شهدای شهریور
برادران عزیزما درروزی که رسیدیم عین خوش باهنر شهیددست بالا باروی سرشارازعشق وعلاقه به جبهه وجنگ وارد مقرشدیم وهوای آنجا خیلی گرم بودکه مادرقمقمه هایمان چای می کردیم.


نام شهید : على‌صفدر

نام پدر : عيوض

تاریخ تولد : 1348

محل تولد : ماشمی

تاریخ شهادت : 65/6/21

محل شهادت : جبهه

زیارتگاه :ماشمی

 

خاطرات

بسم الله الرحمن الرحیم

بادرودوسلام برحسین سرورشهیدان وبا سلام برمهدی موعودونائب برحقش امام خمینی ،خاطرات خودراازدشت عباس ها جبهه های غرب شروع می کنم:                                                 

برادران عزیزما درروزی که رسیدیم عین خوش باهنر شهیددست بالا باروی سرشارازعشق وعلاقه به جبهه وجنگ وارد مقرشدیم وهوای آنجا خیلی گرم بودکه مادرقمقمه هایمان  چای می کردیم وازعطش  روزاول نمی توانستیم یک جابنشینیم ودرهمان روز عصرساعت 2 به ماچادردادندوچادرزدیم وبرادرانی بااخلاص در چادرما بودندکه سرشارازعشق به الله وایمان وعزمی راسخ واردجبهه شده بودندبعدازدوروزیعنی شب سوم که مادرعین خوش بودیم درساعت 10شب ماراازخواب بیدارکردندومارااینقدردورهم جمع کرده بودند که دو گردان که بودیم مثل یک گروهان بودواطرافمان رگبارگلوله به هوامی رفت وآمبولانس باآن صدای رسایش اطرافمان حرکت می کردوبچه هاراجمع می کردخلاصه همان طورکه شبها دررزم بودیم وروزها کلاسهای تخریب عقیدتی وغیره... داشتیم.  بالآخره پس ازسپری کردن 40روزدردشت عباس گفتندکه شمارامی خواهیم به جبهه غرب اعزام کنیم وبعدماگرمپوش گرفتیم اسلحه وتجهیزات خودراتحویل دادیم وگردان 79که مابودیم و82،84باهم عازم کردستان شدیم ازساعت دوازده ونیم تایک ماازدشت عباس خداحافظی کرده وبه سوی غرب(کردستان)حرکت کردیم.شب ساعت هشت ونیم الی نُه رسیدیم باختران بعدازچندلحظه ای ماشین هادرشهردورزدندتاسپاه شهرراپیداکردندوماتاصبح درآنجابودیم وماصبح ازباختران حرکت کردیم تاظهربه سنندج رسیدیم بعددردیوان دره نمازخواندیم وتاحدود ساعت 7ـ6 رسیدیم شهرک سقزموقعی که مارسیدیم شهرسقزمردم آن مثل اینکه عزاداربودندکه مارسیدیم آنجا،همه موقعی که مارادیدنددورهم جمع می شدندوشورومشورت داشتند.خلاصه بعدازسپری کردندرشهرسقزدوباره گردانهارابه هم ریختندوسازماندهی کردندوگروهان ماکه گرواهان 3گردان 9079بودباگروهان برادران یزدی ونجف آبادی ملحق شده گردان تشکیل ازگردان برادران یزدی وشیرازی واصفهانی ونجف آبادی،اسم گردان 687انبیاءبود.  خلاصه مابعدازهمه گردانها عازم بانه شدیم.روی سرما کارمی کردندوبه حساب،آن مین که منفجرشد   عراقی ها فهمیدندودوشیکااینقدرروی سرما کارمی کردکه اگرما بلند می شدیم وخمیده یا سینه خیزنمی رفتیم سرماراباتیرهدف گرفته بودند.سرمارابه آنجائی که نبایدمی رفت می بردندخلاصه تاصبح مامیدان را بازکردیم ودردره ای که اطراف راست میدان قرارداشت وضو گرفتیم ونمازخواندیم وبه سوی مقرحرکت  کردیم برادران ازبس که ماحرکت می کردیم درمعبروعرق کرده بودیم باآن هوای سردکه دستهایمان بسته بودوموقعی که آمدیم وضوبگیریم آب مثل اینکه نه آن آب یخ زده بود.خلاصه ساعت 9به مقرخودمان برگشتیم وبعدازدو روزازمقرتخریب خداحافظی کردیم. برادران یک روزقبل ازاینکه به میدان مین برویم به هردسته سه نفری مرخصی دادندتابه مقربرودوساکهاووسایل لازم رابیاوردبعدماهم بابرادران دیگردریک ماشین سوارشدیم وموقعی که 4کیلومترحرکت کردیم دیدیم یک گلوله توپ باصدای عجیب روی سرماردشدوآن طرف جاده به زمین خوردوچنان انفجار عجیبی ازآن گلوله دیدیم که نگو.ترکش هایش 60 متری حتی بیشترمی رفت ومی افتادنندخلاصه ماشین با سرعت بیشترحرکت کردولی گلوله توپ مثل باران می آمدویک گلوله وسط جاده افتادوراننده مجبوربود ماشین رادرهمان جابگذاردوبه سوی پناه گاه حرکت کند.برادران به خداقسم ماازماشین داشتیم پایین می آمدیم که اطراف جاده زمین گیرشویم که ناگهان گلوله ای مستقیم بالای سرمان ردشدوچنان صدائی داد که گوشهایمان دردگرفت خلاصه بعدازچنددقیقه مادراطراف جاده درشیارهای جاده زمین گیرشده بودیم بعدسوارماشین شدیم وماشین چندقدمی حرکت کردولی فایده ای نداشت دوباره مازمین گیرشدیم وبعدگفتیم فایده ای نداردهمین طورمازمین گیرباشیم،بعدبچه هاگفتندحرکت کنیم وماشین هم مارا پیاده کردوزودبه مقصدخودرفت وماهم به تپه های اطراف که مقردرپشت آنهابودزدیم بالا.ویک مترمی رفتیم ومی خوابیدیم که اصلاًتوپ مهلت نمی داد.می خوردجلوی ما،می خوردطرف چپ وراست ما،می خورد  پشت سرما،اصلاًنمی توانستیم حرکت کنیم یعنی نمی توانستیم 3مترحرکت کنیم خلاصه من دریک شیارشخم زمین گیرشده بودم ناگهان یک گلوله 5متری طرف راستم خوردبعدیک ترکش بزرگ یک وجبی بالای سرمن باصدای ناهنجاری چندمتری طرف چپم خوردزمین،بعدازاینکه سردشدآن ترکش رابرداشتم تا حدوداً20سانت بودوضخامت آن یاکلفتی آن 6ـ5 سانت بودوآنقدرداغ بودکه نگو،خلاصه حدودیک ساعت مابلندمی شدیم ومی خوابیدیم تاخودمان رابا بالای تپه رسانیدیم وبعدهمین جوربلندمی شدیم ومی خوابیدیم تارسیدیم به چادرهای مقرهنوزهم داشت می کوبیدیک دره طرف چپ مقربودیعنی طرفی که ماداشتیم حرکت می کردیم بعضی ازبچه ها درآنجاداشتندشنامی کردندکه چهارالی پنج توپ خورد توی دره ولی به حول وقوةالهی به آنها اثابت نکردوبعضی ازبچه هابدون ازاینکه لباسهایشان رابه تن کنندحرکت کردند.خلاصه ساعت چهارونیم ازمقربرگشتیم تاساکهاو وسایل خصوصیمان رابرداریم.برادران بعدازآن دیگر توپی نه نزده وبعدرفتیم یک کوموله رادیدندتاببینیم می زدندوگمرکی مقررابه عراقیهاداد.خلاصه آن کوموله راگرفتندولی دونفردیگرفرارکردندبعدازآن که مارفتیم میدان مین وبعدبه سوی مقرآمدیم درگردان خودمان درگروهان خودمان دردستةخودمان یعنی هردسته سه تخریب چی داردتاببینیم حمله چه می شود...                                                                                                                   

وحالامنتظرحمله هستیم.              

   شهید علی صفدرافروز                     

 

منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده