فرمانده سپاه شهرستان ماکو
شرح دلاوري ها و رشادت هاي او بالاتر از بيان كوتاه و قاصر زبان است، او كه حماسه ها آفريد و عشق واقعي اسلام و انقلاب را به همنوعان و هم سنگرانش ياد داد.





نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار و فرمانده شهید «جواد قنبری قاضی جهان» در سال 1334، در قاضی جهان ارومیه چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد سپس به خدمت سربازی رفت. با اوجگیری مبارزات انقلابی، کار خود را در تبریز رها کرده و در ارومیه در تظاهرات حضوری فعال پیدا می کند. با پیروزی انقلاب، وارد سپاه پاسداران شده و به فرماندهی سپاه شهرستان ماکو و بازرگان منصوب شد. سرانجام در پانزدهم خرداد ماه سال 1359 در شهرستان ماکو در مبارزه ای شجاعانه با گروهک ضد انقلاب به درجه رفیع شهادت نایل گردید.


سردار رشيد و دلاور اسلام «جواد قنبری قاضی جهان» در سیزدهم دی ماه سال 1334 در خانواده ای مذهبی و مومن به عقایداسلامی، در قاضی جهان از توابع شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان مافی ارومیه با موفقیت به اتمام رساند و سپس تحصیلات راهنمایی و متوسطه را با موفقیت به پایان رسانید و مدرک دیپلم خود را اخذ نمود.
به فرایض و تکالیف دینی اهمیت زیادی می داد و گرایش خاصی به اسلام و روحانیت داشت. فرایض دینی خود را کامل بجای می آورد و دوستانش را هم به این امر تشویق می کرد.
بعد از اتمام تحصیلات خود به خدمت سربازی رفت. در دوران خدمت سربازی مبارزات سیاسی خود را عملا آغاز کرد. اعتقادی به حکومت شاه نداشت و دوران سربازی او اغلب به سر پیچی از دستورات فرماندهان سپری شد. بعد از اتمام دوران سربازی برای ادامه مبارزات و نیز کمک به اوضاع مالی خانواده به شهرستان تبریز می رود. تا اینکه سالهای 1355-1356 فرا رسید و او هرچند وقت یکبار به ارومیه می رفت تا اعلامیه های حضرت امام (ره) را به در بین مردم توزیع کند. به دنبال اوجگیری حرکتهای مردمی و در مبارزات انقلابی، شهید قنبری کار خود را در تبریز رها کرده و به ارومیه باز می گردد تا در تظاهرات حضوری فعال پیدا کند و در سازماندهی مردم، اقدامات موثری انجام دهد.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره)، جواد فعالیت و تلاش مداوم خود را گسترده تر کرد. با شروع فعالیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد فعالیتهای نظامی این نهاد شد. چندی بعد با توجه به کاردانی و شایستگی اش به عنوان فرمانده سپاه شهرستان ماکو و بازرگان منصوب شد و به تشکل و انسجام بیشتر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این شهرستان پرداخت. اشرار و متخلفان را از دست او رهایی نبود و تا نهایت توان خود در راه هدف و انجام مسئولیت خطیر خود کوشا بود.
یکی از دوستانش می گوید: «گروههای مخالف نظام جرأت هر کاری را در شهر پیدا کرده بودند، بارها پایگاههای سپاه را محاصره و افراد را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند؛ اما وقتی جواد قنبری آمد، او به مقابله شجاعانه با آنها پرداخت و جوابهای دندان شکن به اقدامات خرابکارانه ی آنها داد و معنای واقعی پاسدار انقلاب و سپاه را در اذهان مردم این منطقه روشن کرد».
شهید جواد قنبری قاضی جهانی سرانجام در پانزدهم خرداد ماه سال 1359 در شهرستان ماکو در مبارزه ای شجاعانه با گروهک ضد انقلاب به درجه رفیع شهادت نایل گردید.


سيماي سياسي و اعتقادي سردار شهيد:

از مشخصه ‌بارز شهيد عزيز التجاء معنوي به مقام ربوبي  ارتباط قلبي با خداوند متعال در قالب تعبد. اخلاص در نماز، رعايت سجاياي ديني و اخلاقي، تزكيه نفس و مبارزه با خواهش هاي نفساني بود. دوستانش در اين خصوص چنين مي گويند: 
«جواد عزيز نسبت به برپائي نماز اول وقت و عبادات معمول بسيار واقع بين بودند. اوايل انقلاب كه سپاه پاسداران تازه در حالت تشكّل بود و هنوز انضباط و سامان بخصوصي بر آن حاكم نبود شهيد عزيز با نظم و مديريت نيكوي خود، هر روز نماز جماعت بر پاي مي داشتند و در همه حال تأكيد بر جنبه هاي عبادي و پيراستگي وضع ظاهري برادران را داشتند. در واقع بايد اظهار داشت كه ايشان متصف به اوصاف و سجايايي هستند كه زبان از گفتن آن همه شور و عشق قاصر مي باشد.
شهيد قنبري در ادامه خدمت مقدس سربازي از همان پادگان نظامي در سال 57، مطالعات و مبارزات خود را در زمينه هاي مكتبي و سياسي آغاز كرد و همواره در جهت خودسازي و روشنگري اجتماع خود مي كوشيد كه كوشش مداومش در سال هاي اختناق رژيم منحوس پهلوي بر دوستان و آشنايانش به خوبي آشكار است. در دوران سربازي اكثراً به علت زير بار زور نرفتن چندين بار به عنوان نگهبان شب گماشته مي شود.
شهيد تنفر شديدي از خاندان پهلوي داشت و بنا به اظهار خودش روزي كه همسر شاه (فرح ديبا) براي بازديد به همدان مي رفت ايشان از طرف ژاندارمري سابق به عنوان سرباز و مأمور تأمين امنيت جاده بود كه قصد ترور فرح را مي نمايد ولي به علت عدم موقعيت مناسب موفق به اين كار نمي شود.
بعد از اتمام دوران سربازي به جهت اينكه در شهر اروميه براي عوامل ساواك شناخته شده بود، مجبور مي شود براي ادامه ‌مبارزات و نيز كمك به اقتصاد خانواده به شهرستان تبريز برود و در آن شهر او در يك شركت ساختماني مشغول به كار مي شود كه اين دوران دو سال قبل ازپيروزي انقلاب اسلامي بود كه در طول اين مدت ارتباط خود را با اروميه قطع نكرده بلكه دايره فعاليت خود را بر عليه رژيم پهلوي تنگ تر كرده، گاهي به اروميه آمده و اعلاميه هاي امام (ره) را با خود به همراه مي برده. در بين مردم توزيع مي كردند. از آنجائي كه بسيار جسور و بي باك بودند در راه پيروزي و به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي ايران از هيچ كوشش و تلاشي دريغ نمي كردند. دوستانش از عشق و مقاومت او در راه انقلاب چنين مي گويند: «روزي در يكي از تظاهرات دانشجويان دانشگاه تبريز، گارد براي متفرق ساختن تظاهركنندگان اقدام به ضرب و شتم به وسيله ‌باتوم و گازهاي اشك آور مي كند و من كه با شهيد عزيز در مقابل هجومات خصم قرار گرفته بوديم اقدام به فرار نموديم اما درنيمه راه متوجه شدم كه جواد همراهم نيست و چون به عقب برگشتم ديدم كه با يكي از اعضاي گارد درگير شده است.
در بحبوحه انقلاب در اوج جريانات فعاليت هاي مردمي،‌ ‌اقدام به ترك كار خود در تبريز كرده و به اروميه بازگشت. اقدامات مؤثري در فعال كردن مساجد علي الخصوص مسجد حاج عبدا... و تهيه ‌اسلحه براي مبارزه مسلحانه با رژيم مي كند، همچنين در راه اندازي و تشكيل كتابخانه و قرائت خانه تالار مهديه اقدامات مؤثري را انجام مي دهد تا گروه جوانان انقلابي همگام با روحانيت آگاهي لازم را از اهداف و امال انقلاب و امام داشته باشند.
او هميشه براي جوانان مقاومت زندانيان سياسي و مذهبي را بازگو مي كرد و براي تقويت روحيه و پايداري خود در قبال روزي كه احتمال دستگير شدنش مي رفت تمرين مقاومت مي كرد.
او هميشه داوطلب استقبال از خطر بود تا جائي كه چندين بار با راهزنان . چماق به دستان رژيم پهلوي در بعضي از راه هاي تردد و جاده هاي خارج از شهر و ديگر شهرستان هاي استان با آنها درگير شد.
در جريان سال 57، با وجود تعقيب گسترده ايشان از ناحيه ساواك او دست به تشكيل گروه توحيدي خلق مي زند كه از اقدامات بعدي همين گروه ترور اشخاص  و افراد مفسد في الارض و شرور بود كه ترور سرهنگ معدوم بهائي مسلك (شكوري)‌ يكي از اقدامات جسورانه ايشان در اوج فعاليت ضدانقلابي ساواك بود كه شكوري همان شخصي بود كه دستور داد مسجد اعظم، خانه خدا و اين ملجأ انقلابيون مسلمان را در اروميه به توپ بستند.
ترور سرهنگ شكوري به دست شهيد قنبري انعكاس عجيبي در سطح شهر به وجود آورد و به مردم مأيوس و درمانده روحيه شهامت بخشيده و باعث تداوم مبارزات مردمي و انقلابيون در اين شهر و ديگر شهرها و ناحيه هاي استان گرديد.
شهيد قنبري در جريانات و فعاليت هاي قبل از انقلاب، عضو انجمن اسلامي بود و با تشكيل جلسات مذهبي جوانان و شركت در انجمن ضد بهائيت گام هاي اساسي در راه اندازي هيئت ها و انجمن هاي مذهبي برداشت. 

برادر شهيد محمد تقي پور از سردار شهيد چنين ياد مي كنند: 
راه هاي دور و دراز در سرماي برف زمستان ها، يا روزهاي تعطيلي مدارس، در منازل مبلغين عزيز نظير شهيد عزيز اسكندر نعمتي و سايرين جمع مي شديم و صحبت هاي شيرين و بي ريايشان را مي شنيديم كه در تمامي آن روزها عامل تقويت بنيه هاي اعتقادي او و بعضي از عزيزان ديگر را شامل مي شد. براي پايداري و استعانت در راه تحقق انقلابي كه در پيش رو داشتيم جواد ما نيز يكي از آنهايي شد كه تا‌ آخرين لحظه هاي مرگ سرخ در برابر دشمن كمر خم نكرد و جبين تأسف بر زمين نسائيد.
با پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني (رضوان ا... تعالي اليه) جواد عزيز فعاليت و تلاش مداوم خود را گسترده تر كرد و به خاطر عدم تشكيل و فقدان گروه هاي خاص و حركت و هماهنگي و از سوي ديگر علاقه وافر جواد به كار گروهي او را بر آن داشت كه مدتي در اين گروه به ظاهر انقلابي كه در ماسك فريبنده انقلاب و آزادي مردم را فريب مي داد فعاليت نمايد.
شهيد قنبري به زودي به ماهيت و مرام اصلي آنان كه توأم با مكاتب الحادي بود و با توجه به تثبيت اوضاع داخلي و عَلَم شدن بعضي از جريان هاي به ظاهر انقلابي آنان، باعث تغيير در خط مشي او و نحوه ‌ديدگاه و جريان فكري شهيد درباره آن گروه شد كه بعدها هم با به وجود آمدن اوضاعي نظير مخالفت صريح آن گروه در انتصابات اعضاي دولت موقت (مهندس بازرگان) و ساير مسائل صورت جدي به خود گرفت كه حتي جاسوسي يكي از اعضاي بلندپايه منافقين نيز جنجالي در كشور ايجاد كرده بود همه اينها روي هم رفته باعث گرديد كه جواد عزيز جريان نهضت انقلاب را مغاير با روند فكري اين گروه ديده، از اين جمع پوستيني و به ظاهر طرفدار خط ايده آلي اسلام محمدي (ص) بيرون آمده وارد جريان هاي اصيل اسلامي شود و سپس بعد از كناره گيري از اين گروه توسط حجت الاسلام حسني امام جمعه محترم اروميه به سمت زندانباني اعضاي ساواك گماشته شد و در اينجا بود كه با خروج جواد از گروه منافقين عده اي از افراد مؤمن نيز، با هدايت او بيرون آمدند و اين نتيجه حسن رفتاري بود كه در اعضاي گروه موثر و كارگر گشته بود. بعد از بيرون آمدن جواد از سازمان، اين سازمان طي اعلاميه هائي او را متهم به مرتجع بودن، فالانژ و غيره مي كرد تا بدين سبب  شخصيت او در بين مردم تضعيف شده به نحوي او را ترور شخصيت مي كردند. متعاقباً با شروع فعاليت سپاه پاسداران وارد مسائل نظامي شد. او در انجام شايسته مسؤوليتش تمام نيروي خود را صرف اين كار كرده بود اتفاق مي افتاد ماه ها از خانواده اش خبر نداشت ولي در عين حال هيچ وقت مسائل خانوادگي را داخل مسائل اداري و نظامي نمي كرد. 

دوستانش از آگاهي و بصيرت و بينش شهيد چنين ياد مي كنند: 

«جواد عزيز چون قبل از انقلاب در جنبش گروهي منافقان از چهره هاي شاخص دستگاه آنها بود به واسطه ‌اينكه هنوز سازمان پَست و مخوف آنها ماهيت اصلي خود را بروز نداده بود لذا پس از خروج جواد به علت اينكه به عمق سازمان آنها پي برده بود پس اعضاي سازمان معمولاً در مباحثه با‌ آقاي قنبري كم مي آوردند و او با منطق گويا و دلايل مستدل چهره واقعي آنها را افشا و برملا نمود و آنها معمولاً در مقابل زبان و بيان گوياي وي به سفسطه مي افتادند و شايد عامل اصلي از هم پاشيدن سازمان و ضربه مهلك نابودي سازمان در منطقه ما همين افشاگري هاي جواد عزيز بوده باشد. و همين افشاي مواضع و انتقاد مرام فكري آنها باعث شناسايي حقيقت چهره منافقين در بين مردم شد و جوانان كثيري با ارشاد و بيانات صريح آقاي قنبري از راه كج رجوع كردند و صريحاً مي توانم بگويم بعد از شهادت جواد ما هميشه در برخورد با چنين گروه هايي يك خلأ بزرگ را احساس مي كرديم كه جواد فقط مي توانست آن را پر كند. هم او بود كه مي توانست پاسخ سؤال هاي ايدئولوژيك و اعتقادي آنها را بدهد.»
برادر ديگر چنين مي گويد: «در سال 59 كه من به همراه مرحوم قنبري در مساجد و اماكن بحث و سخنراني ايراد مي نموديم و مردم را به مسائل اسلام و انقلاب آگاه مي كرديم ايشان گروهي از همين منافقان كوردل را دعوت به مباحثه كرده بودند به خاطر اينكه آنها را به حقيقت روشن سازد. ايشان در بحث اوليه آقاي قنبري را مورد نكوهش قرار دادند كه راهي كه تو انتخاب كرده اي راه تو نيست و تو شستشوي مغزي شده اي و فلان و خود را خيلي منطقي و هدفدار جلوه مي دادند، واكنش آقاي قنبري در مقابل آنها بسيار عاقلانه و اخلاقي بود چرا كه بعد از اتمام حرفهايشان آنها را به سعه صدر و اطمينان كامل به حق و عدالت درست و راستين هدايت مي نمودند و اين در حالي بود كه بيشتر منافقان خود معترف غلط بودن راه انحرافي و پوچشان بودند و اظهار مي داشتند كه خود ما در اشتباهيم و از سوي اجانب و استعمار خوب تغذيه مي شدند و وسايل تبليغي و رفاهي مكفي نظير كتابخانه و امكانات رفاهي بودند و بيشتر وابسته عقايد پوچ لنين و افكار سوسياليستي بودند. اين گروه ها به وسيله شايعات سوء خود موقعيت سپاه را در بين مردم سخت متزلزل ساخته بودند و كارشان به جائي رسيده بود كه به وسيله لودرهايي سعي در تخريب سازمان سپاه داشتند كه شهيد عزيزمان با همكاري بسيجيان با قاطعيت تمام در مقابل توطئه هاي آنان قد افراشتند، و بعد از هلاكت گروهي و اعدام 3 تن از آنها عده اي هم به مدت 5 و يا 6 سال حبس گرديدند. بايد اظهار داشت كه كوچكترين هراسي از دستگاه هاي عريض و طويل جاسوسيشان را نداشتند.
چندي بعد جواد عزيز با لياقت و كارداني قابل توجهي كه از خود نشان داده بود به فرماندهي سپاه ماكو و بازرگان در پست مسوؤل دايره مبارزه با مواد مخدر انتخاب شد و به تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در اين شهرستان پرداخت. او كسي بود كه اشرار و متخلفان را از دست او رهايي نبود و تا سربازي در راه هدف از انجام مسؤوليت خطيرش دست برنداشت . 


وصف عشق و شور و دلاوري هاي او را در راه اسلام عزيزمان را بايد از زبان دوستان و همسنگرانش شنيد:
در سال 59 كه جواد عزيز هنوز به منطقه ما نيامده بودند سپاه جاي اصلي و ارزش و اعتبار خود را آنچنان كه بايد در بين مردم پيدا نكرده بود. اصلاً براي سپاه ارج و قربي قائل نبوده و مفهوم آن را نفهميده بودند به اصطلاح هنوز وظيفه و اهداف والاي آن براي مردم توجيه نشده بود و يا شايد منافقين با تبليغات سوء خود عامل اصلي اين خدشه و خلأ بودند. به حق بايد گفت او كسي وبد كه به سپاه اعتبار و عظمت داد. يادم مي آيد گروه هاي مخالف نظام جرأت هر كاري را در شهر ما پيدا كرده بودند. بارها پايگاه هاي سپاهيان مورد محاصره و خودشان توسط اين عوامل مورد ضرب و شتم قرار مي گرفتند. شايد بتوان گفت هيچ كدام از فرماندهان قبلي جرأت و جسارت مقابله با عوامل فساد را پيدا نكرده بودند تنها جواد بود و مقابله به مثل شجاعانه او، جواد بود و جواب هاي دندان شكنش، در آن موقع معلوم شد معناي واقعي پاسدار انقلاب چيست و سپاه چه معنايي دارد و فرماندهي مدبرانه او در شهر ما اذهان مردم اين منطقه را با پاسدار انقلاب آشنا كرد.
عزيزي ديگر از دوستاشن مي گويد:‌ آن زمان كه اوج فعاليت منافقان بود آنها با جمع نيروهاي كثيري سعي در ايجاد مزاحمت هائي براي باربري ها و كاميون هاي مرز بين كشور ايران و تركيه را داشتند. گاهي ديده مي شد سدمعبر كرده اند و يا بارهايشان را خالي مي كنند و يا قطع طريق كرده باعث وحشت عابران و مسافران مي شوند و اما شجاعت و شهامت قاطعانه جواد عزيز آنها را سر جاي خودشان مي نشاند.
او در راستاي هدف والاي خود در جهت پاكسازي انقلاب از‌ آلودگي ها و لوث مفسدان في الارض از هيچ كوششي و جانبازي دريغ نكرده و نمي كرد. روحيه‌ والاي او نشانگر تعلق او به خداوند و مبدأ والاي آفرينش جهاني بود. و همين روحيه پرصلابت عشق به شهادت و دفاع از حريم اسلام را معنا مي بخشيد. يارانش چنين مي گويند: 
منطقه ماكو و بازرگان به علت موقعيت خاص خود معمولاً محلي بود كه اجناس قاچاق و مواد مخدر و وسايلي ازاين قبيل بيش از هر چيز ديگر در آن يافت مي شود و به همين علت افراد ناآگاهي كه گرفتار اين تور شيطاني مي شود بسيارند. او كه مسؤول بود و خود را در مقابل آنها مسؤول حس مي كرد از هر فرصتي جهت راهنمايي و ارشاد آنها استفاده مي كرد و قاطع و برنده بود. در برابر عاملان توزيع و خاطيان طريق اسلام، بايد اظهار داشت شهر ماكو و منطقه بازرگان با ديدن جواد رنگ عوض كرد و صبغه ‌خدائي يافت. چرا كه جواد صبغه ا... بود. جواد ملجأ و پناه مردم مسلمان آن ديار گرديد و مردم در مقابل نامردان آن ديار جرأت پيدا كردند. او دشمن قاطع فساد و بي ديني و تيغ برنده اسلام بود. چه بسيار بودند معتاداني كه با نفوذ و جذبه خاص ايشان از راه منحرف و كج برگشتند.
شرح دلاوري ها و رشادت هاي او بالاتر از بيان كوتاه و قاصر زبان است، او كه حماسه ها آفريد و عشق واقعي اسلام و انقلاب را به همنوعان و هم سنگرانش ياد داد. چه بسيار روزهائي كه مبدل به شب تار كرد در حالي كه دستان نيرومندش را در مبارزه با خصم دمكرات در مناطق كردنشين به كار گرفت. چه نيكو بود آن زماني كه اشرار و منافقان از خوف بي باكي هاي او خواب از چشمان ترسويشان ربوده شده بود و در حالت جهنمي ترس و اضطراب به سر مي بردند و كوچكترين چشمداشتي در قبال خدمات بزرگش نداشت چرا كه او به راه حسين (ع) مي رفت و او كه عشق به هدف و سبز زيستن با خون سرخ تفسير والاي زندگيش بود چه احتياجي به مقام و پست والا و زرق و برق و تحف ناچيز دنيوي داشت.
حب امام و ولايت فقيه خط مشي اصلي زندگيش را تعيين مي كرد. تا جائي كه حاضر شد زندگيش را به بهاي دوستي به مولا و مرادش تقديم نمايد. دوستانش مي گويند: ايشان در صحبت هايشان معمولاً سخنان امام را در هر موقعيتي به برادران گوشزد و يادآوري مي فرمودند و در سفارشاتي كه مؤكد مي داشتند سعي بر لزوم اطاعت از اوامر و نصايح فقيه بزرگوار و امام عزيز را بيان مي كردند و مي فرمود كه ايشان يعني امام (ره) تنها فرد احياكننده اسلام و انقلاب بعد از ائمه مي باشد. او تصريح مي كند ما ايشان را به درستي نشناختيم چرا كه آن عزيز مدت اقامتشان در بين ما بسيار كم و حدود 3 ماه بود. ايشان كه از اروميه به منطقه ماكو هجرت كرده بودند بايد گفت هجرت في سبيل ا... بود، اطاعت او از امام صددرصد بود و مأموريتش را در منطقه ما تا نوشيدن شهد گواراي معرفت شهادت به اعلاترين درجه كمال رسانيد. وقتي كه صحبت از هجرت مي شود بيدرنگ به ياد گفته حضرت ابراهيم (س) مي افتيم كه فرمود: «إني مُهاجرٌ إلي ربي سيهدين» (من هجرت مي كنم به سوي خدايم و او مرا هدايت خواهد نمود.) بايد گفت حقا كه شهيد خوبمان نيكو هدايت شد و به قول امام بايد گفت كه اصل اجتهاد شهادت است و اگر اينها به هشادت نيم رسيدند شايد هيچ گونه پاداشي را لياقت پرداختت بهاي عشق و انسانيتاشن نبود و ايشان مسلماً متعلق بله اين جهان نبودند و اگر بودند الان هزار بار به شهادتمي رسيدند. يعني امكان نداشت كه آنها بمانند و زنده باشند. حكومت او حومت بر دل ها و قلب ها و انگيزه او قوي ترين ايمان و عشق به هدف بود. هدف والاي خط رهبري و انگيزه و اعتقاد به سرمنشأ ولايت، طوري كه حتي وقتي بعينه فرشته مرگ را در مقابل چشمان خود حس مي نموده است در حالي كه دشمنانش با تهديدات جنون‌آميز و شكنجه هاي مرگ آوري چون ريختن آب جوش بر سر، سوزاندن محاسن و شكستن انگشتاني كه جز در خط رهبري به كار نبسته بود از او مي خواستند اقرا و اعتراف به غلط بودن نظام و مرگ بر انقلاب و امم بگيرند او با تمام حب ذاتي و علاقه اي كه به امام و اقلاب داشت و مقابل سگ صفتي هاي آنها فرياد بر مي آورد: (درود بر خميني، ا... اكبر، خميني رهبر) و تا‌آخرين رمق حياتش عشق به امام و وفاداري به او طنين انداز فضاي مجلس نكبت بارشان كه عاري از هر گونه انسانيت و تهي از معنويت بود حاكم مي شود او با رفتار خدايي و جديت در كار و اعتقاد به راهي كه انتخاب كرده بود در هر شرايطي باعث تحكم انگيزه ها و يكپارچگي و وحدت ر بين عزيزان همسنگرش مي شد. به طوري كه به ندرت مي توان گفت او فرمانده ما بود و شايد اسم فرمانده لفظي بيش بر روي او نبود. زماني كه اراده و قانون به آن معنا بر سپاه حاكم نبود اتحادي در بين عزيزان سپاهي آفريده شده بود كه مديون اين اتحاد و همبستگي را همگي جز بر جواد نمي دانيم. جوي د بين ما ايجاد شده بود كه همگي يكديگر را با عنوان برادر خطاب مي كرديم. به علاوه كل برادران پاسدار با مرحوم قنبري سر يك سفره اطعام مي كردند و با كارهاي نظير اين به همان ترتيب انجام مي گرفت. به خاطر همين عوامل و فروتني و تواضع باعث حبّ ذاتي و قلبي برادران و مردم شهر به او شده بود. او اساس وحدت بود و حضور او چه در ميان مردم شهر و چه در مركز قرارگاه سپاهيان باعث دلگرمي و رونق كار برادران و اساس يگانگي بود. حياتش مايه‌ همبستگي و حتي مرگ پرافتخارش نيز بين مردم وحدت آفريد. آن هنگام كه مردم شهر خبر شهادت ناجوانمردانه اش را به دست اشرار و منافقان شنيدند صف هاي طولاني آنها در حالي كه دست در دست هم داشتند گره خورد و در مسير شهادت ايشان به راه افتادند و شهر عموماً بسيج شد تا انتقام او را از كفار زمانه بگيرند چرا كه هويت اصلي سپاه و ارزش و قرب ناموس مردم را او و ياران باوفايش با سرخي خونشان تضمين كردند.


سيماي اخلاقي:
و مظهر تقوا و تقدس بود. چه روزهاي طولاني كه كه تا سحر در حب معبود ازلي به سر برد و روزهايش را به عشق وصال حرينم ذات اقدس سر بر زمين سائيد. نماز اول وقت، روزه، عشق والاي او به خانئان عصمت و طهارت زبانزد خاص و عام بود. نظم و انضباطي كه در جهت خواندن نماز جماعت در بحبوحه حملات كفار منافق و حزب دمكرات كه امكان كشته شدنش مي رفت و خطر بمب گذاري و انفجار نارنجك مي رفت بسيار متهورانه انجام مي گرفت چرا كه (إنا للّه و إنا إليه راجعون) را بر دل خود حك كرده بود.
صبر او در مجاب كردن خاطيان و به راه آوردن معاندان قابل تحسين مي باشد. اصولاً بعد از هر مباحثه اي كه با عوامل اشرار انجام مي داد با صبر و استقامت تمام مي كشويد تا آنها ناگفته هايشان را تمام كرده و بعد آنها را به حقيقت موقن مي كرد. به هيچ عنوان به روي دشمنانش پرخاش نمي كرد و با رفتار مستدل و منطقي آنها را قانع مي نمود و سعي مي كرد هميشه بدون درگيري و استفاده از سلاح گرم كارها را فيصله بدهد. 
در خصوص حفظ و نگهداري از اموال بيت المال نهايت دقت خود را ابراز مي داشتند و به برادران تأكيد مي كردند كه در جهت نهداري اموال بيت المال كوشا باشند و از آن حمايت كنند. لزوم پرهيز از اسراف و زياده روي هميشه ورد زبانشان بود و در همه حال خود نيز مراقب بودند كه اوضاعي نظير آن پيش نيايد. حتي برادري نقل مي كند كه با ماشين ندامتگاه به اسكله براي انجام كاري رفته بوديم و چون مرحوم قنبري يادشان رفته بود آب در ماشين بريزند در نيمه راه موتور اعلام وضعيت قرمز كرد كه تا رسيدن به داخل ندامتگاه قدري دود ناشي از كم آبي از آن بلند شد كه در اين حال شهيد بزرگوار مهدي باكري قدري با تندي به شهيد اعتراض كرد كه چرا ماشين را كنترل نكرده سوار شديد و اين مال بيت المال است و ما موظف به حفظ آن. و شهيد قنبري هيچ جوابي نداشت جز اينكه ديگر هرگز سوار آن ماشين نشد. علاقه خاصي به نيايش و راز و نياز با خداوند سبحان داشتند. هميشه بعد از نماز با خدايش چنين آرام زمزمه مي كردند: بارخدايا مرا به دست پليدترين و پست ترين انسان ها از دنيا برهان و با سخت ترين شكنجه ها جانم را بستان و عذاب آورترين مرگ را بر من ارزاني دار. واقعاً هم اين طور شد. عزيزاني كه شاهد بقاياي جسم رنجبارش شدند رسيدن او به آرزوي والايش را ستودند.
ايشان در هر موقعيتي كه پيش مي آمد با اوامر و نصايح سازنده خويش سعي در هدايت كجروها و بزهكاران و عوامل نفاق داشتند. چه بسيار روزهايي كه بحث و مذاكره با آنها گذراندند و چه اوقاتي كه با معتادان و اشرار سپري كردند در حالي كه هدفي جز ارشاد و هدايت آن به راه مستقيم زندگي پاك و انساني نداشتند. حتي برادري از دوستانش نقل مي كند كه تأثير سخنان و نصايح او بر دل معتادان و بزهكاران چنان كارگر شده بود كه معتادي به خاطر اينكه به آقاي قنبري قول ترك اعتيادش را داده بود و نتوانسته بود به آن عمل كند خودكشي كرده بود.
و همين فداكاري ها و از خود گذشتگي، عشق به وطن و امام، قاطعيت در برخورد با دشمنان اسلام و جذبه و تأثير خاصش بر روي خاطيان و محبت قلبي او در بين مردم روز به روز باعث مي شد حسد و كينه دشمنان و منافقان نسبت به او مي شد.
سرانجام به خاطر همين كينه شخمي كه از عشق والاي او به نظام داشتند و اساس ظلم آنان را به لرزه افكنده بود با يك نقشه از قبل پي ريزي شده به همراه عوامل مشترك ضدانقلاب يعني منافقين، خونين محل و حزب منحله دمكرات در يكي از مأموريت هايي كه به همراهي سرگرد شهيد سلطان بيگي فرمانده ژاندارمري و استوار شهيد احمدزاده رئيس پاسگاه به اسم مذاكره و صلح و جلوگيري از خون ريزي به منطقه قلشلانمش ماكو رفته بودند با توطئه  نقشه آنها به طرز فجيعي كشته شدند. در اين كشتار انگشتان دست ها و پاهاي جواد را شكستند، ريشش را سوزانيده و كمرش را شكستند. چشمانش را كه هميشه با ديدن عكس امام پرشوق مي شد از حدقه بيرون كشيدند.

 دوستانش مي گويند او هميشه آرزوي شهادت داشت و اظهار مي دارد:
روزي در تشييع جنازه يكي از شهيدان كه با هم در باغ رضوان بوديم پس از مراسم تشييع و تدفين شهيد و او با حسرت تمام در نزديكي قبر خود كه هنوز زمين خالي بود از فاصله بالا به قبر شهدا نگاه مي كرد و اشك از چشمانش جاري شد. با اصرار زياد توانستم آرامش كنم و با هم برگشتيم. گويي مي دانست كه بعد از يك هفته شهيد خواهد شد و گريه، گريه شوق شهادت بود. او مي گفت من بايد تا حالا شهيد مي شدم و زنده ماندنم تا به حال لطف الهي مي باشد. بشكند دستان پليدي كه در پانزدهم خرداد 59 در بهاري زيبا و دلنشين سبزه هاي بهار را به خون سرخ جواد و دوستانش سيراب كردند.


منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده