خاطره ای از شهید عبدالعلی ناظم پور؛
خط مشترکی با ارتش داشتند و آن شب، یکی از سربازهای ارتش را فرستادند که همراه کاکاعلی باشد...مقداری در تاریکی جلو رفتند و کاکاعلی تاکید کرد که باید دولا دولا راه بروی تا تیر نخوری. سرباز،دولا دولا راه رفت تا کمرش درد گرفت.کاکا علی نگاه کرد پشت سرش،دید سربازه راست راست راه می آید، ایستاد و آرام به او تذکر داد.
نکنه عراقی بود؟

نوید شاهد فارس: شهید عبدالعلی ناظم پور در هجدهم دی ماه 1340 در جهرم دیده به جهان گشود. تحصیلات را تا مقطع دیپلم در جهرم گذراند و در حالی که 17 ماه و شش روز از ازدواجش می گذشت در چهارم بهمن ماه سال 65 در عملیات کربلای 5 (شلمچه) به شهادت رسید.

(نکنه عراقی بود؟)
خط مشترکی با ارتش داشتند و آن شب، یکی از سربازهای ارتش را فرستادند که همراه کاکاعلی باشد...
مقداری در تاریکی جلو رفتند و کاکاعلی تاکید کرد که باید دولا دولا راه بروی تا تیر نخوری.
سرباز،دولا دولا راه رفت تا کمرش درد گرفت.
کاکا علی نگاه کرد پشت سرش،دید سربازه راست راست راه می آید، ایستاد و آرام به او تذکر داد که:"اگر تیر بخوری من تو رو عقب نمیارم و همین جا ولت می کنم،پس خم شو و احتیاط کن"...
چند دقیقه بعد،سرباز یادش رفت.چندبار که تکرار شد کاکاعلی او را ترساند و گفت:
"اگر این دفعه راست راست راه بیای یه تیر میزنم به پات...؟"
سرباز ارتشی،از ترس کاکا علی ،بدون اینکه چیزی بگوید خودش را در یک گودال خمپاره پنهان کرد.
کاکاعلی که یواش یواش جلو می رفت متوجه یک سیاهی شد که سمت راستش ایستاده...
با خودش گفت: "گیر عجب سرباز خنگی افتادیما...بذار بترسونمش..." و دستش را کنار گوشهایش گذاشته و به طرف او رفت و از خودش صدای وحشتناکی در آورد به طوری که سیاهی،از ترس پا به فرار گذاشت و به سمت عراق شروع کرد به دویدن.
کاکاعلی پشیمان شد و بلند داد زد: "اخوی بیا...نرو میدون مینه...اسیر می شی"
هیچی.سیاهی رفت که رفت.کاکاعلی برگشت.اعصابش از دست این بچه خرد بود و داشت فکر می کرئ که حالا به ارتشی ها چه بگوید،بگوید"سربازتون رفت اسیر شد؟"
در همین فکرها بود که ناگهان یک سیاهی از توی گودالی پرید بیرون و گفت"سلام..."
کاکاعلی یک قدم برگشت عقب،دقت کرد همان سربازه بود،لحظاتی معادلات ذهنیش به هم خورد و گفت: " تو مگه طرف عراقیا نرفتی؟"
سرباز با ترس و لرز گفت:"نه...من ترسیدم با تیر به پام بزنی از ترس اومدم توی این گودال..."
گفت:"پس اون که من ترسوندمش کی بود؟نکنه عراقی بود؟..."

انتهای متن/
منبع: کتاب کاکا علی، نویسنده ایوب پرند آور


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده