زندگینامه شهید رسول هلالی اصفهانی
در گرمای تیرماه سال 1336 در بخش سه اصفهان، محله پا گلدسته در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.شهادت وی در اولین سال جنگ اتفاق افتاده بود. گرچه شهادت وی در جنگ ایران و عراق نبود. بسیاری از پیشمرگان کرد به صورت مسلح جهت شرکت در این مراسم به اصفهان آمده بودند. ...

زندگینامه

شهید رسول هلالی اصفهانی

مسئول روابط عمومی سپاه در سنندج

 

 

تولد و کودکی

فعالیتهای سیاسی ومذهبی

شهید و دفاع مقدس

ویژگیهای  اخلاقی

نحوه شهادت

 

 

در گرمای تیرماه سال 1336 در بخش سه اصفهان، محله پا گلدسته در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی علاقه وافری به مسایل مذهبی داشت و علی رغم کار و فعالیت و مطالعه کتب مذهبی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. پس از اخذ دیپلم از هنرستان فنی ،موفق به اخذ فوق دیپلم در رشته نساجی شد . به دلیل علاقه به ادبیات، دیپلم ادبی نیز اخذ کرد.سپس به خدمت نظام رفت. با فرمان حضرت امام از سربازخانه فرار کرد و بقیه خدمت را پس از انقلاب به اتمام رسانید. بعد از آن به خیل خدمتگذاران به انقلاب در کمیته دفاع شهری پیوست. پس از مدتی با توجه به علاقه مندی وافر به صورت طلبه تمام وقت در مدرسه امام صادق(ص) مشغول تحصیل علوم سیاسی گردید.با شورش ضد انقلاب در کردستان و ضرورت دفاع از کیان اسلام تصمیم به حضور در کردستان گرفت و مستاقانه به سو ی آن منطقه شتافت.

آنجا مسئول روابط عمومی سپاه در سنندج شد. پس از مدتی به کارایی و توانمندی ، او به عنوان قائم مقام سازمان پیشمرگ های مسلمان کرد معرفی و مشغول به کار شد. علی رغم مسئولیتی که داشت این عاشق دلسوخته، معلم مهذب و سردار رشید در پنجم خردادماه سال 1361 در جریان یک درگیری مورد اصابت تیر خصم قرار می گیرد و شربت شهادت می نوشد و در قرب حق منزل می گزیند.

زهرا خواهرش می گفت فرزند کوچکی داشتم که به او علاقه زیادی نشان می داد. یک روز که نسبت به فرزندم به طور مفرط اظهار علاقه نمودم، رسول گفت: در اظهار محبت به بچه ها افراط نکنید، آنها را لوس بار نیاورید.اینها امانت های خدا هستند. آنها را خدایی بار بیاورید و امانت را به صاحب آن برگردانید!

شبها معمولا رختخواب نمی انداخت. اکثر مواقع روی کتابها خوابش می برد. می گفت: شما سراغ خواب نروید. آنقدر کار و مطالعه کنید تا خسته شوید و خواب به سراغ شما بیاید.

انقلاب در حال اوجگیری بود. رسول آن موقع مشغول خدمت سربازی بود. به خاطر نفرتی که از جنایت رژیم داشت از پادگان فرار کرد و به اصفهان آمد. با یکی از علمای اصفهان راجع به فرار ایشان صحبت نمودیم .ایشان گفت:چون هنوز دستوری از امام در این باره نیامده،نباید فرار کرد. او نظر آن عالم را بر نظر خود ترجیح داد و دوباره به پادگان تبریز برگشت. وقتی وارد پادگان شد ، مورد تنبیه قرار گرفت  و یک سیلی محکم از فرمانده پادگان خورد . پس از چندی، دستور حضرت امام مبنی بر فرار از پادگان ها رسید. این بار او اتوبوسی تهیه کرد و عده ای از سربازان اصفهانی را نیز به همراه خود از پادگان فراری داد.

رسول هلالی همیشه فکر می کرد وظیفه شرعی و الهی اش در هر مقطع چیست و به آن عمل می کرد. او بعد از پیروزی انقلاب وارد حوزه علمیه امام صادق (ع) در اصفهان شد. و به کسب علوم دروس علوم دینی همت گماشت. پس از مدتی تحصیل ،خودش را برای رفتن به کردستان آماده کرد. از او پرسیدم :پس تکلیف درس خواندنت چه می شود؟ گفت: اکنون وظیفه شرعی من اقتضا می کند به کردستان عزیمت کنم و در آنجا به امر دفاع و جهاد فی سبیل الله همت گماردم . اگر از این سفر باز آمدم، دوباره فرصت پرداختن به درس و بحث هست!

بعد از مدتی حضور در کردستان، یک بار به عنوان مرخصی به اصفهان آمد. از من کسب اجازه نمود که تعدادی از دوستانش را برای شام به خانه دعوت کند.من هم پذیرفتم و مقدمات پذیرایی فراهم شد. شب بچه ها آمدند. وقت نماز مغرب و عشا بود . یکی یکی وضو گرفتند و در صفوف منطم نشستند. از آقا رسول خواستند که جلو بایستد و همه نماز را به او اقتدا کردند. تازه فهمیدم که دوستانش چقدر او را قبول دارند.

با هم دوست بودیم ، یک روز رسول را برای ناهار دعوت کردم. خانواده ام از اینکه او دعوت را پذیرفت خوشحال بودند.ظهر نماز خواندیم و برای ناهار آماده شدیم،سفره انداخته شد. برنج و دو نوع خورشت حاضر شده بود. چهره رسول کمی ناراحت به نظر می رسید. بعد از ناهار گفت : فلانی اگر می خواهی با هم رفت و آمد داشته باشیم ، باید تشریفات را کنار بگذاری. در سفره وجود یک نوع خورشت کافی است.

یک روز به همراه سرهنگ شهرام فر و حاج اکبر آقابابایی و آقای دادبین برای بررسی یک عملیات روی ارتفاعات کرسی،به حسن آباد رفته بودیم.بعد از مدتی من پایین آمدم.آقا رسول با یک موتورایژ آمد و گفت: بیا  برویم گشتی بزنیم. رفتیم تا ابتدای روستا ، در حالی که فقط یک کلاشینکف و یک ژ-3 و یک عدد کلت بیشتر نداشتیم شب قبل، ضد انقلاب به آن روستا حمله کرده بود و احتمال حضور آنان در روستا زیاد بود. وقتی به روستا رسیدیم از اهالی در مورد ضد انقلاب پرسیدیم، گفتند: دیشب آمدند و رفتند. همان ابتدای ده یک گشتی زدیم و برگشتیم.

در راه برگشتن یک لندرور به طرف ما آمد دو نفر از برادران ارتش و یک نفر از برادران سپاه در آن بود ند.

یکی از آنها پیاده شد و با لحن شدیدی نسبت به این حرکت ما اعتراض کرد و گفت: چرا شما دو نفر با یک کلت و ژ-3 رفتید داخل روستایی که ضد انقلاب در آن هست؟ برادر رسول خیلی آرام گوش می کرد و چیزی نمی گفت. من گفتم:  ما باید این طور عمل می کردیم و بعد هم همین طور عمل می کنیم.

رسول گفت: زیاد جوش نخورید. ما اگر این کار را نکنیم ، ضد انقلاب احساس امنیت می کند. رسول چنین روحیاتی داشت . اگر من هم نبودم تنها می رفت. بدون  اینکه هیچ رعب و هراسی داشته باشد او آسایش را از ضد انقلاب سلب کرده بود .

شهید هلالی بسیار متهور و بی باک بود . همیشه و در همه صحنه ها،پیشاپیش نیروها حرکت می کرد . مدت ها ذهن مرا این فکر پر کرده بود که نکند او در قضیه شهادتش، بی احتیاطی کرده و می توانسته با مراقبت بیشتر از کشته شدن خود جلوگیری کند. یک شب شهید هلالی را در رویا دیدم.

از او راجع به منطقه عملیاتی و نحوه عملکردش در عملیات و چگونگی شهادتش سوال کردم. او با استدلال های نظامی و عاقلانه برای من توضیح داد که بهترین تاکتیک را به کار گرفته و به بهترین شکلی که بوده وارد عمل شده است و خواست خدا بود، که او شهید شود! همه استدلال هایش برایم کاملا منطقی و قابل قبول بود. از خواب بیدار شدم. خدارا شکر کردم که از شبهه ذهنی که راجع به آن شهید داشتم، خلاص شده ام. هرچه به ذهنک فشار آوردم که استدلال های او را در بیداری به یاد بیاورم چیزی یادم نیامد. بعد از مدتی تفکر به این نتیجه رسیدم که عملکرد، تصمیم گیری ،استدلال های امثال او از افقی ماورای عقل و حس است. راز و رمزی است میان خودشان و خدایشان که با ذهن و هوش ما محبوسان در عالم ماده، تناسبی ندارد.

یک هفته قبل از شهادت رسول هلالی، در عالم رویا دیدم که ملائکه به زمین آمدند و رسول را با خود به آسمان بردند . آنجا چهارده خیمه نورانی زده بودند که در هر کدام یکی از چهارده معصوم حضور داشتند. رسول را دیدم که وارد خیمه ها شد و دست چهارده معصوم را و از جمله دست حضرت زهرا (س) را بوسید. (مادر شهید هلالی سیده هستند)ناگهان از خواب پریدم.

یک هفته بعد رسول به ملکوت اعلی شتافت و یقینا با همان عزیزان محشور گردید.

یکی از پیشمرگان مسلمان کرد می گوید:هنوز هم پس از پانزده سال که از شهادت برادرمان رسول هلالی می گذرد، درون خانه همرزمان کرد او،عکس قاب گرفته شهید هلالی به چشم می خورد.پیشمرگان کرد هنوز هم او را مسئول خود و مشکل گشای گرفتاری های خود می دانند. به عکس او، یعنی در واقع به روح او متوسل می شوند و از او حاجت می گیرند.

چند تن از همرزمان ایشان، از برادران کرد مسلمان نقل می کنند که ایشان به محض دریافت حقوق ماهیانه خود به روستا های کردستان می رفت و حقوق خود را بین خانواده های مستمند تقسیم می کرد. از او می پرسیدیم، چرا حقوق را برای خودت خرج نمی کنی ؟ می گفت :آنها بیشتر از من به این پول احتیاج دارند.

یک هفته قبل از شهادتش در دفتر خود حاضر شد و برای ساعتهای متوالی مطالبی را یادداشت کرد. روزی که قرار بود برای عملیات پاکسازی منطقه از ضد انقلاب برویم به من گفت که برادر رحمانی من خواب دیده ام که در عملیات شهید می شوم،متنی نوشته ام که وصیت نامه من است و روی میز خود گذاشته ام . پس از شهادتم آن را به خانواده ام برسانید. برادر هلالی در همان عملیات شهید شد. به وصیتش عمل کردم و وصیتنامه اش را به خانواده اش تحویل دادم . خدا می داند که چه وصیتنامه ای است خطاب به دانشجویان ، طلاب  و همه ملت ،پیام هایی دارد که همه درس و آموزندگی است.

مراسم تشییع پیکر شهید رسول هلالی یک از با شکوه ترین و بی نظیر ترین مراسم تشییع پیکر شهیدان در اصفهان است.

شهادت وی در اولین سال جنگ اتفاق افتاده بود. گرچه شهادت وی در جنگ ایران و عراق نبود. بسیاری از پیشمرگان کرد به صورت مسلح جهت شرکت در این مراسم به اصفهان آمده بودند. وی اولین شهیدی بود که از خیابان چهارباغ تشییع می شد .تمام مغازه ها تعطیل کرده و در مراسم شرکت کردند.موجی از احساس همدردی سرتاسر مسیر را فرا گرفته بود. پیکر پاکش پس از تشییع در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

 زندگینامه شهید رسول هلالی اصفهانی مسئول روابط عمومی سپاه در سنندج

سلام ما بر روح مطهرش باد!

 

بنیاد شهید منطقه 2 اصفهان

 

 

 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده