مصاحبه با مادر پاسدار شهید رضا قلعه ای
روز جمعه ای که خبر شهادتش را برایم آوردند، روزی زندگی دوباره برای رضا بود و روز شهادت من بود. او به زندگی دوباره راه یافته بود اما من...


نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار شهید رضا قلعه اي، سال 1319 متولد شد و با همت تمام به امرار معاش خانواده کمک کرد و کار نقاشی را برای خود انتخاب کرد. جوانمردی مبارز در دوران انقلاب و پاسداری شجاع بعد از انقلاب بود که در كميته ها فعاليت می کرد تا اینکه در مبارزة سخت بين ضد انقلابيون و سربازان اسلام در بیست و نهم تیر سال 58 در جنگ نابرابر در قريه حصار خرابه در جاده ارومیه – سرو با اصابت گلوله اي زخمي شده و به دست دژخيمان حزب كومله و دمكرات اسير و زير شكنجه هاي وحشيانه و مهلك كافران و ضدانقلابيون به درجه رفيع شهادت نائل می آید.

وقتی پای صحبتهای مادر عزیزی نشستیم که فرزند خود را از دست داده بود، گویی محبت از همه جای خانه سرازیر می شد و ما را غرق در محبت خود کرده بود.
پای محبت مادر رضا نشستیم و در اعماق وجودش خیره شدیم که در نگاهش، تنها رضا را می دیدیم. او با دستهای لرزان و پر غرور آهی می کشد و می گوید رضا اولین بچه ام بود که در سال1319 در خانه اي محقر و ساده به دنیا آمد. حدود 6 سال داشت که پدرش را از دست داد و من به علت تنگدستی و فقر زندگی نتوانستم او را راهی مدرسه کنم، به همین جهت از تحصیل محروم ماند.
 مدتی در تهران با شغل کارگری در هتل و مسافرخانه مشغول بود. سپس به ارومیه مراجعت نمود و به شغل شاگرد نقاشی پرداخت.
 در سن29 سالگی ازدواج کرد. پس از ازدواج رسما برای خود مغازه باز کرد و به نقاشی ساختمان مشغول شد. ام بخاطر علاقه ای که به درس خواندن داشت، در این موقعیها هم دنبال گم گشته ای می گشت و آن هم دانش اندوزی بود. ولی چه سود او که سواد خواندن و نوشتن نداشت اما به هر قیمتی شده بود راهی درس و مشق و مدرسه شد. با اینکه دارای دو فرزند بود و بار زندگی هم بر دوش او بود اما با کوشش تمام به تحصیل ادامه داد تا آگاهی پیدا کند و به اطرافش علم داشته باشد. او همیشه می خواست بداند، ولی باز این بار هم فشار زندگی با وجود جوی که آن وقتها بر همه جا حاکم بود، نتوانست ادامه تحصیل بدهد و تا اول راهنمائی درس خواند. درسی که احساس می کرد باید بخواند، چون دانستنیها را می آموخت؛  ولی باز هم ترک تحصیل کرد.


وقتی از مادر، از آخرین روزها زندگی شهید سوال کردیم: این چنین گفت:
بله مادر خوب یادم هست، روز جمعه بود. رضا آن روزها زیاد به خانه نمی آمد، بیشتر با بچه ها بود، یعنی تنها راهی که می توانست به مردم خدمت کند، این بود که همراه بچه های کمیته باشد و فعالیت کند، نگهبانی کند و .... 
 بعد از انقلاب پاسداری بود که با کمیته همکاری می کرد و تنها گاهی می آمد به خانه سری می زد و می رفت. 
روز جمعه ای که خبر شهادتش را برایم آوردند، روزی زندگی دوباره برای رضا بود و روز شهادت من بود. او به زندگی دوباره راه یافته بود اما من... 

از خصوصیات اخلاقی رضا پرسیدم:
 مادر رضا می گوید: رضا همیشه سعی می کرد همه را از خود راضی نگه دارد، خصوصا در زندگی زناشویی و خانوادگی خویش خیلی ملایم بود. رضا دو فرزند به نامهای ناهید و علی دارد که رضا را در علی می بینم و از خدا برای امام طول عمر می خواهم.

روایت همرزمان شهید از روز شهادتش:
دقیق یادم هست روز جمعه قبل از نماز رضا خوابش را برایم تعریف کرد گفت من شب در خواب دیده ام شهید شده ام و به این دلیل بعد از نماز از همه خداحافظی و روبوسی کرد و آن آخرین روبوسی بود که با او کردم. 
همان روز (بیست و نهم تیر ماه 58) در نماز جمعه بودیم که خبر آوردند، اکراد و احزاب دمکرات و کومله می خواهند به شهر حمله کنند. ما هم از قسمت بیراهه به طرف قریه حصار خرابه که در نزدیکی نازلو چای می باشد. به منطقه جنگ نزدیک شدیم. در این موقع اکراد که از قبل سنگربندی کرده بودند به ما تیراندازی کردند، تا از ماشین پیاده شویم و سنگر بگیریم. رضا از ناحیه پا زخمی شد، ولی ما امکان حمل رضا را نداشتیم که اکراد او را اسیر خود می کند و او را بطور وحشیانه شکنجه می کند و بعد حدود دو کیلومتر روز زمین می کشد و در نهایت با زدن تیری از ناحیه چشم راست به زندگی او خاتمه می دهند و شهیدش می کنند. 
خاطره اش و یادش همیشه در دلها می ماند و راهش را زنده نگه می داریم.

منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده