شهید مرداد ماه
سه‌شنبه, ۰۳ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۷
شهید حسین بابایی مقدم فرزند تراب در سال 1343 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 12/5/60 در پادگان تپه عبادت در منطقه کردستان به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

بسمه تعالی

با سلام خدمت یگانه منجی عالم بشریت حضرت حجت و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی و سلام بر رزمندگان پر خروش جبهه های خون و حماسه

ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کعنهم بنیان مرصوص

شهیدان زنده همیشه جاوید کربلای ایران چون مشعلی فروزان بودند و راه سالار شهیدان را پیمودند. در این راه به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت رسیدند به کدامین گناه کشته شدند؟ اکنون به گوشه ای از زندگی سراسر درس شهید بزرگوار حسین بابایی مقدم می پردازیم گر چه لیاقت گفتن زندگی این رادمردان تاریخ را نداریم. شهید حسین بابایی در سال 1344 در شهرستان خون و قیام قم دیده به جهان گشودند. در خانواده آنها گر چه یک خانواده مستضعف بودند ولی زندگی آنها یک حالت روحانی کامل و تمام را به خود گرفته بود. حسین از همان اوان کودکی قرآن فرا گرفتن و نماز را آنچنان صادقانه تلاوت می کردند که واقعاً حیرت آور بود. وقتی به سن 6 سالگی رسیدند نماز و فنوت آن و قرآن را کمابیش یاد گرفته بودند وقتی وارد مدرسه شدند با این که سن زیادی نداشت با کسانی که اسلام را رعایت نمی کردند مبارزه می کرد. ایشان در مدرسه همیشه ممتاز بودند و با نمرات بسیار عالی قبول شدند تا این که در کلاس پنجم ابتدائی او شروع انقلاب از همین شهر خون به پا خواست. او واقعاً مانند یک سرو در تظاهرات ضد رژیم شرکت داشتند و همواره در سرکوبی آنها نقش بسیار ارزنده ای ایفاء می کرد وی همیشه یک سری اعلامیه و عکس امام را همراه داشتند و شب که می خوابیدند آنها را در بغل خود می گذاشتند. وقتی به ایشان می گفتی جایی دیگر بگذار می گفت : امکان دارد کمونیستها به خانه ما بیایند و آنها را پیدا کنند و تا آن را به کسی که قرار بود برساند از پای نمی نشست و از آنها نگهداری می کرد. وقتی که نیروهای مسلح به مردم پناهنده شدند گل بر سر اسلحه های آنها می گذاشتند و می گفتند ای برادران بازگشت شما به اسلام مبارک باد و در روزی که امام آمد از پای نمی نشست و می گفت : دیگر امام آمد. دیگر مزدوران نمی توانند مردم را زیر سلطه خود قرار دهند و در روز 22 بهمن که انقلاب پیروز شد فعالیتهای چشم گیری از خود به جای می گذاشتند.

بعد از پیروزی انقلاب به تحصیل خود ادامه داد و در کلاس دوم متوسطه تحصیل می کرد که جنگ شروع شده بود و ایشان به اتفاق دوستش که دو همرزم بودند گفتند دیگر نمی توانیم بی تفاوت بمانیم. مادر حسین به او گفت پسرم جبهه تو مدرسه توست مگر نشنیدی که آیت الله منتظری می گفتند که سنگر شما دانش آموزان مدرسه شماست. می گفت : من بسیاری از دوستانم به شهادت رسیده اند و دیگر نمی توانم در خانه بمانم و وقتی خیلی اصرار کردند به اتفاق دوستش حسن مخفیانه راهی جبهه شدند ولی چون چیزی و مدرکی در دست نداشتند بازگشتند و از پدر و مادر قول گرفتند که بعد از اتمام درس به جبهه بروند. وقتی که پدر و مادر قبول کردند با آنچنان شوری امتحانات را پشت سر گذاشت و بعد از ثبت نام راهی پایگاه امام حسین شد در آنجا که دوره دیدند تیرماه 60بود و در روز 7 تیر که فاجعه 7 تیر شروع شد و شهادت شهید مظلوم ایشان بعد از انجام مراسم این شهداء برای مرخصی به خانه آمدند و آن قدر ناراحت بود که می گفتند با جبهه رفتن انتقام این شهداء تا جایی که بتوانم خواهم گرفت و بالاخره عازم جبهه شدند و در جبهه نیز با مردانگی بسیار جنگیدند و بالاخره در بعد از ظهر 12 مرداد 60 در آزادمی تپه عبادت به آرزوی دیرینه خود بعد از مبارزات پیاپی بر علیه مستکبران رسیدند روح پررهرو آنها شاد و یادشان گرامی .

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده