در سالروز شهادت شهید « علی آذر گشب »
می گفت: باید آنقدر بروم تا شهید شوم و شهادت در راه خدا و اسلام همیشه بر سر زبانش بود...
اراده در کسب درجه شهادت

نوید شاهد البرز:

شهید «علی آذر گشب» در دوم دیماه سال 1339، در یکی از روستاهای شهرستان «خلخال» به نام «گندم آباد» از خانواده ای مذهبی و معتقد به دین مبین اسلام متولد شد و در دامان مادری پاک پرورش یافت و بزرگ شد و دوران ابتدایی را در همانجا به پایان رسانید و بعد از آن بنا بر وجود موانع و مشکلات زیاد بالاجبار و با اندوهی فراوان درس را ترک نمود و بعد از چندی برای امرار معاش بهتر به شهر کرج مهاجرت نمودند که او نیز همپای خانواده به این شهر عزیمت نمود و شغل پر افتخار کارگری را پیشه خود ساخت.

شهید از صبح تا شب برای معاش خانواده کارگری می کرد تا اینکه انقلاب پر شکوه اسلامی ایران شروع شد و از آنجا که شهید فردی با ایمان و انقلابی بود در تمام راهپیمائیهای دوران انقلاب شرکت می کرد.

او سخت طرفدار امام خمینی(ره) بود حتی وقتی که امام می خواست از پاریس تشریف بیاورند، شهید از شب تا صبح در آن سرمای سوزان بهمن ماه در میدان آزادی مانده بود تا امام را از نزدیک ببیند.

وی اولین ماموریت سربازی خود را چهل روز در سر پل ذهاب گذاراند و بعد از چهل روز به پادگان مربوطه در لویزان تهران بازگشت و از آنجا به قم ماموریت یافت و بعد از آن به اندیمشک رفت و از آنجا به جاده آبادان – ماهشهر عزمت نمود.

او در جواب سوال خانواده اش مبنی بر اینکه « چرا اینقدر به ماموریت می روی؟ می گفت: باید آنقدر بروم تا شهید شوم و شهادت در راه خدا و اسلام همیشه بر سر زبانش بود و در نامه هایش نیز در اواخر می نوشت: «من شهید می شوم برای من ناراحت نباشید» تا اینکه آبان ماه 59 ، بود که از طرف ارتش خبر شهادتش را برای ما آوردند که برادرش «امید آذر گشب» بی درنگ به پادگان لویزان رفته و با دریافت معرفی نامه جهت پیدا نمودن پیکر شهید به آبادان فرستاده شد ولی مامورین «انتظامات جنگی» اظهار داشتند که پیکر شهید زیر آتش متجاوزین فریب خورده بعثی می باشد و امکان رفتن به آنجا نیست.

تا اینکه یک سال بعد از شهادت وی لشکریان توحید منطقه اشغالی را از لوث وجود صدامیان کافر پاکسازی نموده و پیکر پاک شهید« آذر گشب» را نیز پیدا کردند و به دست ما رساندند که در گلزار شهدای «امامزاده محمد» حصارک کرج به خاک سپرده شد.


فرازی از وصيت نامه شهيد «على آذرگشب گندم آباد» چنین است:

پدر و مادر جان! سلام پس ازعرض سلام براى من ناراحت نباشيد. خوب وضع ما اين است كه از ميهن اسلامیمان دفاع كنيم. من مى خواهم در راه خدا و ميهن اسلامى شهيد بشوم.

چونكه ضد انقلاب و ضد اسلام در خاك عزيز ما رخنه كرده است و بر ضد برادرهاى اسلامى ما مي جنگد و مى خواهند كه اسلام را ازبين ببرند پس وظيفه من و شما هست كه براى اسلام و قرآن دفاع كنيم و نگذاريم اين صدام يزيد كافر به خاك ماتجاوز كند و شهر عزيز ما را به تصرف خود در آورند.

پدر و مادر جان! از من، راضى باشيد من به جبهه رفتم اگر برگشتم كه خوب براى ميهن خدمت كرده ام و اگر به درجه رفيع شهادت رسيدم كه بزرگترين آرزو خود رسيدم و سلام مرا به تمام دوستان عزيز اسلامى برسانيد. به اميد پيروزى خدا يار نگهدار شما پدر و مادران اسلامى عزيز و بر شما برادران و خواهران مسلمان اين بود.                                        




منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده