«بررسي سيره جهادي شهيد خرازي » در گفت و گو با سردار حاج غلامحسين هاشمي، از ياران و همرزمان شهيد
يکشنبه, ۰۶ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۹
. همان طور كه گفتم وقتي عمليات هاي کردستان آغاز شد، از همان ابتداي تحركات دشمن در کردستان و پاوه يا گنبد كاووس، آقاي خرازي به آن مناطق رفتند. اوايل جنگ بنده مسئول اسلحه خانه شدم و مدتي به مأموريت هاي داخل شهري مي رفتيم . به دليل اين که تعداد بالاي نفرات و داوطلبان، عموماً اعزام نيروها به راحتي ميسر نبود و همه در اين راه از هم پيشي مي گرفتند. ما در عمليات«چزابه » به دوکوهه اعزام و در بدو ورود پس از مدت ها با آقاي خرازي روبه رو شديم
نوید شاهد:


شهيد خرازي و لشکرش خط شکن بودند


از کجا با شهيد خرازي آشنا شديد و اولين بار نام ايشان را كجا شنيديد؟

بنده سال 1358 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شدم. در واقع آن جا براي حفاظت از صندوق هاي انتخابات، نيرو مي خواستند که من نيز به همين ترتيب وارد تشکیلات سپاه در خيابان کمال اسماعيل اصفهان شدم. اين مكان در گذشته متعلق به ساواک منحله بود و در اواخر سال 1357 به دست نيروهاي انقلابي تصرف شد. زماني که وارد سپاه شديم قرار شد اسلحه تحويل بگيريم. اولين برخورد ما با آقاي خرازي آنجا بود...

مسئوليت توزيع سلاح ها با شهيد خرازي بود؟

بله، به دليل اين که دوران سربازي را گذرانده و فرد مورد وثوقي بود، ايشان را به عنوان مسئول اسلحه خانه تعيين كرده بودند. به هر حال ما در مأموريت هاي مختلف از خدمت حاج حسين اسلحه تحويل مي گرفتيم. آن مجموعه به دليل تعداد سلاح هايي که مردم تدريجاً خودشان آوردند و تحويل دادند سازماندهي شد و چند نفر ديگر را هم براي كمك آوردند. اين ها گذشت تا اينکه عمليات هاي ضدانقلاب در کردستان شروع شد.

شما در اين چند ماه با هم بوديد؟

بله، در اين مدت در واحد عمليات سپاه اصفهان بوديم. آن زمان، سردار رحيم صفوي مسئول عمليات سپاه، آقاي احمد سالک نماينده مجلس فرمانده سپاه و تعدادي ديگر مثل شهيد کرد آبادي، شهيد احمد فروغي و تقريباً حول و حوش دويست تا دويست و پنجاه نفر در اين مجموعه فعال بودند. ابتدا نام سازماني سپاه در«کميته دفاع شهري » بود تا اينكه در اواخر سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسامي اصفهان تبديل شد . همان طور كه گفتم وقتي عمليات هاي کردستان آغاز شد، از همان ابتداي تحركات دشمن در کردستان و پاوه يا گنبد كاووس، آقاي خرازي به آن مناطق رفتند. اوايل جنگ بنده مسئول اسلحه خانه شدم و مدتي به مأموريت هاي داخل شهري مي رفتيم . به دليل اين که تعداد بالاي نفرات و داوطلبان، عموماً اعزام نيروها به راحتي ميسر نبود و همه در اين راه از هم پيشي مي گرفتند. ما در عمليات«چزابه » به دوکوهه اعزام و در بدو ورود پس از مدت ها با آقاي خرازي روبه رو شديم. آن روز، حول و حوش ساعت يازده صبح، در کنار ايشان آقايان موحددوست، بني لوحي و يکي دو نفر ديگر را هم ديديم. در آن مقطع نيروهاي عراقي پاتک زده و تنگه چزابه را تصرف كرده بودند . تقريباً نزديک به يک گردان از رزمندگان ما آن جا شهيد شدند.

اوضاع و احوال خيلي بدي حاكم بود و نيروها داشتند براي عمليات «فتح المبين »آماده مي شدند. در همان روزها، گفتند که نيروهاي پاسدار بايد کار تخصصي ياد بگيرند، ما هم آماده شديم و در واحدهاي تخصصي در توپخانه و خمپاره انداز در خدمت دوستان بوديم. ما چون جزو واحدهاي تخصصي بوديم حدوداً بيست روز يا يک ماه زودتر از عمليات، به منطقه دالپَري و تيشه کن رفتيم و آن جا مستقر شديم . يک روز سر ظهر در منطقه تيشه کن داشتيم براي نماز آماده مي شديم كه دو سه دستگاه اتومبيل استيشن از راه رسيدند؛ آقاي خرازي، سردار محسن رضايي، آقاي رحيم صفوي، آقاي رشيد و شهيد حسن باقري سرنشينان اتومبيل ها بودند. آنها احوالپرسي کردند و آقاي باقري كه صداي بم و پُري داشت شروع به صحبت کرد و گفت که دوستان تشريف ببرند نمازشان را بخوانند، اين جا يک جلسه با حضور فرمانده تيپ امام حسين)ع( و فرمانده کل سپاه در پيش داريم. خلاصه همه دنبال کار خودشان رفتند. آقايان خرازي، محسن رضايي و ديگر دوستان نيز آن جا نشستند و صحبت کردند. پس از مدتي آقاي خرازي به چادر ما آمد و گفت آقاي هاشمي؛ پارچ داريد؟ ايشان مي خواست براي آقا محسن و دوستان آب خوردن ببرد . ما هم يک پارچ قرمزرنگ داشتيم كه به آقاي خرازي دادم و گفتم حسين آقا؛ اين پارچ! ولي آن را به ما برگردانيد. ايشان خنده اي کرد و گفت چشم! برمي گردانيم... اين ماجرا مربوط به پيش از عمليات فتح المبين بود. يادم است شب اولي که بنا بود وارد عمليات فتح المبين شويم، مشکلاتي پيش آمد و عمليات انجام نشد

فرداي آن روز که وارد عمليات شديم به منطقه اي به نام«باغ شماره هفت » رفتيم که با شهادت رزمنده دلاور آقاي اکبر جزيني، باغ شماره هفت به نام اين شهيد عزيز ثبت شد. بايد بگويم آقاي خرازي در صحنه نبرد اقتدار بالايي داشت. يعني با وجود آنكه فردي افتاده حال ، ساده و در عين حال خوش برخورد، خنده رو و اهل شوخي بود، ولي هنگام نبرد فوق العاده جدي و باصلابت بود. ما در منطقه فتح المبين تقريباً به مسافت هفتاد کيلومتر، دشمن را دور زديم و از ميان آ نها وارد جاده دهلران به انديمشک شديم. شرايط سختي براي لشکر امام حسين)ع( بود. همه مي دانند لشکر امام حسين)ع( جزو لشکرهايي بود كه عموماً مي توانست گره هاي سخت عملياتي را باز کند.

لشکر امام حسين)ع( خط شکن بود؟

اين لشكر به دليل وجود آقاي خرازي و کادري که ايشان ساخته بود؛ هم خط شکن بود، هم اينكه كل مجموعه تحت فرماندهي حاج حسين همواره با تدبير بالايي عمل مي کرد.

منظورتان اين است كه افراد آن كاري، منعطف و باتجربه بودند.

بله، واقعاً همين طور بود. در لشکر امام حسين)ع( به لحاظ روحيه آقاي خرازي، حالتي حاكم بودکه اگر ايشان مي گفت توي دهان شير هم برويد، بچه ها مي رفتند امروز هر فردي كه مي خواهد کاري را انجام دهد ابتدا تحليل مي کند، ما در صحنة جنگ و نبرد اوامر فرماندهي را اطاعت ميكرديم. به دليل کاريزماي شهيد خرازي، حضور معنوي يا فيزیكي ايشان در صحنه هاي نبرد احساس مي شد. مي دانيد؛ هيچگاه حضور معنوي بدون حضور جسمي ميسر نيست؛ بالاخره مردم بايد شاکله را ببينند.


شهيد خرازي و لشکرش خط شکن بودند


شنيده ايم كه ايشان بيشتر فعال بود و كمتر استراحت ميکرد و حتي به معنويات هم مفصل مي پرداخت...

وقتي آقاي خرازي سر نماز مي ايستاد دو ساعت طول مي کشيد، اما در صحنه هاي پرخطر اينگونه نبود و نمازش را بدون مستحبات به جا مي آورد و سريع نيروها را هدايت مي کرد؛ که اين نکته بسيار مهمي است. ديدگاهي که شهيدان خرازي، ردانيپور يا حاج احمد کاظمي داشتند، اين بود كه می گفتند بسيجي ها و کساني که اين جا هستند، مثل برادران خودمان هستند. نبايد خداي ناکرده از بيني يک رزمنده، بيخود و بي جا خوني جاري شود.

در واقع ايشان در جواني نسبت به نير وهايي که هم سن خودش و گاهي از خودش هم بزرگتر بودند، نوعي احساس پدرانه داشت.

بله، همين طور است. عموم نيروهاي رزمنده متولدين بين سال 1335 تا 1348 بودند. شهيد خرازي متولد 1336 و دو سه سالي از ما بزرگ تر بود، ايشان خاطره ديدن شرايط جنگ ظفار را داشت و تجربه اش بر ديگران مي چربيد. چند وقت پيش در برزان، يادواره شهدا برگزار شد و آقاي حسين رضايي برزاني ما را به آ نجا دعوت کرد. آقاي محمدرضا زاهدي معروف به سردار حاج علي زاهدي که مدتي هم فرمانده نيروي زميني و هوايي سپاه بود آنجا صحبت کردند. سردار زاهدي گفت ما در کردستان با آقايان رضا رضايي و خرازي و چند نفر ديگر به عنوان کادر گروه ضربت كنار هم نشسته بوديم. فرمانده گروه ضربت آقاي مرتضي صفوي برادر آقارحيم مجروح شده بود و مي خواستيم براي گروه، كي فرمانده جديد انتخاب کنيم. همه ما به شهيد رضا رضايي رأي داديم. تا به ايشان گفتيم شما فرمانده ما بشويد،گفت تا وقتي آقاي خرازي هست من اين سمت را قبول نميكنم، خوب است ايشان فرمانده ما باشد.

از همان زمان فرماندهي آقاي خرازي شروع شد و از جبهه جنوب به کردستان رفت. خلاصه، ما در عمليات فتح المبين تقريباً دشمن را دور زديم و آن ها را از بالاي سر قيچي کرديم. وقتي وارد جاده دهلران به انديمشک شديم، نيروهاي عراقي تنگه رقابيه را پشتيباني ميکردند و چون موج حملات ما را فقط از آن جا ديده بودند، دقيقاً نمي دانستند كه عده اي هم وارد جاده مي شوند و در ادامه با ديدن آن ها متعجب شدند. تعداد زيادي از دول عربي به كشور عراق کمک مي کردند و تمام امکانات و اتومبيل هاي شان نو بود. ما تانکر آب، اتومبيل هاي غذا، تويوتا و اسکانياي آنها را به غنيمت گرفتيم و تا اواخر جنگ هم دست مان بود. به هر حال منطقه ما وسيع بود؛ جبهه ما از باغ شماره هفت آغاز مي شد و تا پادگان عين خوش مي رفت كه شايد حدود سي چهل کيلومتر مي شد. ما از اين جاده به سمت عین خوش رفتيم و از دو سمت طوري وارد منطقه شديم که به شکلي خودمان را در دهانه محاصره انداختيم. چون راه عقبه و پشتيباني درستي نداشتيم، اميدوار بوديم که آن ها منطقه را آزاد کنند تا راه تدارکات نيروهاي خودي باز شود. شايد شب سوم يا چهارم عمليات، عراقي ها از طرف دهلران پاتک خيلي شديدي زدند. پي.ام.پي ها روي خاکريز آمدند و آقاي تيموري مسئول تخريب ما با تعدادي از نير وهاي تخريب شهيد شدند. نمي دانم شب چهارم يا پنجم عمليات بود كه فرماندهان احساس کردند کار تمام شده و در واقع محاصره شده ايم، كه اين وضع منجر به شکست عمليات مي شد. در همين حال به آقاي خرازي گفته بودند که نيروهاي تان را عقب بکشيد. ايشان گفته بود که بررسي مي کنيم و با شهيد ردانيپور و دوستان صحبت کرده بود . آقاي خرازي بعضي مواقع كه در کاري شک و شبه هاي پيدا مي کرد، با شهيد رداني پور که روحاني بودند مشورت ميكرد و در آخر مي گفت براي تيمّم و تبرک در آن مورد استخار ه کند. عموماً هم تفألهاي شهيد ردانيپور خوب جواب مي داد. خلاصه، ايشان صحبت و مشاوره کرده بود و تصميم بر اين استوار شد که عراقي ها را در فشار بگذارند و دهانه محاصره را ببندند. شرح و مدارك تدابير آقاي خرازي در اسناد جنگ هم موجود است. آن روز به لجستيک دستور داد هر چه اتومبيل و امکانات هست را به جاده دهلران كه يک مرغداري آن جا بود بياورند و با چراغ خاموش مستقر شوند. ساعت حدود نه و ده شب بود که ايشان دستور داد در تاريکي، همه اتومبيل ها چراغ هاي شان را روشن و به سمت پادگان عین خوش حرکت کنند. وقتي آنها حركت كردند عراقي ها چون ديدند بيست دستگاه اتومبيل پشت سر هم در جاده حركت ميكنند احساس کردند ما نيرو و امکانات آورده ايم و ناخودآگاه فشارشان را کم کردند و مجبور شدند عقب بنشينند. از آن طرف هم ديگر لشکرها و تيپ ها ارتفاعات «202» و منطقه«دشت امامزاده عباس » را آزاد کردند و در منطقه ما هم دو هزار و چهارصد پانصد کيلومتر مربع با اين تدبير شهيد خرازي آزاد شد و پانزده هزار اسير در عمليات فتح المبين از دشمن گرفتيم.

از ديگر عمليات ها چه خاطراتي داريد؟

يادم است در عمليات«بي تالمقدس »، وقتي به پشت جاده اهواز خرمشهر رسيديم، آقاي خرازي صبح اول وقت آن جا حاضر بود. از گمرک که وارد خرمشهر شديم آسيايي روبه روي ساختما ن هاي قرمز سنگ شکن قرار داشت. ساعت 11 - 10 صبح ايشان به ما و دو سه نفر ديگر اشاره اي کرد که تيربارتان را برداريد و روبه رو قرارش دهيد. از آن طرف هم تعداد زيادي از عراقي ها زيرپوش هايشان را به نشانه تسلیم شدن بالا گرفته و خودشان را تسليم کردند . شايد تعداد اسرا به 5- 6 هزار نفر مي رسيد كه بسيار زياد بود. آقاي خرازي به ما گفت روبه روي خاکريز خودمان که در مبدأ ورودي خرمشهر قرار گرفته بايستيم . ما تيربار را كار گذاشتيم و نيروها را آماده کرديم. ايشان دستور داد که اين نير وها به آن طرف خاکريز بروند و اسراي عراقي را به ستون کنند و يکي يکي به اين طرف بفرستندشان. اين ماجرا كه تمام شد، ما از آقاي خرازي پرسيديم تيربار را براي چه مي خواستيد؛ گفت با اين تعداد، عراقي ها حتي اگر بدون اسلحه هم به ما هجوم مي آوردند، مي توانستند خلع سلا حمان کنند!

درواقع عراقي ها از روي ترس تسليم شده بودند...

بله، همين طور است. شهيد صياد شيرازي درباره شهيد خرازي و شهيد احمد کاظمي در عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر مي گويد که عملکرد اين دو نفر باعث شد خرمشهر آزاد شود.

كمي هم در خصوص شخصيت شهيد خرازي براي ما بگوييد.

اين شهيد عزيز در يک خانواده متوسط به پا يين متولد شد، البته وضع خانواده مادري ايشان خوب است و افراد معروفي هستند. پدرشان هم کارگر شرکت دخانيات در اصفهان بود. پيش از انقلاب مرحوم حاج كريم خرازي در پي اين بودند که براي حسين آقا كي بورسيه تحصيلي بگيرند تا به آمريکا يا اروپا برود. برادر بزرگ ايشان آقاهوشنگ مقيم فرانسه است. آن موقع هر دو م يخواستند با هم يه آن جا بروند، منتها با وقوع اتفاقات مربوط به انقلاب، حسين آقا ماند و برادرشان به فرانسه رفتند. ايشان با سختي ها بزرگ شد و در کنار کار، نماز و مسجدش ترک نمي شد. اين، کلام خود حسين آقا است كه م يگفت اگر خواستيد يک فرمانده گردان يا گروهان انتخاب کنيد بهتر است فردي شجاع باشد و چند بار سرش هم در كودكي شکسته باشد. منظور ايشان اين بود که فرمانده حتماً بايد فردي «تَر و فِرز » باشد...

خود ايشان هم همي نطور بود؟

آقاي خرازي واقعاً فردي آرام، باتجربه، شجاع و نترس بود. ايشان اساساً در مسجد بزرگ شده و با آموزه هاي ديني و جهادي آشنا بود. اگر وارد لشکر امام حسين)ع( مي شديد و آقاي خرازي را نمي شناختيد، در ميان بسيجيان معلوم نبود كه ايشان فرمانده است. آقاي خرازي فقط در جلسات قرارگاه، لباس فرم مي پوشيد يا به وي گفته بودند كه آنجا حتماً بايد لباس فرم بپوشد ما چند مسافرت با هم رفتيم كه ايشان سعي کرد به خود و همراهانش در سفر خوش بگذرد. آقاي خرازي خيلي صميمي و خو ش سفر بود. ايشان در صحنه نبرد براي کساني که در خط مقدم بودند بهترين غذاها را فراهم ميکرد و لشکر امام حسين)ع( بهترين آشپزخانه را در سطح لشکرها داشت. شهيد عزيزمان روي بسته بندي غذا ها هم نظارت ميکرد. يک بار همراه هم رفتيم تا در آشپزخانه، سري به آقاي حاج کريم رفيعي مسئول تغذيه بزنيم. وارد که شديم، آقاي خرازي گفت حاج کريم؛ برنج ها و آرد هايت را کجا مي گذاري؟ كي یه وقت داخل آن ها موش نيفتد! ما حتي در لشکر، قناد و شيريني پز داشتيم، كه براي تولدها و جشن ها شيريني به خط مقدم مي آوردند. آقاي خرازي خيلي در بحث غذا دقت داشت و مي گفت در کنار غذاي نيروها، سبزي خوردن يا ماست کيسه اي هم بگذاريد. اوقاتي كه هوا گرما بود نيز بين رزمنده ها بستني توزيع ميكرديم. فکر ميکنم در عمليات «کربلاي 5 » بود كه روزي در اتاق ايشان در شهرک دارخوين جلسه داشتيم. آقاي خرازي با حاج کريم تماس گرفت و گفت غذاي خط را بياوريد تا دوستان «تست» کنند. آن زمان غذا را داخل روغندان هاي فلزي بزرگ دردار مي ريختند و به هر دسته يکي از همين را تحويل مي دادند. خلاصه، يکي از همان ظرف ها را آوردند و در سيني بزرگي كشيدند. آقاي خرازي يک تکه از جوجه كبابي را كه آوردند خورد و گفت دست آشپز درد نکند، دست پختش خوب است؛ شما هم بخوريد ببينم نظر مرا تأ ييد مي کنيد؟

يعني شما در آن شرايط، براي تغذيه نيروها جوجه كباب تهيه ميكرديد؟

باور کنيد غذاي خط بهترين بود، به دليل اينکه آقاي خرازي اعتقاد داشت رزمندگاني که در خط مقدم هستند، بايد احساس کنند کسان ديگري هم به فکرشان هستند . نکته دوم اينكه ايشان نسبت به نظافت نيروها خيلي اهميت مي داد و حمام لشكر هميشه آماده بود. آقاي خرازي اعتقاد داشت النظافت من الايمان؛ کسي که نظافت نداشته باشد ايمانش ضعيف است. يادم است خط طلائيه را در فاو در خط ام القصر از يگانهاي ديگر تحويل گرفتيم. روزي که با آقاي خرازي سوار جيپ ميول فرماندهي شديم و براي ديدن خط رفتيم، همين طور مدام گلوله خمپاره 60 كنار ما مي خورد و اوضاع، خيلي خطرناك بود. ما اطراف آن جا را شناسايي كرديم و منطقه را از يگان ديگر تحويل گرفتيم. آ نها دستشويي درست و حسابي، حمام، يا مثلاً جايي براي جمع کردن زباله و خلاصه، هيچ امکانات خوبي نداشتند. آقاي خرازي گفت ميخواهيم اين جا را پاکسازي و به گلستان بدل کنيم. شايد باور نکنيد که به يک ماه هم نرسيد كه با کمپرسي هاي کوتاه كه عراقي ها آن را نمي ديدند دوستان، زباله ها را جمع کردند، سنگرها را بازسازي کردند و دستشويي و حمام براي نيروها ساختند. همه اينها نشانگر ريزبيني شهيد خرازي بود. ايشان ميگفت کسي که حمام مي سازد ممکن است مجروح يا شهيد شود، ولي ما بايد اين حمام را حتماً بسازيم. نيروها بايد به آب دسترسي داشته باشند و نماز و عبادت شان درست باشد. فقط اگر اين امکانات را فراهم كنيم؛ بايد انتظار جنگيدن از یک رزمنده را داشته باشيم. ممکن است به دليل ساختن حمام يک شهيد يا مجروح هم بدهيم، ولي اگر امکانات مهيا نشود و آنها در مقابل عراقي ها نتوانند مقاومت کنند، ممکن است صدها نفر پشت سرش شهيد و مجروح شوند. از ويژگي هاي بارز شهيد خرازي اين بود كه هرگاه وارد یک خط به خصوص مي شد، سه روز بعدش همه متوجه مي شدند که آن خط دست لشکر امام حسين)ع( افتاده است. اهميت دادن نسبت به تميزي محيط و اماكن، در حكم اهميت قائل شدن براي نيروهاي انساني بود. وقتي ايشان وارد خط مي شد تمام نيروها احساس شعف ميکردند که آقاي خرازي به آن نقطه آمده است . معمولاً زماني که معلم يا مديري را مي بينيم خودمان را پنهان مي کنيم، اما وقتي ايشان مي آمد، نيرو ها مي دويدند و دست روي صورتش مي کشيدند. آقاي خرازي هم همين کار را ميکرد و مي خواست ارتباط متقابل را حفظ کند. اي نها فن مديريت و اداره بحران است؛ نبايد سطحي به اين مسائل نگاه کرد. شهيد خرازي یک انسان معمولي بود، اما نورانيت داشت و دليلش اين بود که همان دو رکعت نمازش را با عشق مي خواند و نقش بازي نمي کرد. شهيد بهشتي مي گويد بهشت را به بها ميدهند نه به بهانه. يادم است در عمليات«کربلاي4 » پشت رودخانه اروند نرسيده به جزيره ماهي ها، سر ظهر، شهيد ردانيپور آمد. آقاي خرازي هم با عجله رفت تا پشت سر ايشان نماز بخواند. پيش از نماز، دوستان، پرچم مقدسي مزين به نام مبارك آقا امام رضا)ع( را در جزيره بلجانيه به اهتزاز درآوردند. اين عمليات مهم بود، ولي متأسفانه شکست خورديم. آقاي محسن رضايي گفته بود نبايد اين عمليات شکست بخورد. حاج حسين بسيار تحت فشار بود و اين را در ظاهر ايشان مي توانستيد ببينيد، ولي در رفتارش اينگونه نشان نمي داد. اين بار، ما در نماز جماعت پشت سر آقاي خرازي ايستاديم. ايشان اين قدر در نماز گريه کرد که شانه هايش تکان ميخورد. پس از سلام نماز، اشک هايش را با آستين دست راست قطع شده اش پاک کرد و انگار نه انگار که گريه کرده است. آقاي خرازي نمي خواست کسي اشكهايش را ببيند يا احساس کند که ضعفي بر ما حادث شده است. پس از نماز ايشان به دنبال کارها رفتند تا پیكر مطهر هيچ شهيدي بر جا نماند، چرا که خانواد ه ها منتظر فرزندان شان بودند. يادم است در يکي از عمليا ت هاي غرب کشور فکر مي کنم عمليات «والفجر تعدادي از شهداي ما جا مانده بودند. شهيد رداني پور هم در تپه شهيد برهاني مفقود الجسد شده بود. ما در شياري مي رفتيم، بارندگي هم خيلي شديد بود. حسين آقا به آقاي حسن شوکت پور خدا رحمتش کند فرمانده لجستيک غرب کشور اشاره کرد که مي خواهيم شهدا يمان را برگردانيم. حول و حوش مغرب بود، اين عزيز، خودشان به آن جا آمدند و نيرو ها را سازماندهي کردند. يا مثلاً يک شب در عمليات کرباي 5 روي نوني شکل ها خاکريزهاي بلند و دژمانندي به صورت هلالي كه در دهنه آ نها يک خاکريز بلندتر مي گذارند؛ همراه با يک دستگاه توپ بيست و سه يا چهارده و نيم در يکي از اين قرارگا ه هاي عراقي ها که سقوط نکرده بود تحركاتي انجام داديم. آقاي خرازي گفت تمام متصديان قبضه هاي کاتيوشا را به گوش کن و بگو روي اين مختصات آماده باشند. خودش هم درست تا بالاي سر كي «نوني شکل » روي ارتفاع آمد، ده دوازده متر بالاي سر همه روي گوني نشست و به مهندس آقا فتاحي گفت تا خاکريز را تکميل کنند. قرارگاه مهندسي عراقي ها روبه روي پل صدام به آن پل وحدت هم مي گفتند قرار داشت و نيروهايش مقاومت بسياري مي کردند. آقاي خرازي، هم آتش را کنترل کرد و هم گفت بچه هاي ما آتش تهيه روي اين قرارگاه بريزيد. عراقي ها تيرهاي رسام زيادي براي ايجاد رعب و وحشت زدند و در هر رگباري که شل كي ميكردند در ميان هر ده بيست تا گلوله، يکي هم «رسام » بود و آسمان از گلوله روشن شد.

مي دانيم گاهي ترس هم یکی از نعمات الهي است، ما هم مي ترسيديم و مي گفتيم آقاي خرازي پايين بياييد، البته به خاطر خودمان بود كه مي گفتيم. ايشان قبول نكرد و در انتها با آتش تهيه شيارها را در اختيار گرفتيم. آن شب آقاي خرازي گوشي را گرفت و به نيروها خسته نباشيد گفت.

سخن پاياني؟

يکي از ويژگي هاي خاص شهيد خرازي در لشکر، بزرگتر سالاري بود. ايشان، افرادي را كه از بقيه مسن تر بودند در گردان ها تقسيم ميکرد و ميگفت در هر دسته و گروهاني چند نفر از بزرگترها باشند. دوستان جوان هنگام شوخي و خنده تا اين بزرگواران را مي ديدند حيا مي کردند. البته آنها احترام بزرگتر را هميشه نگه مي داشتند و هيچ گاه شوخي هاي خارج از شأن نمي کردند. مثلاً آن زمان «جشن پتو » مرسوم بود، اما هنگامي كه بزرگ تري در جمع، حاضر بود رعايت حالش را مي کردند. شايد كي جوان بيست ساله فرمانده بود و اين فرد مسن هم زيردست او بود، اما همين که وارد مي شد از فرمانده گروهان تا دسته، همه حريم آن فرد بزرگسال را حفظ ميکردند. اين حرکت شهيد خرازي كه در همه قسمت ها كي فرد مسن را ميگذاشت دو حالت ايجاد کرد؛ يکي ايجاد حرمت و احترام بزر گتر و ديگري حفظ کردن شأن«رزمندگي » بود. رزمندگي و مجاهد بودن در اسلام، شأن و جايگاه خاص خود را دارد. خود ايشان هم خيلي به بزرگترها احترام مي گذاشت، از جمله اين دوستان كيي آقاي بني صادقيان پدر سه شهيد بود که حاج حسين به ايشان ميگفت شما لازم نيست زحمت بكشيد و کاري انجام دهيد، همين كه اين جا حضور داشته باشيد، در حكم قوت قلب ماست و براي همه کافي است. آقاي خرازي آن پدر شهيد را در دفتر و سنگر خويش گذاشته بود تا همه قسمت ها الگوبرداري کنند و نسبت به بزرگترها احترام بگذارند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره 106
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده