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.

 به روايت پدر:

هيميشه به جوانها نصيحت مي‌كنم در حق پدر و مادر هرگز بدي نكنيد اما زياد هم در حق آنان مهربان و خوش‌اخلاق نباشيد چرا كه از قضا روزگار بين شما و آنان فاصله بيندازد. آنگاه فراق و دوري شما براي آنان بسيار سخت و مشكل است. نجفعلي مصداق چنين جواني بود كه دوري‌اش براي ما دلتنگ كننده بود. او در محبت و خوبي براي من و مادرش بسيار عالي بود. و در بين فرزندانم تك بود. از هر لحاظ، بسيار شجاع بود. هميشه مي‌خنديد چه در موقع شادي و چه در موقع ناراحتي هيچ‌گاه گل خنده از صورتش نمي‌افتاد. بسيار قوي و پركار بود. او مدتي نزد خدابيامرز حاج عبدالرضا كشاورزي مي‌كرد. او نجفعلي را نادعلي صدا مي‌زد و بسيار دوستش مي‌داشت چون نجفعلي هم مهربان و خنده‌رو و هم كاركن و زرنگ بود. اگر يك روز به سركار نمي‌آمد اين پيرمرد با حساسيت احوال او را جويا مي‌شد و به ديدنش مي‌آمد. او شاگرد بنا هم بود.

روزها به سركار بنايي مي‌رفت و عصرها به كار كشاورزي مي‌پرداخت اما هيچ‌وقت مزد كارگريش را نزد خودش نگه نمي‌داشت. هرموقع مزد مي‌گرفت اول آن را پيش مادرش مي‌برد و مي‌گفت مادر هر مقدار نياز داري بردار و هرچه را كه مادرش برمي‌داشت مابقي آن پول را به من مي‌داد و چيزي نزد خودش نگه نمي‌داشت. حتي موقع رفتنش به جبهه مبلغ 500 تومان را از مادرش گرفت كه مبلغ قابل توجهي از اين پول را خرج نكرده بود كه بعد از شهادتش همان پول را به همراه جنازه‌اش براي مان برگرداندند.  قبل از اعزامش به جبهه يكبار به اتفاق همديگر و جمعي از اهالي براي بازديد مناطق جنگي به جبهه رفتيم. صحنه‌هاي دردناك و پرخطري را مشاهده كرديم. بمباران ها، شهادت جوانان واقعاً دلخراش بود. همه و همه را به اتفاق نجفعلي نظاره‌گر بوديم بعد از بازگشت از جبهه با مشاهده تمام اين خطرها نجفعلي  ديگر طاقت ماندن را نياورد و به جبهه‌ها شتافت به ياري رزمندگان و ديگر نيامد. يعني نجفعلي راهش را آگاهانه انتخاب كرد.

اگر در صدر اسلام مردم خورشيد درخشاني چون امام حسين (ع) را ديدند و تنها گذاشتند ولي اين جوانها نديده عاشق مولايشان شدند و چه زيبا به عشق خود هم رسيدند. پست نجف در جبهه آرپي‌جي زن بود بعد از شهادتش چند نفر از هم‌رزمانش به منزل ما آمدند و بسيار از شجاعت و دلاوري نجفعلي برايمان تعريف كردند و آنان مي‌گفتند با توجه به اينكه آرپي‌جي‌زن به يك نفر كمكي نياز دارد ولي او یکه از پس قبضه آرپي‌جي 7 برمي‌آمد و كارش را به تنهايي انجام مي‌داد


مادر شهيد:

به من و پدرش بسيار علاقه داشت و طاقت دوري ما را نداشت. يكبار كه به سفارش برادرش براي ادامه تحصيل به تهران رفت حتي يك هفته هم طاقت نياورد و برگشت و موقعي كه او را مؤاخذه كرديم گفت طاقت دوري شما برايم سخت است و اين مدت را هميشه گريه مي‌كردم. ولي نمي‌دانم چه شد كه موقع رفتنش به جبهه توانست دل از ما بكند و ما را رها كند بدون هيچ سختي، چرا كه او مهربانتر و دوست داشتني‌تر از پدر و مادرش را يافته بود و آن خداي پدر و مادر بود. يادم مي‌آيد يكبار به همراه چند نفر از رفقايش در پايگاه شرط‌بندي كرده بودند كه اگر نجف به تنهايي شب به قبرستان برود و فلان چيز را فلان جا علامت بگذارد مبلغ 500 تومان را به او مي‌دهند او بدون هيچ ترسي اين كار را انجام داد و آن پول را هم گرفت اما آن پول را نه خودش خرج كرد و نه به ما داد بلكه آن پول را به جنگ‌زده‌ها تقديم كرد. او بسيار اهل نماز و دعا بود و به دعا خواندن در جمع بسيار علاقه داشت. بعضي شبها در مجالس دعا مي‌خواند و بعد از دعا خواندنش نزد من مي‌آمد و مي پرسيد مادر جان چطور دعا خواندم و من او را تشويق مي‌كردم. نجفعلي در كارهاي خانه بسيار به من كمك مي‌كرد. هرموقع از كار به خانه برمي‌گشت اصلاً از من تقاضاي چاي و غذا نمي‌كرد و خودش به تهيه آن مي‌پرداخت و حتي پدرش‌ هم كه از كار برمي‌گشت برايش چاي و غذا آماده مي‌كرد او بسيار فاميل دوست بود و هرموقع كه از جبهه نامه مي‌نوشت از همه فاميل و همسايه‌ها جدا جدا احوالپرسي مي‌كرد و به آنها سلام مي‌رساند. به مردم بسيار كمك مي‌كرد و همسايگان را ياري مي‌رساند با آنان خيلي خوب بود و در مجالس عزا و عروسي هميشه مددكار آنان بود. از همسايگان ما پيرزني بود كه مريض شده بود نجفعلي هميشه از او دلجويي مي‌كرد پاداري‌اش را مي‌كرد و به او دلداري مي‌داد. او سر زبانش هميشه اسم امام را داشت و به او بسيار علاقمند بود. تمام فرزندان من خوب هستند و من از آنها راضي ام اما نجفعلي بهترازبقیه بود.بعد از شهادت پسرخاله‌اش و اسارت پسرخاله‌هاي ديگرش در بازگشتش از بازديد مناطق جنگي ديگر تاب ماندن را نياورد و رفت.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده