وصیت نامه شهید محمد کیایی
محمد کیایی، یکم خرداد ۱۳۴۶، در روستای ملاکلایه از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش علی‌آقا، کشاورز بود و مادرش مه‌لقا نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و سوم دی ۱۳۶۵، در سومار توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۱ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید محمد کیایی

ای خدای من! دوستانم را ادامه  دهنده راهم قرار ده

ای خدای من! لبیک...
ای الله من! لبیک...
ای عزیز من! لبیک و ای خدای من! عذاب الیم تو بر پوست نازک من بسیار سخت است و بسیار طاقت فرسا.
ای خدای من! وای بر من از آتش غضبت...
وای بر من از آتشی که از گناهانم برافروخته است؛ اما ای مونس من! به وقت وحشتم، وحشت منْ بیش از عذاب جهنم و آتش آن، از بی مهری توست و درباره ی خودم بی لطفی تو از من است!
ای صاحب من! بی نوازشی توست، دل رنجورم...
بی رحمت توست، غمزدگی ام...
این برای من بسیار سخت است!
افتاده ام بر خاک بندگی تو و از تو لطف و نوازش و رحمت دنیا و آخرت می خواهم.
ای دهنده ی هدایا! تو به من هدیه ای ده؛ اما هدیه ای که قلبم روشن شود و مونس تو شوم و جمال تو خواهم و رضای تو طلبم.
ای خدای بزرگوار من! تو را به عظمتت، غم مرا بگشای؛ من از تو انتظار نیکی دارم و تویی که باید رحم کنی بر حال بیچارگی من.
وای بر من که محبت دیگری را ترجیح دهم به محبت تو و طاعت نفس را به طاعت تو و خواب مستانه را به راز و نیاز سحرگاهان به درگاه تو برگزیدم و بیهوشی در سحرگاهان را بر نالیدن و ساییدن سر بر سجده گاه ترجیح دادم.
خدایا! همدمِ غیر تو گرفتم...
خدایا! مونسِ غیر تو گرفتم؛ حال زمین تنگ آمده است و آسمان برایم کوچک و جهان برایم زندان می نماید!
حال ای عزیز عزیزان و ای عزیز مؤمنین! آمدم؛ اما به حال ضعف و بیچارگی و فقر و درماندگی!
دلم را مقابل تو خاشع کردم و با دست هایی دراز و فقیرانه، گرفتن لطف و محبت تو به آسمان و با اشک هایی بر گونه هایم و دلی شرمنده به درگاهت و گردنی کج از شرمساری به آستانت، ای خدای رحمان!
تو به حضرت موسی فرمودی که نمک سفره ات را نیز از من بخواه، من نیز به فرمان تو نمک سفره ام را نیز از تو می خواهم.
ای خدای من! آیا تو قسم های مرا رد خواهی کرد؟ گمان نمی کنم که تو چنین کنی.
خدای من! تازه فهمیدم که مشرک بودم و می خواهم مُوَحِّد باشم.
وای بر من!... شرم بر من! اما آن نور بزرگوار سماوات و الارضین و آن وجد الله را، به کفن حضرت زهرا(س) و آن دو یتیمش -که در بر گرفته بود- قسم می دهم، از دست من ناراحت نباشید و مرا برای طاعت خدا دعا فرمایید.
ای خدای من! کاش از نایب بزرگوارت، حضرت امام خمینی -آن طوری که می باید- اطاعت می کردم.
کاش می شد همان طور که او فرمان داده است در جبهه های جنگ جان بدهم؛ جان که ارزش ندارد، حاضرم ای خدای من!
در راه تو تمام دلم را بدهم! اما خدای من! توفیق لازم است؛ رحمت و فضل تو لازم است و نظر و رحمت بزرگوارانه تو لازم است.
ای خدای من و ای قهار! از قهاریت تو بدنم می لرزد؛ رحم کن به حق اشک های علی(ع) به وقت شهادت حضرت زهرا (س) رحم کن به حق لبهای تشنه ی امام حسین(ع) و دستهای نازنین حضرت عباس.
رحم کن! رحم کن!... عفو کن! عفو کن!
ای خدای عزیز من! رحم تو بر این است که مرا بنده ی خویش سازی و رسول اکرم(ص) بسیار عزیز و ائمه معصومین و امام عصر(عج) و نایبش را بر من بشناسانی و بعد از شناختن، مرا در اطاعت از خود و ائمه، و امام عصر(عج) و نایبش خالص گردانی.
ای خدای من! دوستانم را ادامه دهنده ی راهم و برپا کننده ی پرچم «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» سید الشهدا کن.
ای خدای من! آخرین لحظه ی مرا لحظه ی دیدار خودت و دیدار امام زمان(عج) و دیدار امام حسین(ع) قرار ده و بعد از شهادتم مجلس ختم و چهلم مرا مجلس عزای حسین(ع) و فرزندانش قرار ده.
در مجلس نظر کن که نه برای من، که برای شهدای کربلا گریسته شود؛ همانگونه که در تعجیل ظهور امام عصر(عج) دعا شود.
پدر و مادر عزیزم و خواهر و برادران عزیزم! در شهادت من مبادا گریه کنید.
...و اینک وصیتنامه ی من به تمام دوستان و اقوام؛ برای من گریه نکنید و من از خداوند -تبارک و تعالی- آرزوی سعادت و سلامتی شما را مسألت دارم.
۱- قبرم در معلم کلایه؛
۲- در کفنم تربت کربلا بگذارید؛
۳- پارچه ی سیاه بر پیشانیم ببندید؛
۴- برایم گریه نکنید و سیاه نپوشید.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده