شهید جمال اسدی، دانشجوی رشته نقشه کشی راه و ساختمان در دانشگاه آزاد اردبیل بود که در ۱۵ اسفند ۱۳۴۵ در اردبیل دیده به جهان گشود و در عملیات والفجر8، در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۶۴، در اروندرود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نگاهی به زندگی شهید دانشجو «جمال اسدی»

به گزارش نوید شاهد اردبیل؛پانزدهم اسفند ماه سال ۱۳۴۵ در کوچه میرزا بخشعلی شهر اردبیل به عنوان سومین فرزند خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش یکی از بهترین معماران منطقه به شمار میرفت و خانواده از وضع اقتصادی خوبی برخوردار بود.

مادرش او را جمال نام نهاد تا تجلی و نشانهای از جمال الهی باشد. به روایت مادر، جمال در هنگام اذان ظهر به دنیا آمد و در هنگام اذان مغرب زبان به سخن گشود و این رازیست که مادر شهید آن را چون گوهری ارزشمند در صندوق اسرار دل خویش، محفوظ نگه داشته و آن را رمزی الهی میداند.

جمال در هفت سالگی در دبستان «آموزگار» محله «علی آباد» اردبیل شروع به تحصیل نمود و دوره ابتدایی را در مدرسه آموزگار گذرانید و تحصیلات راهنمایی را طی سالهای ۱۳۵7 تا ۱۳۵9 در مدرسه شهید «عیادی» سپری نمود و از همان دوران نوجوانی با توجه به شغل پدرش، به کارهای معماری و ساختمانی علاقمند شد و اغلب به همراه پدر کار میکرد.

همین علاقمندی باعث شد تا رشته فنی راه و ساختمان را برای ادامه تحصیل انتخاب کند. او در سال ۱۳۶۰ در دبیرستان فنی و حرفهای شیخ بهایی و در رشته راه و ساختمان مشغول تحصیل گردید و در سال ۱۳۶۴ این دوره را نیز با موفقیت سپری نموده، دیپلم خود را در این رشته اخذ نمود.

جمال در حین تحصیل در سال دوم دبیرستان از آزمون دانشگاه آزاد در رشته نقشه کشی قبول شد و با معدل 5/19ترم اول را با موفقیت تمام کرد و در سال سوم ضمن تحصیل در هنرستان شیخ بهایی، همزمان در ترم دوم دانشگاه آزاد اردبیل نیز در رشته نقشه کشی مشغول تحصیل گردید.

همزمان با تحصیل از کار و کوشش نیز غافل نبود. همراه با درس و تحصیل در دفتر فنی و مهندسی یکی از دوستانش کار میکرد و گاهی نیز خود مستقیما به ساخت و ساز و کارهای ساختمانی میپرداخت و معماری برخی از ساختمانها را برعهده میگرفت و انجام میداد و رفتار خوب و رضایت بخشی در خانه و اجتماع داشت و همیشه سعی میکرد رضایت پدر و مادر را و دوستان و آشنایان را جذب نماید.

برادرش خصوصیات اخلاقی شهید را چنین به تصویر می کشد:

«جمال همیشه در برابر مشکلات و گرفتاریها صبور بود و هرگاه در برابر ناملایمات روزگار عصبی میشدم، مرا نصیحت میکرد که تو زود از کوره در میروی و مرا دعوت به آرامش میکرد.»

وی از دوران نوجوانی در فعالیتهای مذهبی و انقلابی شهر فعال بود و با تاسیس پایگاه مقاومت در محله «جعفریه» و «سلطان آباد» در راه پیشبرد اهداف انقلاب گامهای موثری برداشت. از جمله با تشکیل گروه سرود و شعر و تدریس نهج البلاغه برای بچههای کوچک و نیز تدریس قرآن برای اعضای پایگاه فعالیت میکرد.

از سوی دیگر جمال عاشق رشته تحصیلیاش بود و با تمام وجود آرزوی موفقیت در تحصیلات خود را داشت. از همینرو شبها تا دیر وقت درس میخواند و با موفقیت به تحصیلاتش ادامه میداد.

جمال دوست داشت در آینده مهندس ساختمان زبده و موفقی باشد و برنامهها و آرزوهای زیادی در این زمینه داشت. وی که در آن زمان در یکی از دفاتر مهندسی شهر کار میکرد، در مواقعی که مهندس در دفتر نبود به تنهایی همه کارهای مهندسی اعم از نقشه کشی و نظارت را انجام میداد و کارها را پیش می برد.

به این ترتیب او از نگاه مردم و آشنایان انسانی موفق محسوب میشد که آینده درخشانی در انتظارش بود. اما این دوران مصادف شده بود با شعلهور تر شدن آتش جنگ در جبهههای جنوب. او نیز مانند هر جوان غیرتمندی رفتن به جبهه را واجب میدانست و میخواست تا در دفاع از سرزمین خویش سهمی داشته باشد. برادرش از حال و هوای آن روزها چنین تعریف می کند:

«مدتی بود که پایش را توی یک کفش کرده بود و اصرار داشت که به جبهه برود. وقتی هم که من اعتراض میکردم و میگفتم که تو هنوز سن و سالی نداری و می‌خواستم تا با این جملات و دلایل مانع از رفتنش بشوم، جواب می‌داد: این همه بسیجی که از من هم کوچکتر هستند به جبهه رفته‎اند، چرا من به جبهه بروم و از میهنم دفاع نکنم؟»

او برای اولین بار در بیستم آبان ماه ۱۳۶۲ به عنوان نیروی داوطلب و بسیجی عازم جبهههای جنگ شد و بعد از چهار ماه حضور در جبهه، در عملیات خیبر شرکت نمود و در همین عملیات شیمیایی شد و برای مدتی استراحت به خانه بازگشت. اما دلش همچنان در جبهه بود.

یک نوبت حضور در جبهه و جراحات شیمیایی ناشی از آن، هنوز قانعش نکرده بود و احساس میکرد بیشتر از این باید در دفاع مقدس نقش داشته باشد. برای همین عزم خود را جزم نمود و برای بار دوم و با حرکت کاروان راهیان کربلا در هفتم آذر ماه ۱۳۶۴ به سوی جبهه شتافت و بعد از طی دورههای آموزشی شنا و غواصی، در عملیات والفجر ۸ شرکت نمود و در جریان همین عملیات در بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۶۴ در حالی که با لباس غواصی در اروند رود مشغول انجام ماموریت بود، با اصابت گلوله به چشم و ترکش به پهلو، به آرزوی دیرینه خود که شهادت در راه خدا بود دست یافت. مزار پاکش در گلزار بهشت فاطمه اردبیل زیارتگاه عاشقان راه شهداست.

برگرفته از کتاب امتحان نهایی، نویسنده: امیر رجبی، نشر شاهد


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده