نويد شاهد مازندران، فريدون (محمد) تيموريان فرزند حسن از مادرى به نام سيده هاجر تيموريان در سال 1344 در شهرستان آمل به دنيا آمد. محمد تيموريان عاقبت در پايان عمليات بدر در هورالهويزه در شرق دجله بر سر اصابت تركش به سر به شهادت رسيد.
شهيد محمد تيموريان؛ فرمانده گردان يا رسول الله لشكر 25 كربلا
نويد شاهد مازندران، فريدون (محمد) تيموريان از مادرى به نام سيده هاجر تيموريان در سال 1344 در شهرستان آمل به دنيا آمد . او دومين فرزند خانواده بو د . پدرش (حسن) مغازه لبنياتى داشت و وضعيت مالى خانواده متوسط بود . فريدون در كودكى بسيار پرجنب و جوش بود با اين حال كمتر از خانه خارج مى شد و دوست و رفيقى نداشت . به غير از دوچرخه سوارى به بازهاى ديگر ب ى علاقه بو د. به يادگيرى مباحث دينى علاقه داشت و از همان كودكى با برخى مسايل دينى آشنا شد و به همراه پدر در جلسات قرآن شركت مى كرد. پيش از ورود به دبستان تلاوت قرآن را در مكت ب خانه نزد حاج آقا سعيدى فرا گرفت .
نام اول محمد، فريدون بود به خواست خود نام خود را در شناسنامه به محمد تغيير داد . در هفت سالگى در دبستان ولى عصر (عج) كه اولين مدرسه مذهبى در آمل بود ثبت نام كرد . در تعطيلات تابستانى سال اول دبستان اوقات فراغت را در مغازه مكانيكى كار مى كرد و پس از آن به مطالعه مى پرداخت. بسيار باهوش بود و مطالب درسى را در كلاس مى آموخت. پس از مدتى از والدينش خواست تا مدرسه اش را تغيير دهند . علت چنين خواهش مشخص نشد . با اين حال پدرش مدرسه او را تغيير داد . پس از پايان دوره دبستان به مدرسه راهنمايى رسولى رفت . اواخر دوران راهنمايى با آغاز انقلاب اسلامى مصادف شد . نقل است كه در يكى از روزهاى انقلاب سر كوچه آيت الله حسن زاده خاور محله تيرى به سويش شليك شد و از بيخ گوشش گذشت . پس از اتمام دوره راهنمايى در دبيرستان لسانى در رشته رياضى به ادامه تحصيل پرداخت . 
پدرش مى گويد: وضع درسى او خوب بود و در كنار مواد آموزشى كتاب دينى و مذهبى مطالعه  مى كرد و در مدت زمان كوتاهى كه در مقطع دبيرستان مشغول بود با تحركات و تبليغات گروهكهاى ضدانقلاب مقابله و با مراكز انتشارات اسلامى مكاتبه داشت و نشريه مى گرفت. پيوسته در مساجد فعال بود و حتى تيمى براى آموزش نظامى در جنگل تشكيل داد. 
در اول فروردين 1359 براى آموزش نظامى به هنگ سارى رفت و در تابستان همان سال براى تكميل آموزش به نيروهاى كلاه سبز در محمودآباد ملحق شد . در اول فروردين سال 1360 به اتفاق چند تن از دوستانش به جبهه غرب اعزام گرديد. او در خاطرات خود نوشته است:
دو روز قبل از عيد، روز پنجشنبه به اتفاق يكى دو تن از بچه هاى سپاه مسلح به كوه و جنگل رفتيم تا آموزشها را مرور كنيم . شبها رزم شبانه و روزها ورزش و جمعه ها كوه داشتيم . روز جمعه برگشتم و ديدم خانواده ام به شيراز رفته اند. روز بعد به سپاه مراجعه كردم تا به جبهه اعزام شوم اما گفتند سپاه چالوس موافقت نمى كند. بسيار ناراحت شدم . اما دل به خدا بستم، گفتم خدا خودش درست خواهد كرد. روز بعد به سپاه رفتم كه گفتند درست شد، به جبهه خواهيد رفت . گروه اعزامى در تمام شهرهاى مسير رژه مى رفت. در رامسر منافقين به سوى آنها يورش برده و سنگ پرتاب كردند اما رزمندگان در كمال آرامش شعار مى دادند: الله اكبر، خمينى رهبر و مرگ بر امريكا . در تهران گروه اعزامى براى زيارت حضرت امام راهى جماران شد . بالاخره انتظار به اتمام رسيد و در باز شد، نمى دانم چه حالى داشتم، گريه مى كرديم يا مى خنديديم. چقدر مسرور بوديم؟ نمى دانم. فقط مى دانم كه لبهايم مى گفت ما همه سرباز توايم خمينى، گوش به فرمان توايم خمينى.
پس از آن گروه اعزامى عازم كرمانشاه شد و در آنجا به دو قسمت تقسيم شد . گروهى به پاوه و گروهى به مريوان اعزام شدند . پس از گذشت يك هفته مسئول گروه قصد داشت تيموريان را مجبور به ترك پاوه و بازگشت به آمل كند ولى نپذيرفت و به اتفاق  عده اى به ده هروى رفت . در آنجا دو قبضه خمپاره 120 برداشتند و در جايى مستقر شدند . پس از مدتى محمد به اتفاق دوستانش براى بازگشت به آمل عازم پاوه شدند كه ناگهان دو هواپيماى دشمن در آسمان شهر به پرواز در آمدند.
نيروهاى محافظ پل دوآب ابتدا گمان بردند كه هواپيماى خودى است و تيراندازى نكردند. هواپيماهاى دشمن دو بمب انداخت كه در اثر آن عده اى مجروح و شهيد شدند. هواپيماها كه موفق به بمباران پل نشدند، شهر پاوه را مورد حملات قرار داده و 22 بمب خوشه اى در سطح شهر ريختند.
محمد در جريان اولين اعزام در عمليات محمدر سول الله (ص) شركت كرد. سپس به آمل بازگشت كه پدرش مورد حمله گروهكهاى ضدانقلاب قرار گرفت و مجروح شد . او تمام مدت در بيمارستان نزد پدر ماند و از او مراقبت مى كرد. ولى عاقبت طاقت نياورد و در تاريخ 12 آبان 1360 به همراه چند تن از همرزمان از رامسر به كرمانشاه اعزام شد . سپس عازم مريوان شد و پيش از شروع عمليات رزمى، آموزشهاى لازم به آنها داده شد و گروه آنها در درگيرى سروآباد و پاكسازى مريوان شركت كرد. دو ماه بعد تيموريان به همراه ساير رزمندگان براى انجام عملياتى عليه عراق اعزام شدند . در حين اين عمليات، تيموريان از خود رشادت بسيار نشان داد؛ با شجاعت به سوى دشمن يورش برد و خود را به نزديكى دشمن رساند و از آنان اسير گرفت . قرار بود گروه در عمليات ديگرى شركت كند كه عمليات منتفى شد . به هنگام بازگشت از مناطق جنگى دريافت كه اتحاديه كمونيستها كه خود را سربداران جنگل مى ناميدند به شهر آمل حمله كرده اند. خود در اين باره گفته است:« گفتند عمليات انجام نمى شود و ما به سوى آمل به راه افتاديم . ساعت ده صبح 6 بهمن 1360 به آمل رسيديم؛ درست همان روز كه سربداران جنگل به شهر حمله كردند . كيف را در خانه گذاشتم و به صحنه درگيرى رفتم.» 
تيموريان به زيارت امام رضا(ع) بسيار علاقه داشت و بعد از هر عمليات سفرى به مشهد مقدس مى كرد. در هنگام شروع عمليات فتح المبين در مشهد به سر مى برد كه به سرعت خود را به آمل رساند و به اتفاق چند تن از يارانش به پايگاه شهيد باهنر اهواز اعزام شد و در منطقه دب حردان مستقر گرديد . مأموريت گروهان در اين زمان تصرف مقر توپخانه دشمن بود. عمليات آغاز و پس از يك ربع درگيرى، خط شكسته شد. سنگرها يكى پس از ديگرى تصرف و انبار مهمات دشمن به آتش كشيده شد . نيروهاى رزمنده تكبير مى گفتند غافل از اينكه سنگرهاى دشمن هنوز پاكسازى نشده است. تيموريان متوجه اين موضوع شد و به همراه چند تن به پاكسازى سنگرها پرداخت. او در مدت حضور در جبهه يك بار مجروح شد و او را براى ادامه درمان به بيمارستانى در مشهد بردند. اما بعد از دو روز از بيمارستان مرخصى گرفت و به مناطق عملياتى رفت . در دوران حضور در جبهه هيچ گاه لباس پاسدارى نمى پوشيد و به جاى آن هميشه لباس بسيجى مى پوشيد. اكثر مواقع كلاه سياه كشاورزان را به سر مى كرد و شله چوپانان را بالاى جوراب مى پيچيد و كاله چرم چوپانان را مى پوشيد يا از دمپايى استفاده مى كرد. روزى به خاطر نياز به مهمات با همين وضع به مقر نيروهاى ارتش رفت و درخواست خمپار ه انداز كرد. اما افسر مسئول او را دست به سر كرد. به چادر خود بازگشت و اين بار با پوتين واكس زده و لباس شيك و دوربين به گردن رفت. همان افسر دستور داد كه خمپاره انداز و وسايل مورد نياز را به او تحويل دادند. هميشه از مأموري تهاى پشت خط گريزان بود. يك بار مسئوليت آموزش عمليات كوهستانى را به او دادند كه پس از چند هفته اى استعفا داد و به منطقه عملياتى رفت . مدتى مسئوليت رسيدگى به امور پايگاهها در آمل را به عهده داشت ولى چند هفته بعد استعفا داد . مدتى نيز به عنوان مسئول اعزام نيرو در رامسر گماشته شد. چند هفته بعد بدون آگاهى فرماندهى سپاه آمل استعفانامه خود را نوشت و در رامسر گذاشت و با نيروها به سوى منطقه عملياتى حركت كرد . در پايگاه شهيد بهشتى اهواز مسئوليت دفترى را به او سپردند اما پس از مدتى كارها را بين ساير دفاتر تقسيم كرد و قسمت تحت مسئوليت خود را با نظر فرمانده منحل كرد و به خط مقدم رفت.
در جريان عمليات بيت المقدس با دوستانش در پشت جبهه بود كه به محض شنيدن خبر عمليات خود را به سرعت به آمل رساند و از آنجا به منطقه رفت . در اين نيروهاى خودى ناگهان مشاهده مى كنند كه تانك عراقى ا ز دور مى آيد. نيروها در صدد تيراندازى به طرف تانك برآمدند اما فرمانده گروه به علت تيراندازى نكردن تانك مانع شد . وقتى كه تانك كاملاً جلو آمد، ديدند محمد تيموريان از تانك عراقى بيرون آمد. سردار آزاده و جانباز على فردوس درباره آشنايى خود با محمد مى گويد: اولين بار او را در پايگاه شهيد بهشتى اهواز ديدم. آن موقع تيپ كربلا عمدتاً توسط نيروهاى اصفهانى هدايت و فرماندهى مى شد. او فرماندهى گروهانى از گردان على بن ابى طالب را برعهده داشت. فردى زيرك، خوش برخورد و در ميان تمام افراد زبانزد بود. در اكثر عملياتها پيشاپيش رزمندگان با لباس سنتى مازندرانى حركت مى كرد و در گردان خود گروهى از افراد باتجربه را تحت عنوان گروه ضربت براى شكستن خط تشكيل داده بود. پس از عدم الفتح عمليات رمضان با سخنان مهيج نيروها را دلگرم و آماده كرد به گونه اى كه همه آنها براى عمليات محرم به منطقه عملياتى بازگشتند. تيموريان در يادداشتهايش كه بعدها منتشر شد خاطراتى از چگونگى حضور در عملياتهاى محمد رسول الله(ص)، فتح المبين، بيت المقدس و رمضان دارد كه از توجه او به گزارش نويسى دقيق از شرايط و وقايع درگيرى حكايت دارد. وى مى نويسد:
در عمليات بيت المقدس به سمت پادگان ميد در حال حركت بوديم تا اينكه به سه تانك تى 55 رسيديم. فرمانده گروهان گفت براى گرفتن توپخانه دشمن بايد به طرف پادگان حميد پيشروى كنيم. به راه افتاديم هنوز صد مترى از خاكريز دور نشده بوديم كه ديديم از پشت به سوى ما با مسلسل و آر.پى.جى. شليك مى شود. ناچار به پاى خاكريز آمديم و سوار بر تانك به طرف آنها با كاليبر 50 مستقر بر تانك مشغول تيراندازى شدم كه يك آر .پى.جى. به طرف من شليك شد و از كنارم رد شد . خود را از روى تانك به زمين پرت كردم. بچه ها گفتند: ديوانه اى! دوباره رفتم بالاى تانك و باز شليك كردم.
تيموريان در اين عمليات يكى از نزديك ترين دوستانش به نام اصغر مثنايى را از دست داد. خود نيز در اثر فشار كار زياد، خستگى و تشنگى بيمار شد و مدتى در بيمارستان بسترى بود . پس از بهبودى از بيمارستان براى سازماندهى نيروها مستقيم به كوشك رفت. پس از بازگشت از عمليات بيت المقدس به آمل پانزده روزى به عنوان مسئول آموزش در سپاه لاريجان آب اسك شروع به كار كرد. در اين باره گفته است:
در آب اسك به عنوان مسئول آموزشى مشغول به كار شدم ... براى گرفتن وسيله آموزشى از بسيج به سپاه و از طريق سپاه به رامسر رفتم تا به جبهه بيايم. آنجا گفتند برو دوشنبه بيا . روز دوشنبه بسيج نيرو اعزام مى كردند. عمليات رمضان شروع شده بود . به رامسر آمديم و روز بعد كه مى خواستيم سازماندهى شويم، مرا به فرماندهى گردان انتخاب كردند كه البته مشكلاتى هم داشت و يكى از مهمترين آنها سن كم من بود و بچه ها طور ديگرى برخورد مى كردند. بالاخره روزى فرمانده گردان آقاى اسلامى از بچه هاى آبادان آمد و من فرمانده گروهان شدم.
او بعد از عمليات رمضان به فرماندهى گردان على بن ابى طالب منصوب شد و در عمليات محرم شركت كرد . پس از اين عمليات به آمل بازگشت و به عضويت رسمى سپاه پاسداران انقلاب درآمد .
تيپ 25 كربلا پس از عمليات محرم به لشكر 25 كربلا تبديل و محمد به فرماندهى گردان شهيد دستغيب منصوب شد . پس از استقرار لشكر در منطقه غرب تيموريان به فرماندهى گردان يا رسول الله(ص) منصوب شد. مأموريت خطشكنى به اين گردان محول شد. با فراهم آمدن مقدمات عمليات والفجر 4 عمليات آغاز شد و او توانست نيروهاى گردان را از كمين نيروهاى ضد انقلاب نجات دهد و بدون كمترين تلفات قله هاى هفت توانان را تصرف كند . سردار على فردوس از فرماندهان وقت لشكر 25 كربلا مى گويد:
گردان يا رسول الله كه محمد فرمانده آن بود در بين فرماندهان به گردان محمد زبل معروف بود. در عمليات والفجر 4 تصرف ارتفاع استراتژيكى هفت توانان مديون فداكاريهاى اين سردار بزرگ اسلام بود. اين ارتفاع ابتدا توسط تيپ قمر بنى هاشم(ع) مورد حمله قرار گرفت اما آنها نتوانستند ارتفاع را تصرف كنند.
محمد از تله هاى انفجارى دشمن خبر داشت، گفت و من على امامى را معرفى كردم. محمد با خوشحالى در پيشاپيش  يك تخريب چى به ما بدهيد گردان به حركت در آمد. وقتى كه دستور حمله صادر شد او تمام كمينهاى دشمن را بدون درگيرى و بى هيچ تلفات پشت سر گذاشت و نگهبانهاى عراقى را بدون هيچ درگيرى دست بسته داخل سنگر زندانى و اسير كرد. صبح در بالاى ارتفاع با تيربارى كه از دشمن گرفته بود به تانكهاى دشمن پاسخ مى داد.
در اين عمليات نيز يكى ديگر از دوستانش به نام حسين رومى فرمانده يكى از گروهانهاى تحت امر را از دست داد. پس از آن نيروهاى لشكر 25 در جبهه ميانى مأموريت يافتند و در جريان عمليات والفجر 6 شركت كردند. در اين عمليات فرماندهى گردان يارسول الله(ص) را همچنان بر عهده داشت .
پس از عمليات والفجر 6 لشكر 25 كربلا مأموريت يافت براى عمليات آبى و خاكى آماده شود. محمد پس از عمليات والفجر 6 حال و هواى ديگرى داشت . پس از اين عمليات به دوستانش گفت كه به زودى شهيد خواهد شد . محمد پس از مجروح شدن مسئول گروههاى ضربت يكى از محورهاى عملياتى از هور فراخوانده شد و جانشين وى گرديد و براى شروع عمليات بدر آماده شد. گروه ضربت از پا يگاه به سوى هورالهويزه به حركت درآمد تا به فرمانده جديد محمد ملحق گردد. در صبح دم 21 اسفند 1363 بعد از آن كه محمد نيروها را سوار قايق كرد، به طرف آخرين پاسگاه خودى مستقر در هور به حركت در آمد. نزديكيهاى نيمه شب به پاسگاههاى دشمن رسيدند و درگيرى آغاز شد .
تيموريان روز عاشوراى حسينى در 6 آبان 1361 وصيت نامه اى نوشت كه در فرازهايى از آن چنين آمده است:
هان اى برادر، اى خواهر! به خود آييم، در خود نرويم، هر گاه خود را شناختيم او را نيز مى شناسيم و به سويش مى رويم و لحظه به لحظه تشنه تر مى گرديم تا زمانى كه او وجودمان را سيراب گرداند .
آن وقت تا به ابديت سيراب خواهيم بود ... و اما برادران و خواهرا ن ! ما رفتيم و مسئوليت را به گردن شما نهاديم . با افتادن و رفتن تك تك ما، مسئوليت شما بيشتر و سنگين تر مى شو د. بايد همچون شمع بسوزيد و به انقلاب و دوستداران انقلاب روشنايى بدهيد . مبادا خسته شويد و از زير بار مسئوليت شانه خالى كنيد . امام عزيز اين پير جماران، اين بتشكن قرن را تنها نگذاريد، گوش به فرمان او باشيد و سخنان او را با گوش دل شنيده و با جان دل عمل كنيد . سنگر نماز جمعه را هيچ وقت خالى نگذاريد و هر هفته بر شكوه و عظمت آن بيفزاييد ...
برادران حزب الله! به ياوه گوييهاى منافقين و شايعه سازان گوش ندهيد . وحدت خود را حفظ كنيد، زيرا دشمن از وحدت شما مى ترسد و تقوا را پيشه سازيد.
تيموريان در وصيت نامه خود خطاب به پدر و مادرش نوشت:
پدر عزيزم ! به غير از وظيفه پدرى معلّمم بودى، استادم بودى ، زندگى كردن در پناه اسلام را يادم دادى، اما من هيچگاه با زبان از تو سپاسگذارى نكردم . اما بدان با تمام وجودم دوستت داشتم . هر چند اظهار نكردم ... و اما مادر عزيزم ! از تو عزيزتر كسى را نداشتم . براى من بهترين، مهربان ترين و فداكارترين مادر بودى . مادرى با تمام وجود، چه شبها كه به خاطر من نخوابيدى و چه گريه ها كه به خاطر من نكردى . حق دارى زيرا پاره جگرت بودم . مى دانم اميدت بودم و همه چيزت بودم ... الان راحتم و در خوشى هستم . مگر نمى خواستى عروسى ام را ببينى؟ عروسم در بغل من است . پس شاد باش و شادى كن و با شاديت دشمن را غمگين و ناراحت كن . مبادا حركتى انجام دهى كه دشمن شاد شود... مادرم! مبادا گريه كنى. به خدا ناظرت هستم...
محمد تيموريان عاقبت در پايان عمليات بدر در هورالهويزه در شرق دجله بر سر اصابت تركش به سر به شهادت رسيد. پدرش به نقل از دوستان تيموريان مى گويد:
قبل از شهادت وسايل خود را در داخل جعبه مهمات گذاشت و به هر يك چيزى داد . براى برادر و خواهرش سجاده و تسبيح گذاشت . فقط انگشتر من هنگام شهادت در دستش بود . در حمله بدر قايق آنها غرق مى شود. محمد مجروح شده و داخل آب مى افتد. بوته اى را گرفته و پس از مدتى در همان حال شهيد مى شود. اين تعبير همان خوابى بود كه قبل از تولدش ديده بودم . در دريا بودم و نورى بالاى سر من بود و من به تخته سنگى تكيه داده بودم . بعد از عمليات خوابى ديدم و به مادرش گفتم محمد شهيد شده اس ت . محمد چند شب قبل از حمله خواب ديده بود كه ندايى مى گويد: با آب طلا بنويسيد فاطمه زهرا(س) و مى گويد به فرزندم بگوييد قبر گمشده مرا پيدا كند.
يكى از همرزمان تيموريان نيز گفته است : روزى بعد از اينكه از حمله برگشتيم، فرمانده به او گفت:
آقاى تيمورى ! آيا مى توانى دوباره به خط بروى؟ محمد شب قبل خواب ديده بود كسى به او گفته است: به خط برو و با طلا بنويس يا صاحب الزمان.
تيموريان عادت داشت بعد از هر عمليات به مشهد مقدس مشرف گردد . اين بار هم به مادرش قول داده بود بعد از عمليات با هم به مشهد مقدس بروند اما به شهادت رسيد . جنازه او اشتباهى به مشهد انتقال يافت و همراه ديگر شهداى مشهد تشييع و دور مرقد مطهر امام رضا (ع) طواف داده شد . قبل از دفن متوجه اشتباه شده و جنازه را به آمل عودت دادند. پيكر شهيد محمد تيموريان پس از 3 هفته تأخير روز يكشنبه 11 فروردين 1364 در آمل تشييع و در گلزار شهداى امام زاده ابراهيم دركنار ديگر شهيدان جنگ و انقلاب به خاك سپرده شد.


منبع:فرهنگنامه جاودانه هاى تاريخ (زندگينامه شهداى فرمانده استان مازندران)
نويد شاهد مازندران/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده