نویدشاهدگیلان
شهيد ابوالفضل حسيني خالصانه جانش را در طبخ اخلاص نهاد و با مرگ تولدي ديگر يافت
نویدشاهد گیلان: شهيد ابوالفضل حسيني در سال 1342 در يکي از روستاهاي لنگرود بنام کومله تولد يافت از همان دوران کودکي  با پستي و بلنديهاي زندگي آشنا شد . تحصيلات ابتدائي را در مدرسه فرخي سپري  نمود ايشان به درس خواندن علاقه فراوان داشتند لذا دوران راهنمايي را در مدرسه دکتر معين گذراند از همين دوران بود که احساس کرد قدرت کار کردن را دارد لذا در تهيه معاش شريک زحمت پدر و مادر شد و در احتياجات حداقل خود نيز شديدا کوشش مي کرد.

ايشان بدليل آبديده شدن در سختي هاي زندگي و احساس ستم شاهي ها  فعاليتهاي چشم گيري در به پيروزي رساندن انقلاب اسلامي داشتند  علي رقم سن کم با روح بزرگ و افکار بلندش همه چيز را درک مي کرد و معتقد بود بايد مصيبت اصلي را از بين برد و به همين منظور فرصتي مناسب را  براي مبارزه ديد و به آگاه کردن دوستان و همکلاسان پرداخت در پخش اعلاميه ها و در راهپيماييها شرکت مي نمودند انقلاب اسلامي به پيروزي ميرسد ايشان پا به اول دبيرستان ( نواب صفوي ) مي گذارد تا اينکه يکي از دوستان ايشان  بنام ايرج ترابي بدست مزدوران وطن فروش و از خدا بي خبر و کور دل منافق به طرز فجيهي به درجه شهادت ميرسند  اين جريان اثر عجيبي در روحيه ايشان ميگذارد و منجر به ترک تحصيل ميگردد و در همين زمان بود که شور و شوق و علاقه ايشان نسبت به اسلام شديدتر شد بعد از شهادت دوستشان فرصت مناسبتري پيش آمد تا چهره واقعي خويش را بنماياند لذا بر حسب احساس مسئوليت شرعي و اجتماعي خود در حفظ دستاوردهاي خونين انقلاب به عضويت بسيج سپاه پاسداران کومله درآمدند تا بتواند وفاداريش را نسبت به امام و انقلاب ثابت نمايد.

 در پي شروع جنگ تحميلي در دل ايشان شور ديگري ايجاد شد و بعد از يک سال از شروع جنگ تحميلي به لحاظ حساسيت موفقيت کردستان و ايجاد بلوا و آشوب توسط گروهکهاي مزدور  دموکرات منافق کومله فدايي تسوده اي.... راهي ان ديار گشت تا روح تشنه خويش را با اداي دين خود نسبت به امام امت و ايثار گر ايران سيراب سازد زماني که اهالي شهرهاي مختلف کردستان از هيچ امنيتي برخوردار نبودند به همراه ساير برادران از جان گذشته به شهر بانه عزيمت نمودند و سعي  در برقراري امنيت و خنثي نمودن توطئه ها در کردستان داشتند و سه ماه در بانه خدمت مي کنند در آنجا به تقويت روحيات عرفاني و معنوي مشغول گشت و به تهذيب نفس پرداخت و عشق امام در دلشان شعله مي کشيد تنها آرزويشان در نامه ها طول عمر امام و سلامتي ايشان بود : بعد از سه ماه به کومله  برگشتند در دلشان  غوغايي بپا شد غوغاي دل کندن  و رفتن و از خانه گسستن لذا ديري نپاشيد که راهي ميدان  نبرد حق عليه باطل به مريوان ميگردند.

 ايشان طي يک عمليات در مريوان از ناحيه پهلو زخمي ميشوند ليکن پس از سه ماه به شهرستان بر ميگردند . آنچه که در اين مدت در نامه هاشان به چشم مي خورد و بلندايي روح ايشان را ميرساند جملاتي بودند که نشان  دهنده تابش نور عشق الهي در دلشان بود : مادر دلم مي خواهد همينطور که ايستاده ام در داخل سنگر و با ضد انقلاب مي جنگم يک تير بيايد و بخورد در سينه ام اما من تير را ببينم بعد خون سينه ام را که فوران ميزند در مشتم بگيرم و بپاشم به هوا و فرياد بزنم که خدايا قبول کن :(( مريوان)) پس از مراجعت از مريوان چون نسبت به امام و انقلاب دلسوز بودند و علاقه شديدي به طبقه محروم و رنج ديده کردستان داشتند به عضويت  سپاه پاسداران سقز در مي آيند تا پاسدار حرمت خون شهيدان باشند قبل از عزيمت به سقز چون علاقه شديدي به مادرشان داشتند به اتفاق دوست و مادر دوستشان  به مشهد مقدس مشرف ميشوند پس از برگشت از  حرم مطهر آقا امام رضا (ع) به کومله در پي يک مهماني که از طرف دوستانش بر پا شده بود هنگام آمدن به منزل از سوء قصد 3 مزدور آمريکائي قرار مي گيرد و از ناحيه پا مجروح ميگردد گويا خدا مي خواست او را در محک آزمايش ديگربگذارد .

ايشان از رفتن به بيمارستان خودداري نمودند فقط براي درمان و زدن 8 بخيه به پايشان به خانه مي آيند  ايشان با پاي مجروح در پي  ديدار معبود بر سبيل حفظ دين عزم سفر مي کنند و بسوي کردستان (سقز) اين خاک آشنا به دردهاي شيران روز و عابدان شب که از خونشان رنگين گشته شتافتند و همواره به حسب عهد و پيمان از تقيدات دنيوي و نفساني قطع اميد نمودند : ابوالفضل مانند شهيدان شاهد ديگر جلوتر از زمان خود و سن خود مي انديشيد وصل مي کرد چرا که نامه ها يش نه .

بهتر بگويم درسهايش گواه بر اين گفته ات : " من به کردستان ميروم تا اينکه رهبر عزيزم و اسلام و قرآن  تنها و در خطر نباشند چون اين زمان خيلي ارزش دارد اين زمان پيامبر(ص) است و امام عزيزمان نيز همانند حسين(ع) است مايي که آن موقع در شبهاي قتل بر سرو جان ميزديم و مي گفتيم که حسين را شهيد کردند  حسين(ع) تنها بود حسين (ع) بي کس بود حال ان زمان نتوانستيم حسين (ع) را ياري کنيم الان که حسين زمان مان امام خميني هزارها جوان بي سر و دست و اسير داده ياريش کنيم حال در اين زمان ساکت ماندن و بي تفاوت بودن نسبت به انقلاب خيانت به اسلام و قرآن است حال من وظيفه مبرم دانستم که باز به جبهه بروم چون ما نمي توانيم موقعي که اسلام در خطر است سر جاي خويش بنشينيم و حالت بي غيرتي بخود بگيريم .... چون خداوند آفريننده من است روزي به من جان داده و روزي نيز بعد از امتحان الهي جان از من خواهد گرفت پس چه خوب که من عاشقانه به سوي خداوند و جهاد کافران روم و امتحان پس بدهم و قبول امتحان که همان شهادت در راه الله است نصيبم شود انشا الله  که اين هدف هميشه هدف من و مردم باشد خداوند لحظه مرگ مرا لحظه شهادت قرار بدهد:1361/8/11.

بعد از چهار ماه دوري از خانواده سرانجام لحظه ميعاد فرا رسيد و برادر ابوالفضل حسيني در تاريخ 61/10/30 در يک عمليات کمک رساني به مردم محروم ياري بلاغه به آرزوي خود دست يافت و معشوقه ديرينه را در آغوش کشيد و پس از امتحانها مکرر خداوندي صفحه دل به انوار ملکوت منور ساخت و خالصانه جانش را در طبخ اخلاص نهاد و با مرگ تولدي ديگر يافت. شهيد عزيزمان ابوالفضل جواني افتاده و متواضع محجوب و با وقار  ز کم گوي و پر کار و در عين حال پر جنب و جوش دلسوز و مهربان مخلص و بي ريا بود نمي دانم که چگونه وصف حالش کنم که قلم عاجز است  شوق او را بهنگام رفتن به کردستان کدام قلم را ياراي نگارش است . هر شبنمي در اين ره صد موج آتشين است دردا که اين معما شرح و بيان ندارد .

امروز نه يک اسماعيل نه چند اسماعيل بلکه هزاران اسماعيل مشتاقانه به قربانگاه عشق ميروند چرا که پدر بزرگوارشان ابراهيم زمانشان خميني عزيزشان فرمان شهادت داده آري ابوالفضل و ابوالفضل ها به جوار حق عزيمت نمودند ابوالفضل هايي که طپش قلبشان مالا مال از عشق به آينده و حرکت خونشان اميد بخش فردايشان است اينان در کربلاي هميشه تاريخ زنده اند و در کنار حسين (ع) و امام عصرشان حضرت مهدي (عج) مي رزمند زيرا که با انقلابشان جاويد مانده اند. برادرم ابوالفضل زندگي الگو وار تو در برابرمان خون تابناک هميشه جوشانت را مشعل انقلابمان قرار خواهيم داد و همواره پاسداران امضا سرخ شما برد بيا چه تاريخ خواهيم بود.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده