سردار شهید حاج ستار ابراهیمی به روایت دوستان
شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۵:۳۰
وقتي که حاجي شهيد شد ما از خط برگشتيم عقب ديديدم پدرش توي خيابان هاي آبادان در جلوي مقر ايستاده است و گويي که از نگاهش خبر دارد که حاجي شهيد شده. ايشان گفتند: حاجي کجاست؟ بچه ها گفتند: ما آمديم و حاجي براي فرماندهي محور ماند توی خط! ايشان گفتند: نه خير و شروع کردند به اشک ريختن و گفتند : دلم گواهي مي دهد حاجي شهيد شده است .

مهدي نوروزي:

شهيد ابراهيمي عمليات فتح المبين را مقايسه مي کرد با اوائل جنگ و اواخر جنگ مي فرمود که ما از کجا به کجا رسيديم. مي گفت: بعضي موقع ها بچه ها مي آمدند و مي گفتند سلاح نيست, کمبود لباس است ,غذا نيست آنها را توجيح مي کردم و مي گفتم : اوائل جنگ ما چيزي نداشتيم , نيرو هم نداشتيم , نيرويي که بتواند در برابر ارتش عراق بايستد و عراقي ها به طور پياده روي آمده بودند مناطق فتح المبين و ديگر را گرفته بودند.

در عمليات فتح المبين ما سوار موتور سيکلت ها مي شديم و توي دشت دنبال عراقي ها مي کرديم و چون عراقي ها پياده آمده بودند با دويدن عقب نشيني مي کردند. اين نشان مي دهد که نيرويي نبوده اگر نيرو بوده يک آرايشي مي گرفت و خط را تثبيت مي کرد. مي گفت : ما شب مي رفتيم آن منطقه را مي گرفتيم نيرو نبود بچينيم آنجا صبح مي آمديم و مي ديديم عراقي ها آمده اند جلو. آنها پياده مي آمدند و ما هم به طور پياده آنها را وادار به عقب نشيني مي کرديم .

مصطفي روحي :

آخرين ديداري که با شهيد حاج ستار ابراهيمي فرمانده گردان 155 داشتيم، آبادان کنار بهمن شير داخل ساختمان بچه هاي گردان بود. قبل از کربلاي 5 يعني قبل از شهادتش در 12 اسفند ماه 65 ايشان کادر گردان را جمع کردند و يک جلسه اي گذاشتند. آخر صحبت هايش حلاليت خواستند و بچه ها را در خصوص نحوه عمليات توجيه کردند و بعد از توجيهات يک دعاي توسلي داشتند که آماده بشوند براي عمليات و براي ما تا حالا اين جور دعا نخوانده بود.

کتاب را گرفته بود دستش و زار زار گريه مي کرد و مي خواند. قبلاً که مي خواست دعا بخواند چنين حالتي نداشت. دعا مي خواند و گريه مي کرد. بحث عمليات شد و رفتيم منطقه و ايشان که در شب 12 اسفند به شهادت رسيد پدرشان هم در منطقه حضور داشتند.

وقتي که حاجي شهيد شد ما از خط برگشتيم عقب ديديدم پدرش توي خيابان هاي آبادان در جلوي مقر ايستاده است و گويي که از نگاهش خبر دارد که حاجي شهيد شده. ايشان گفتند: حاجي کجاست؟ بچه ها گفتند: ما آمديم و حاجي براي فرماندهي محور ماند توی خط! ايشان گفتند: نه خير و شروع کردند به اشک ريختن و گفتند : دلم گواهي مي دهد حاجي شهيد شده است .

دلم گواهي مي دهد ستار شهيد شده است

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده