دشمن شکست خورده به تيراندازی مشغول بود تا عصر و عصر با تعدادی مجروح به عقب بازگشتيم و تعدادی از برادران ما که یا روی مين رفته بودن يا با تيربار دشمن به شهادت رسيده بودن همه چنان درد جلو در روزی زمين های گرم و شن زار خوزستان به خواب خوش فرو رفته بودن يادشان گرامي باد و راهشان جاويد.

خاطراتی از شب حمله فتح المبين تا آخر / خاطره خودنوشت شهید رضا حمیدی (2)


نوید شاهد فارس: شهید رضا حمیدی در 15 آذر سال 1341 در نی ریز دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 7 خرداد ماه 1361 در خرمشهر به شهادت رسید.

(متن خاطره)

خاطراتی از شب حمله فتح المبين تا آخر
انا فتحنا لک فتحناً مبينا
شب 29 فروردین 1360 ما و برادران ارتش برای يک رزم شبانه رفته بوديم و وقتی که رزم شبانه ما تمام شد ما به مقر خود بر می گشتيم تا به هنگام صدای غرش توپ و تانکها و خمپاره يکی پس از ديگری به زمين می خورد و ما خبر از هيچ جا نداشتیم و حال، ما در حدود 4 کيلومتر در پشت خط اول بوديم و ما به سنگرهای خود باز گشتيم و فرمانده به ما آماده باش داد و در ميان صدای غرش توپ و تانکها خواب رفتيم و صبح زود همه را بيدار کردند و همه نماز را خواندن و ما حال خبر شديم که عراق حمله کرده است و با تلفات زيادی هم به عقب رفته است و ما همه چيز خود را آماده کرديم و سلاح را برداشتيم و آماده شديم تا به فرمان فرمانده به خط برويم.

در اول آرپی جی ها را با يک پی ام پی بردند دو سه بار اين پی ام پی رفت و آمد می کرد و در يک بار هم ما با اين پی ام پی به خط رفتيم وقتی به خط رسيديم که همه در پشت خاکريز سنگر گرفته اند و در آن طرف خاکريز همه جسدهای مزدوران عراق ديده می شد و از ديدن جسدها را مزدوران عراق خوشحال شديم و ما هم يک سنگر انفرادی در پشت خاکريز خودمان کنديم و در آن نشستيم و هنوز صدای توپ و تانکها به گوش می رسيد لحظه ها می گذشت که صدای دل نواز هلکوپترهای هوا نيروز به گوش رسيد و آنها با تاکتيک های خودشان به سوی مزدوران عراقی موشک پرتاب می کردند و بچه ها هم خوشحال بودند.

و امروز را با معجزات خدا ، به عصر رسانديم و در اينجا بايد اشاره به آيه 16 در سوره انفال بکنيم که می گويد شما نبودی که آنها را کشتيد بلکه خداوند آنها را کشت که در حقيقت همين است .
هوا  کاملا تاريک شد و من و يک برادر ديگر در سنگر ديده بان بوديم و بعد دو برادر ديگر برای ديدبانی آمدن و ما به سنگر بازگشتيم در همين حال بود که فرمانده به ما دستور آماده باش داد و ما در يک ستون در يک جای در جبهه جمع شديم و به ما گفتن که امشب حمله است بعد از چند سختی از برادر سيد رسول معصومی ما را به خط کردن  و در يک ستون در يک کانال در پشت خاکريز خودمان حرکت کرديم در اينجا ناگفته نماند که در آن شب برادر شهيدمان مجيد محمدزاده دعای کميل خواند و هنوز از خاکريز خودمان به آن طرف نرفته بوديم که به ما دستور توقف دادن و ما همه جای خود ايستاديم و همين طور ما در جای خود بوديم.

نزديک يک ساعت الی دو ساعت بعد گفتند امام گفته که برگرديد و ما برگشتيم و در همان حال به سنگر خود برگشتيم و چند لحظه ای در سنگر نبوديم که گفتند به مقر خودتان بازگرديد. بعضی از برادران هم انجا ماندن و حداکثر آمدند و همان چند کيلومتری که به مقر مانده بود ما پياده راه آمديم و آن شب هر چند خسته شده بوديم اما خوش گذشت.

وقتی به مقر رسيديم وضو گرفتيم و نماز را خوانديم و خوابيديم تا ساعت 11 صبح و بعد بيدار شديم و صبحانه خورديم و باز لحظه هایی گذشت و ملت قهرمان ايران منتظر فتح بزرگ رزمندگان به ياری الله بودند.

عصر شد ما را با چند کاميون ارتش از مقر به سوی يکی از جبهه شوش به نام مقاومت بردن و هنوز هوا روشن بود که ما به مقاومت رسيديم و برادران برای نماز مغرب و عشاه خود را آماده می کردند و کم کم هوا رو به تاريکي بود و من و چند از برادران به يک سنگر رفتيم و نماز مغرب و عشاء را خوانديم و بعد با برادران شام خورديم و کم کم خود را آماده کرديم و در يک جا جمع شديم و دسته ها و گروهانها را به خط کردن.

چند ساعتي را با همين منوال گذشت و مدت کمي هم به خواب رفتيم وساعت 2 الي 3 بود که باز ما را به خط کردن و گروهان يک جلو رفت و ما هم پشت سر او به جلو حرکت کرديم و ما در حال حرکت رمز يا زهرا را به ما گفتند و هر که نان جنگی می خواست بر می داشتند و ما به ياری خدا حرکت کرديم تا ساعتی بعد چنان به ياری الله بر دشمنان فريب خورده خود بتازيم که هيچ قدرتي جز الله نتواند فکر آن را بکند .

همه برادران به يک خدا بودند همه در زير لب زمزمه می کردن شب، شب عاشورا بود و همه ما رفتند تا با خون خود به نداي حسين زمان پاسخ مثبت گويند و ما همه چنان به پيش رفتيم ما خودمان نمی دانستيم کجا هستيم همه جا کاملاً تاريک بود بعد از چند لحظه تا به يک ساعت رسيده ما به نزديک عراقيها رسيديم که با رگبار بستن به روی ما را پراکنده کردن و بعد از چند لحظه کم کم جمع شديم و در پشت يکشبه سنگر گرفتيم و برای خود سنگر انفرادی کنديم و یه کم هوا روشن شد و ما نماز صبح را در همان سنگر انفرادی خواندم و بعد از چند لحظه به ما دستور پيشروی دادند و ما به جلو حرکت کرديم و مقداری راه رفتيم و در پشت يک تانگ سنگر گرفتيم و همچنان سير گلوله ها از بالای سر حرکت می کرد و در اطراف به زمين می خورد و صدای آرپی جی هفت ها يکی پس از ديگری می آمد

و دشمن شکست خورده به تيراندازی مشغول بود تا عصر و عصر با تعدادی مجروح به عقب بازگشتيم و تعدادی از برادران ما که یا روی مين رفته بودن يا با تيربار دشمن به شهادت رسيده بودن همه چنان درد جلو در روزی زمين های گرم و شن زار خوزستان به خواب خوش فرو رفته بودن يادشان گرامي باد و راهشان جاويد

و بعد ما را با يک تويوتا به يک دهکده بردن و يک رود از آن دهکده عبور می کرد و هنوز حمله برق آسا رزمندگان ادامه داشت و ما شبها آمده باش بوديم.

و يک خاطره جالب که در اين چند شب برايمان اتفاق افتاده است ايناست که يک شب ما را در چند کاميون ارتش کردن تا برای حمله مجدد به خط برويم ما به راه خودمان ادامه داديم و به چهار راه امام رسيديم و ماشينها همان جا توقف کردن و شب بود و هوا هم کمی سرد بود در هر کاميون نزديک به 20 نفر بيشتر بود و ما تا صبح در اين کاميون بوديم بعضی از برادران برای خوابيدن جاباز کردن و چند لحظه ای به خواب می رفتند بالاخره آن شب هر چند سخت گذشت ولی شب خيلی خوبی که هرگز يادم نخواهد رفت و صبح شد و برادران نماز صبح را خواندن و يک آتش هم کردن و دور آن جمع شدن .پايان
والسلام
شهيد رضاحميدی
مورخ 16/2/61
سنگر فجر عين خوش


انتهای متن/
خاطره خودنوشت،پرونده فرهنگی مرکز اسناد و ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده