این فرزند با چشمانی باز متولد شده و قطعا به فیض شهادت نائل خواهد شد
شهید محسن چنین بیان می کرد من می خواهم مهر افتخار را به نشان فامیل بزنم

زندگی نامه

شهید محسن (اصغر ) در سال 1341 در خانواده ای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود پدر وی رحمت ا.. تاج آبادی کاسب و مادرش طوبی ذوالفقاری خانه دار بو د.

محسن دارای دو برادر و چهار خواهر بود و خود کوچکترین فرزند خانواده بود.

با توجه به این که محسن در خانواده ای مذهبی و عاشق ائمه اطهار متولد شد جوانی از رشد جسمی ، رشد معنوی هم داشت زمانی که محسن متولد شد پرستاران از بیمارستان شهید اکبر آبادی (فرح سابق ) برای جویا شدن حال فرزند و مادر به منزل ایشان آمدند یکی از پرستاران که شخصی متدین و متقی بود ، به پرستار دیگری اظهار کرد این فرزند با چشمانی باز متولد شده و قطعا به فیض شهادت نائل خواهد شد.

محسن پس از آن که دوران کودکی خود را سپری کرد در سن 7 سالگی به مدرسه  وارد شد و در آنجا تحصیل کرد مدرک تکمیل دوره ابتدایی را از همان مدرسه دریافت نمود چون اکثر مسئولان و معلمان مدرسه از گروه ساواک بودند و صدماتی را بر محسن وارد کردند و آثار این سیلی ها و کتک ها تا روزها بر بدن محسن باقی می ماند و به طوری که حتی خواب شب را از او گرفته بود. او تصمیم راسخ گرفت که ترک تحصیل کند . بدین سبب مشغول کار شد  او فرزندی مومن و مهربان و دلسوز بود او نمازش را بر هر کار دیگری مقدم می دانست محسن روز انقلاب فعالیتهای بسزایی داشت و بسیار کوشا و بااراده بود حال قسمتی از تلاشهای محسن رادر به ثمر رسیدن انقلاب بر می شماریم.

محسن در زمان تظاهرات شبها را تا صبح در خیابان به فعالیت مشغول بود.

روزی ساواک تصمیم گرفت به محله وارد شود محسن با تعدادی از دوستان خود که پارچه های سفید بر پیشانی بسته بودند برای جلوگیری از ورود ساواک ف محل به مقابله با آنها پرداخت

روزی از روزها که مجروحان تظاهراتی زیاد شده بودند محسن با برادرش به بیمارستان رفتند تا خون هدیه کنند وی یکی از پرسنل بیمارستان که بعد مشخص شد که از گروه ساواک است گفت لازم نیست ما خود خون تهیه کرده ایم در صورتی که مجروحان را در گودال ریخته و آنان را از بین بردند.

محسن از پدرش مقداری پول می گرفت و ؟؟ ایرانی که در تظاهرات شرکت داشتند اطعام می کردند وی شیشه های ار منازل همسایگان جمع آوری می کردن و به کمک دوستان خود کوکتل مولوتف تهیه می کرد . در اکثر راهپیما ئیها  چه مسالمت آمیز و چه خشونت بار شرکت می کرد و پس از بازگشت از این راهپمائیها و تظاهرات با شوق و اشتیاقی بسیار حوادث را بازگو می کرد و مستضعفین را به شرکت در تظاهرات ترغیب می کرد .

زمانی که همه ی مردم از داشتن یک قطعه عکس کوچک امام خمینی در منزل هراس داشتند محسن پلاکاردهای بزرگ از عکس امام خمینی را از میدان آزادی برروی دوش گذاشته و تا منزل همچنان آشکار آمد بدون ترس و وحشتی

در زمانی که مجسمه های شاه بر اندازی شد حضور فعال داشت .

زمان ورود حضرت امام  محسن اظهار داشت که حتی شده خود را به سیمهای برق وصل کند اجازه نمی دهیم از ورود امام خمینی به وطن جلوگیری شود.

محسن به فرمان امام مبنی بر فراگیری فنون نظامی به مدت سه ماه در یکی از پایگاههای ارتش بیست میلیونی ثبت نام کرد و تا حدودی با  مسائل نظامی آشنا شد و در اواخر سال 58 تصمیم گرفت به استخدام سپاه در آید اما چون سنش 18 سال تمام نبود استخدام نکردند و او از این بابت بسیار غمگین و افسرده بود اما او تصمیم گرفت که از هر سوی عبور کند و به یکی از پادگانها رفت و دفترچه آماده به خدمت گرفت را برای بهمن ماه سال 60 گرفت در ضمن پدرش در اردیبهشت ماه سال 59 در سن 73 سالگی فوت کرد محسن به جهت خلل نبود پدر احساس وظیفه می کرد و برای امرار معاش خانواده و تلاش و کوشش می کرد.

در سال 60 به پادگان سپاه منطقه 13 رفت و ثبت نام نمود و این روزها مصادف با ترور مقام عظمات ولایت حضرت آیت ا... خامنه ای با شهادت دکتر سید محمد حسین بهشتی و 72 تن از یاران صدیق امام بود . که محسن از این جهت بسیار آشفته و پریشان حال بود. و برای بهبودی حال آقای خامنه ای دعا می کرد .

محسن در سال 1360 به جبهه رفت البته ابتدا به پادگان امام حسین (ع) رفت و پس از گذشت دو روز به اهواز و جبهه ی کرخه نور اعزام شد و به گفته ی همرزمانش از روزهای اول در خط مقدم جبهه جانبازی می کرد و یک روز قبل از شهادتش به یکی همسنگرانش گفته بود که اگر من شهید شوم ساک مرا به

منزل خواهرم ببرید و به مادرم بگویید که سلام مرا به امام عزیز برساند.

روز 4 شهریور با تهران تماس گرفت و گفت ما می خواهیم تا چند روز دیگر ان شاء اله جبهه ی بزرگی را آغاز کنیم بدانید که دراین جنگ من شهید خواهم شد تا به حال چند بار از آتش دشمن جان سالم بدر برده بودم اما این دفعه از آن دفعه ها نیست . من شهید خواهم شد . به خدا این حرفها را درحالی می گفت که می خندید و با خنده می گفت برایم دعا کنید تا شهید شوم.

او در جبهه ی  کرخه ی نور و طرح رجایی و باهنر بر اثر انفجار خمپاره مجروح شد و او را با آمبولانس به پشت جبهه بروند و در حال انتقال خمپاره به او اصابت نمود. آنگاه به فیض شهادت نائل شد.

شایان ذکر است که شهید محسن چنین بیان می کرد من می خواهم مهر افتخار را به نشان فامیل بزنم و محل جاویدان و به یاد ماندنی شهید محسن در بهشت زهرا (س) قطعه 24 – شماره 16 ردیف 92 می باشد. شهید محسن اولین شهید محل بودند. خداوند شهادت این برادران را قبول نماید و درجه ایشان را متعالی بگرداند .       

  منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده