زندگینامه شهید مطلب شفیعی جایگانی
سه‌شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۱۶
شهید مطلب شفیعی جایگانی در هجدهم فروردین ماه 1366 در شلمچه و در عملیات کربلای 8 به شهادت رسید.
به عنوان رفتن به دانشگاه عازم جبهه شد

شهید مطلّب شفیعی جایگانی

نام پدر: محمد

شماره شناسنامه: 98

صادره: یزد

محل تولد: بهاباد یزد

تاریخ تولد: 1346

سال ورود به دانشگاه: 1364

رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ

تاریخ و محل شهادت: شلمچه 18 / 1/ 1366

عملیات: کربلای 8

زندگی نامه شهید به روایت برادر

در دومین روز از ماه خرداد 1346 در روستای دربهنز از توابع بهاباد یزد در خانواده ای کاملاً مذهبی و مستضعف فرزندی متولد شدکه قبل از تولد با الهام، نام او «عبدالمطلب » نهاده شد.

با تولد وی نور عجیبی درا ین خانواده پدیدار شد. دو ساله بودکه ا ز روستا به شهر آمد. در سن چهار سالگی برای فراگیری قرآن مجید راهی مکتب خانه شد و در سن 6 سالگی قرآن راکاملاً فرا گرفت و در همان مکتب خانه به افراد دیگر قرآن تعلیم می داد. هفت ساله بودکه به دبستان رفت و مراحل ابتدایی را در دبستان های دکتر خانعلی و ناصر به پایان رساند. بعد از اتمام دوره دبستان، در مدرسه راهنمایی فرساد ثبت نام کرد و دوره راهنمایی را باکسب نمره های عالی در تمامی دروس به پایان برد.

به همین دلیل درا نتخاب رشته های دبیرستانی و هنرستانی مردد بود؛ ولی با مشورت دوستانش، در رشته تجربی در دبیرستان واعظی ثبت نام کرد.

قبل ازا نقلاب، به خوبی جایگاه مخصوص خود را درا نقلابی افت و در آن فعالانه شرکت کرد. در تلاش های مستمر مذهبی انقلابی فعال بود و از این جهت در دبیرستان واعظی نقش عمده ای را ایفا می کرد. دوره دبیرستان را با موفقیت کامل طی کرد و در امتحان ورودی دانشگاه امام صادق)ع( شرکت نمود؛که بعد از طی مراحل امتحان کتبی و مصاحبه، در این دانشگاه پذیرفته شد.

مطلّب به عنوان دانشجوی دوره کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق)ع( فردی موقر، متین، مخلص، صمیمی و بسیار دوست داشتنی بود، تا اینکه قبل از پایان دوره، کارنامه درخشان شهادت را گرفت و به لقاءالله پیوست.

از خصوصیات مطلّب هر چه گفته شود،کم است؛ چه واقعاً قلم قادر به نوشتن این اوصاف نیست. مطلّب فردی بود که سعی می کرد همیشه رضایت خاطر پدر، مادر، برادران و خواهران خود را جلب کند. هیچ وقت نمی خواست میان افراد خانواده کمترین درگیری و ناراحتی وجود داشته باشد. بر آن بود تا با گفته ها و کرده هایش همه را ارشاد کند و همه را از هم راضی نمايد.

او همیشه با خدا بود؛ با ائمه)ع( بود، با انقلاب بود، پیرو امام)ره( بود و از پیام های امام)ره( درس می گرفت و آنها را سرمشق عملی حرکت خود قرار می داد و به یکایک افراد خانواده نیز می آموخت.

رابطه او با خدا رابطه ای همیشگی و دايمی بود که این رابطه را شبی پدرش با چشمانش دید. مطلّب در طول زندگی مخصوصاً بعد از انقلاب حالت خاص دیگری داشت و نورانیت عجیبی در او مشاهده می شد.

- همیشه خندان و شاد بود.

- از بدی ها دوری می کرد.

- پر از صفا و مهر و محبت بود.

- وصل کننده بود و هیچ وقت بد دیگران را نمی خواست.

خصوصاً طی دو سالی که در دانشگاه امام صادق)ع( درس می خواند، برای خانواده حالت یک مرجع را داشت، حالتیکه نمی شود با زبان وصف کرد و با قلم نگاشت؛ چون ارزش کارهایش بیش از نوشتن است.

و به هنگام تحصیل در دانشگاها کثراً صبح های پنجشنبه از تهران به یزد می آمد و چون قبل از طلوع آفتاب می رسید، تا صبح قرآن تلاوت می کرد و شبهای جمعه را نیز با خواندن دعای کمیل در آرامشگاه شهر )خلد برین(یا در منزل شهدا می گذراند و ساعت خوابش را بعد از خواندن نماز شب قرار می داد.

در طول دوره دبیرستان کمک بسیار مؤثری برای امور تربیتی مدرسه بود و انجمن اسلامی دبیرستان را سرپرستی می کرد. در تمامی دروس نمره های بسیار عالی می گرفت و در مدت تحصیل هیچ وقت حتی یک تجدید هم نیاورد. اکثر تعطیلات مخصوصاً تعطیلات تابستان را همراه با پدر مهربان و زحمتکش خود در کارخانه موزاییک سازی مشغول کار بود وا زانجام هیچکاری ابا نداشت.ا زکار خسته نمیشد.

هیچ وقت از آینده بحثی نمی کرد، چیزی درخواست نمی کرد. از وضع کار، لباس و وسیله نقلیه اش که یک دوچرخه بود گله ای نمی کرد و از آنها کاملاً رضایت داشت.

در تاریخ 22 بهمن 1365 از دانشگاه به یزد آمد و پنهان از خانواده به عنوان رفتن به دانشگاه عازم جبهه شد.

در اواخر اسفند 1365 نامه ای از او برای من رسیدکه حاکی از رفتنش به جبهه بود. او در نامه اش اصرارکرده بود که جریان جبهه رفتنش همچنان مخفی باشد؛ مخصوصاً از پدر و مادر. حدود 3 روز از فروردین 1366 گذشته بودکه از جبهه آمد، ولی نه با لباس نظامی، بلکه با لباس معمولی که کسی از موضوع مطلع نشود؛ اما بعداً همه فهمیدند غیر از پدرش. وقتی دوباره عازم رفتن بود، موضوع را با پدرم در میان گذاشت که ایشان خیلی ناراحت شد. چون تنها امیدشان به او بود؛ ولی به قول خودش راهی جز رفتن نبود. لحظه های خداحافظی بسیار کند و به سختی می گذشت. همه ناراحت بودند. تمامی افراد خانواده مطلّب را تا ترمینال بدرقه کردند. لحظات آخر چنان استثنایی بودکه قابل نوشتن نیست...

6روز از رفتن مطلّب گذشته بود. خانواد هاش هر چه تلفن و تلگراف زدند، خبری نشد، تا اینکه در تاریخ 23 / 1/ 1366 پدرش تاب فراق نیاورد و تصمیم گرفت برای تحقیق و کسب اطلاع از مطلّب به دانشگاه برود. ولی در ساعت های آخری که آماده حرکت به مقصد تهران بودند، ناگهان از طرف بنیاد شهید آمدند و اطلاع دادند که مطلّب زخمی شده و ساعت 2 بعد از ظهر ملاقات دارد؛ اما چه ملاقاتی، ملاقات در خلد برین. او به وسیله اصابت تیر سیمینوف دشمن که به ناحیه صورتش خورده بود شهید شد. به همین خاطر مغز سرش از پشت سر بیرون ریخته بود؛ به علاوه جنازه پاکش بعد از شهادت به وسیله آتش عقبه آرپی جی سوخته بود. بدن پاک و مطهر مطلّب در خلد برین، قطعه شهدا در تاریخ 1366/1/24 مطابق با 14 شعبان 1407 به دست های سرد خاک سپرده شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده