قسمتی از زندگینامه شهید:
شهید ناصر شفاعي در دوشادوش ظفرمندان سپاهيان اسلام در يك عملايت پيروزمندانه به آرزويي كه مدتها انتظارش را مي كشيد رسيد و كبوتر سبكبال روحش به آفاق آسماني عروج كرد،
سی و یکمین سالروز شهادت شهید ناصر شفاعي احمد سرائي
نویدشاهدگیلان: شهید ناصر شفاعي احمد سرائي در سال 1349 از خانواده اي مذهبي و بنام احمد ديده به جهان گشود ابتدا تولدش همراه با سختي و رنجهاي فراوان بود و اما همچون كوه مقاوم و استوار در برابر گرفتاريهاي طاقت فرسا مقاومت كرد، آري در دوران كودكيش بود كه برادر بزرگش بر حسب تصادف ديده از جهان فرو بست و مصيبتي سنگين را بر جاي گذاشت، براي احمد خيلي سوزناك بود و اما نمي دانست كه در آينده چه پيش خواهد آمد مدتها بود از داغ برادر مي سوخت و اما چيزي نگذشت كه پدر بزرگوارش نيز بر حسب تصادف جهان فاني را وداع گفت و سوگ عزا سراسر وجود خانواده شان را فرا گرفته بود و قلب احمد از مصائب مملو از خون گشته او جز صبر چيزي را نمي ديد و در زندگيش توكل به خدا مي كرد. و اما به دليل فوت پدر تحصيلات ابتدائي را ناتمام گذاشت و براي تامين مخارج زندگي به كار روي آورد.
احمد از سوز داغ پدر مي سوخت زندگيش را در تلخي و سختي احساس مي كرد زيرا خيلي برايش سنگين بود كه بزودي دوستان دست يتيم نوازي بر سرش مي كشيدند و از اين بابت گردن خود خم مي كرد و آه عميق مي كشيد.
آري تنها اميد خودش را از دست داده و تنها خوشحاليش مادر و دو برادر و خواهر كوچكش بود طولي نكشيد كه يك برادر و بزرگترش آنان را تنها گذاشت و روانه تهران شد. حال احمد هست و كلبه غمگين، پس از اينكه مدتها عمرش اينچنين سپري شد سرانجام تصميم گرفت كه برود تهران پيش برادر خويش، بعد از اينكه مدتها در تهران زندگي سختي را گذراند ولي در اواخر سرو اوضاعي پيدا كرده بود و حداقل مي توانست حركتي در زندگيش داشته باشد و هميشه با بسيجي هاي همان محله به فعاليت براي پيشبرد اهداف عاليه جمهوري اسلامي تلاش مي كرد. چون عشق حسين(ع) را در سر مي پروريد تصميم گرفت كه براي جبهه اعزام شود با توجه به اينكه برادر بزرگترش در جبهه حضور داشتند براي خودش يك وظيفه الهي مي دانست كه در جبهه حضور پيدا كند.
آري دوباره احمد از تهران به زادگاه خود برگشت و با رضايت مادرش با بسيجي هاي اين محله براي فرا گرفتن فنون آموزش نظامي خودش را آماده كرد و بعد از فرا گرفتن تعليم نظامي با سپاهيان حضرت محمد(ص) عازم سر حداد مناطق جنگي شد. پس از تحمل آن همه مشكلات براي خودش افتخار مي دانست كه يك بسيجي است. در اولين مرحله عملياتي كربلاي 5 شركت كرد يكي از برادران تعريف مي كردند كه يك شب قبل از عمليات وقتي نيروها را آوردند و تقسيم كردند اواخر شب و در هر كدام گوشه اي نشسته بودند زمزمه ها همه جا را پيچيده بود، احمد هم گوشه اي نشسته بود قلبي محزون داشت و گريه مي كرد شهيد محافظت كار به او مي گويد احمد جان چرا گريه مي كني ،‌احمد گفت مي ترسم در اين عمليات دوستان خوبم شهيد بشوند و مرا تنها بگذارند، مي گويند شهيد محافظت كار او را بغل كرده و بر پيشانيش بوسه داد.
آري جمعي از دوستان نزديك احمد از جمله رحيم در آن عمليات به شهادت رسيدند. بعد از انجام ماموريت احمد به پايان رسيده بود و ايشان را مرخص كردند اما از آنجايي كه عشق به شهادت آنچنان در وجودش اوج گرفته بود كه او را لحظه اي آرام نمي گذاشت و اشك از ديدگانش همچون قطره هاي باران بر گونه هايش مي چكيد و كبوتر روحش به عالم ملكوت پرواز كرده بود و آرام نگرفت اصرار داشت كه خودش را به قافله عظيم شهداء برساند و بعد از يك هفته مرخصي در تاریخ 1365/05/18 خودش را به منطقه عملياتي كربلاي 5 شلمچه رسانيد و در دوشادوش ظفرمندان سپاهيان اسلام  در يك عملايت پيروزمندانه به آرزويي كه مدتها انتظارش را مي كشيد رسيد و كبوتر سبكبال روحش به آفاق آسماني عروج كرد، و نفس مطمئنه كه عاليترين كمالش بود دست يافت و شربت مرحم دل را نوشيد و به لقاءالله پيوست. جايش عالي است خداوند تعالي بگرداند.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده