درسالروز شهادت شهيد علیرضا قادرپناه
از قرآن فراموش نکنید وبه معنای آن توجه کنید از جبهه فراموش نکنید

زندگينامه شهيد

بیست و پنجم خرداد 1348، در شهرستان مشهد به دنیا آمد. پدرش محمدرضا، در کارخانه چوب‌بری کار می‌کرد و مادرش بتول نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی‌ام دی 1365، با سمت بیسیم‌چی در پاسگاه‌زید بر اثر اصابت ترکش به سینه، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای بهشت رضای زادگاهش به خاک سپردند.

فرازي از وصيت نامه شهيدا

از قرآن فراموش نکنید وبه معنای آن توجه کنید از جبهه فراموش نکنید وبه یاد قیامت باشید ازآن واقعه هولناک فراموش نکنید هیچوقت ازخدا فراموش نکنید وبرای من هم دعا کنید وبه احکام اسلام یک به یک عمل کنید به خودتان مغرو نشوید که بچه ما شهید شده یکی که چیزی نیست ده تا هم اگر بدهید چیزی نیست زیرا وظیفه تان است.




منبع: پرونده فرهنگی شهداء اداره هنری اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امورایثارگران خراسان رضوی



برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۲۱ - ۱۳۹۷/۱۱/۰۳
0
0
یا علی مدد:
سلام برادر
شب قبل از شهادت شهید نوری آمد داخل چادری که زده بودیم گفت بچه هاصبح آماده شین می خواهیم بریم شناسایی من اولین باری بود که شهید زندی را ملاقات می کردم ایشان بچه همدان بود وپاسدار افتخاری و چهره مظلوم و لهجه شیرین همدانی داشت خیلی زود تو همون دو سه روز با هم دوست شدیم
بعد از اعلام شهید حسین نوری به بچه ها برای شناسایی اول صبح ،
زندی و هنرمند و این حقیر جامانده از قافله شهدا (آهویی)
شهید محمود نصر آبادی و علیرضا قادر پنا انتخاب شدیم که صبح بریم با شهید نوری قرارگاه تاکتیکی
اول اذان بیدار شدیم رفتیم کانکس حمامی که بود غسل شهادت کنیم ولی آبگرمکن روشن نمیشد چند نفری خیلی سرو کله زدیم آخر نتونستیم درستش کنیم
و با همان آب سرد صبح ۲۹ دی غسل شهادت کردیم آمدیم تو چادر صبحانه خوردیم که وسطای صبحانه سرو کله شهید نوری پیدا شد گفت بچه ها زود باشید مهراب عصبانیه میگه چرا نیامدید
سریعا آماده شدیم به همه گفت بادگیر بپوشید عراق از شیمیایی استفاده میکنه شهید زندی گفت من این بادگیرو نمی پوشم این عرق میکنه خیلی اذیت میشم و گفت اگر بادگیر اسپیلت هست بمن بدید که انبار دار گفت نداریم در نهایت بین زندی و شهید نوری کمی بحث لفظی شد و زندی با ناراحتی بادگیر فک کنم قهو های سوخته بود پوشید
شهید نوری و غفاری جلوی تویو تا نشستند غفاری راننده بود
هنر مند با موتور هندا ۱۲۵ شاسی بلند رسیدیم قرار گاه تاکتیکی شهید مهراب عصبانی بود و نوری را دعوا کرد که چرا دیر آمدید
یک بادگیر قهو های سوخته تنش بود و شلوار خاکی و کفش کتونی بسیجی کنار نوری جلوی تویو تا نشست
من سمت راننده عقب تویوتا بودم
کنارم شهید نصر آبادی نشسته بود
کنار نصر آبادی جای در تویو تا زندی نشسته بود
روبروش جای در شهید قادر پناه و کنارش دو تا بیسیم چی که پشتشان بیسیم بود اون دوتا را نمیشناختم بقیه را تا شهرک دوعیجی قبلا گفتم
هلی کپتر از روبرو یک لحضه آمد بالا و یک لحظه نور دیدم که قصد زدن پل فلزی را داشتند فاصله ما تا پل کمتر از ۳۰ الی ۴۰ متر بود که انفجار شد
ماشین تویوتای ما کلا برگشت بسمت خط خودی جوری که عقب تویوتا بسمت پل فلزی قرار گرفت
من تو بدنم احساس داغ شدن کردم یک ده بیستایی ترکش ریز و درشت بمن خورد ولی هیچ دردی نداشتم بلند شدم بپرم هلی کپتر با فاصله کم بالا سرم دیدم که رو ما رگبار گرفت و اونجا بود که یک تیر کالیبر وسط تو یو تا خورد وسوراخ ایجاد کرد و یکی هم به من اصابت کرد اصلا درد نداشتم
هلی کپتر اوج گرفت رفت
کنارم شهید نصر آبادی یا حسین می گفت و از پشت رونش خون فوران می کرد شهید زندی صورتش کاملا باروتی شده بود ولی یا حسین می گفت هر دو بعد چند ثانیه شهید شدند دو تا بیسیم چی یکیشان پشتش کنده شده بود
قادر پناه از تویو تا افتاد پایین
دیدم غفاری راننده افتاده رو فرمون فک کنم به گلوش ترکش خورده بود نوری داشت تلاش می کرد درب تو یو تا را باز کنه و من سعی کردم برم جای نور بهش کمک کنم
پای چپو گذاشتم پایین دیدم پای راستم مثل یک تن شده و نمیتونستم بکشم پایین از تو تو تا آویزون شدم و با هر مکافاتی بود پای راستمو آزاد کردم و سینه خیز به طرف عقب تو یوتا حرکت کردم یک چاله با فاصله سه متر از تو یو تا با عمق حدود یک و عرض ۳ الی ۴ متر ایجاد شده بود هنوز داغ بود و کمی گردو خاک
سینه خیز رفتم سمت شاگرد نوری هم درب باز کرده بود خودشو کشید بیرون
شهید قادر پناه به سجده روی زمین افتاده بود و از عقب تو یوتا مثل اینکه شیر آبو باز کنی خون میرخت پایین و اینگونه بود که انقلاب با خون شهدا پایدار ماند
نمیدانم به کجای زندی تیر یا تر کش اصابت کرده بود ولی صورت معصومش که لحظات آخر یا حسین می گفت خوب یادمه
اول موشکی از هلی کپتر شلیک شد یکی بیشتر نبود خورد به موتور هنرمند و با انفجارش تویو تا برگشت و همه ترکش خوردیم بعد هم رگبار گرفت که خودم هم شکمم تیر خورد
اینجا بود که از قافله جاموندیم
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده