دلنوشته شهید محمد حسین حسین آبادی؛
من هیچگاه ازغرش هواپیما و تانک ها و ترکش توپها و خمپاره های دشمن هیچگاه هراسی به دل ندارم ولی شیون و زاری زنان و کودکان بی پناهی که دشمن کافر بر سرشان بمب و موشک می ریخت لرزه بر تنم می انداخت.
پدر جان! نمی توانم شیون و زاری زنان و کودکان بی پناه را ببینم

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید عطاء الله حسین آبادی در سال 1344 در دهستان فش از توابع شهرستان کنگاور دیده به جهان گشود تا اینکه در تاریخ سوم فروردین  1365در حالیکه چندی به اتمام خدمتش باقی نمانده بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد.
*دلنوشته شهید
قلبم سرشار از عشق و ایمان، روحم پاک و بی قرار، بوی عشق به مشامم رسیده، شوق وصل یار نویدم می دهد که به میعاد گاه می روم. بار الها تو آگاهی که من مانند هر جوان دیگری  زندگی را دوست داشتم. پدر و مادر و برادر و خواهر و همه انسان های آزاده ات را دوست داشتم و می دانی که دل بریدن برایم مشکل ولی دشمن به در خانه رسیده بود. آتش تجاوز ظالمان و ستمگران شعله ور گشته بود. اسلام، قرآن و کشورم در معرض خطر قرار داشت من با آگاهی کامل به ندای " هل من ناصر ینصرنی " رهبر عزیزم لبیک گفتم آخر ما فرزند حسینیم و مصداق بارز " هیهات منا الذله ".
لذا با فراغ بال می آیم پر می گشایم تا به ملکوت اعلایت بوسه زنم. و اما پدر عزیزم و مادر مهربانم! سخنی چند با شما دارم که امیدوارم رضایت حق تعالی  و بعد شما را فراهم نماید. خداوند بزرگ، زندگی کردن را به من آموخت و من چگونه مردن را خود انتخاب کردم. من داغ دارم از ظلم و تجاوز دشمن، آنها آتش بر خرمن زندگی و سیلی بر رخسار کودکان زدند، موی سر دختران کشیدند من از آنها کینه دارم چکمه ها را محکم بسته و قدم هایم استوار است. تفنگ بر دوش دارم با چشمانی باز به سوی دشمن می روم تا قلب آنها را نشانه بگیرم مانند شیری می غرم بر سرشان فرود می آیم آن ها از من وحشت دارند چون فریاد الله اکبر من پیکر آنها را متلاشی می سازد.
پدر جان! به عرق پیشانیت سوگند که از غرش هواپیما و تانک ها و ترکش توپها و خمپاره های دشمن هیچگاه هراسی به دل ندارم ولی شیون و زاری زنان و کودکان بی پناهی که دشمن کافر بر سرشان بمب و موشک می ریخت لرزه بر تنم می انداخت و با خدای خود پیمان بستم تا جان در بدن دارم مقابل دشمن بایستم و مردانه بجنگم و انتقام عزیزانم را بگیرم.
مادر عزیزم! اگر دیدی که دست از بدنم جدا گشته تفنگم را از دستم نگیر تا مبادا خیال کنند در حال فرار کشته شده ام اگر چشمانم باز بود آن ها را نبند تا همگان ببینند و بدانند که کورکورانه در این راه قدم نگذاشته ام اگر تفنگم را ببینی گلوله ای در آن نمیبینی چون آخرین گلوله اش را بر قلب دشمن زده ام . حرف آخر را می زنم می دانم که جدایی و هجران شما را داغدار می کند و سال ها برایم اشک می ریزید و ماتم سرایی می کنید می دانم آرزو داشتید مرا لباس دامادی بپوشانید و برایم حجله شادی به پا سازید و در سال های پیری عصای دست شما باشم ولی من سعادت ابدی را انتخاب کردم فکر نکنید که من مرده ام بلکه به اشاره صحیح قرآن من زنده ام و پیش او روزی دارم و شما افتخار نمایید و شکر خدای به جا آورید که شما را مورد آزمایشی بزرگ قرار داده است.
مادرم و خواهرم! بر مزارم شمعی روشن نمایید آهسته اشک بریزید تا دشمن صدای ناله شما را نشنود و با صدای بلند بر مزارم قرآن تلاوت نمایید دیگر وقت خداحافظی است شما را به خدای بزرگ می سپارم.
انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده