سالروز شهادت سردار شهید حجت شيخ محبوبي
سردار شهید حجت شیخ محبوبی در شلمچه و عملیات کربلای پنج به شهادت رسید ، وی در زمان رساندن مهمات به همرزمانش به دلیل برخورد خمپاره های ۶۰ و ۱۲۰ به اطراف خودروی حمل مهمات و برخورد ترکش های سوزان بر پشت و گردن به درجه شهادت نایل آمد.
نویدشاهدگیلان: پاسدار شهيد حجت شيخ محبوبي در سال 1341 در بندرانزلي متولد شده از کودکي علاقه زيادي به نوحه خواني و سينه زني داشت و در شبها و روزهاي محرم در عزاداريهاي اباعبدالله امام حسين (ع) شرکت ميکرد و در زمان انقلاب و بعد از انقلاب نيز بيشتر از پيش به مسائل مذهبي مي پرداخت، در نمازهاي جماعت مسجد محل شرکت ميکرد.
زندگينامه شهيد حجت شيخ محبوبي/ در راه اسلام و قرآن خدمت کنیم
بعد از پيروزي انقلاب با اينکه سن زيادي هم نداشتدر دنيايي از عرفان بود به شعر علاقه فراواني داشت و اگر فرصتي پيدا ميکرد کتابهاي شعر شاعران ايراني را مطالعه ميکرد در بين کتابهايش تعداد زيادي از کتابهاي شعر بچشم ميخورد. که مدتي مجروح شده و در بيمارستان انديمشک بستري بود وقتي به خانه آمد اصلاً از مجروح شدنش صحبتي نکرد و نمي دانستيم که حجت مجروح شده و مدتي نيز در بيمارستان بوده است وقتي از دوستانش شنيديم که مجروح شده و از او مي پرسيديم ميگفت ديگران در اين راه جان دادند دست و پا دادند ما که کاري نکرديم مي گفت که از من چيزي نپرسيد بنده در اين عمليات رفوزه شدم مورد قبول خداوند قرار نگرفتم.چند ماه قبل از رفتن به جبهه حجت مريضي سختي دچار شده تا جائي که همه از خوب شدن او قطع اميد کرده بودند و خودش در حاليکه صدايش به سختي شنيده ميشد ميگفت خدايا ميخواهي مرگ مرا در رختخواب قرار دهي؟ خدايا کمکي کن تا بتوانم دوباره در راه اسلام و قرآن خدمت کنم و مرگم را شهادت در راهت قرار ده کتاب و غيره را تميز کرد و وسايل مورد نيازش را برداشت که برود.

شب عاشوراي سال 65، آري دقيقاً شب عاشورا بود که با خانواده و تمام دوستان و فاميل و آشنايان خداحافظي کرد و صبح عاشورا با عده اي ديگر از همرزمان خود شهيد احمد شعباني، شهيد ابراهيم پور زرگر، شهيد سيد حسين موسوي، شهيد حميد رفيعي و... صبح عاشورا از سپاه پاسداران بندرانزلي عازم جبهه شدند بعداً همرزمان ديگر او در جبهه شهيد حبيب ا... بازيلو، شهيد يزداني چندي بعد به آنان پيوستند.دنياي فاني بود و آن نماز نماز ديدارش با خدا بود.
حجت در تدارکات بود و مهمات را در ميان خمپاره و دود و آتش به همرزمان خود ميرسانيد همرزمان او کساني که با او بودند تعريف مي کنند که به ميان درگيري رسيديم که مهمات عده اي از برادران تمام شده بود وقتي ما را ديدند بسيار خوشحال شدند خيلي سريع مهمات را خالي کرديم در حالي که تانکهاي عراقي بطرف برادران چند تانک عراقي را زدند و بقيه تانکها برگشتند و فرار کردند در همين جا حجت ماشين را بر ميگردند تا بيايد و دوباره مهمات به همرزمان خود برساند که دشمنان انسانيت خمپاره هاي 60 و 120 را به سوي ماشين حجت روانه کردند و ترکشهاي سوزان بر پشت و گردن او اصابت کرد و قامت زيبايش و پيکر استوارش را در خاک شلمچه بر زمين انداخت.

حجت هميشه خاطراتش را مي نوشت هم اکنون از او دفترچه هاي خاطرات باقي مانده که ما از ميان آنها و به زبان خودش قسمتي از آنها را در اينجا مي آوريم: در مورخ 31/6/65 روز دوشنبه صبح ساعت 5 حجت آماده نماز صبح فکر مي کردم که آيا لياقت خواهيم داشت در حمله اي ديگر حماسه آفريني کنيم فکرش کردم آيا مي توانم در اين دانشگاه خودسازي کنم و بيش از پيش تقوا پيشه نمايم و بر نفس خود پيروز شوم فکر مي کردم که آيا لياقت شهادت را دارم يا نه فکر مي کردم چطور مي توانم در آينده زندگي بهتر و خدائي تر داشته باشم فکر مي کردم مي توانم دينم را کامل و سنت پيغمبر را اجرا نمايم و از امت پيامبر (ص) باشم چون قبل از اينکه به جبهه اعزام شوم مقدمات ازدواج فراهم شده بود و به ياري خدا کار ما درست شده بود اما جبهه را مقدم دانسته تا بتوانم هر چه بيشتر خود را با معبودم نزديک نمايم و حاجتم را از معبود و معشوقم و از امام حسين (ع) و ائمه اطهار بگيرم.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده