فاتحان خرمشهر
نخست با راهي دور قلبي نزديك و صميمانه سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستدارم و اميدوارم كه هميشه اوقات درهمه اوقات از توجهات عنايات اسمي قرار گرفته باشيد و بتوانيد افرادي باشيد كه در مكتب اسلام نمونه و الگو باشيد.

نام شهید : پرويز

نام پدر : آني

تاریخ تولد : 1345

تاریخ شهادت : 61/2/18

محل شهادت : خاک عراق


 

زندگینامه

در مورد برادر شهيدم پرويز  شهبازي ايشان در سال 1345 چشم به جهان گشود و در سن  6تا 7 سالگي  راهي مدرسه شد با توجه به اينكه  ما عشاير  بوديم به سرهد و گرمسير كوچ مي كرديم تا كلاس سوم و چهارم  ابتدائي ايشون از مدرسه  ديگر نرفت با توجه به اينكه  پدرمان داراي دو خانواده بود خانواده ما  كه شامل 3 برادر و 3 خواهر  بوديم و مادرمان كه زندگي  ما با سرپرستي خودم كشاورزي  كارگري و دامداري به سر مي برديم و خودم در سال 1353 راهي شيرازو 54 به بوشهر رفتم براي كارگري و در سال 56  شهيد پرويز شهبازي  را با خودم بردم از بوشهر در شركت نيرو هوايي بود.با توجه به  اينكه  شهيد شهبازي  در همان سن كم شجاعت و تفكربلندي داشت طوري كه زبان  زد عام خاص بودند و در ضمن  ايشون را 56 كه با خودم بردم از شهر بوشهر  در شركت  نيرو هوايي  كه مسئول شركت فردي بود به نام صادق كه بسيار مرد روشن و با شجاعتي بد .در ضمن ايشان  بچه آباده فارس بود همين طور افراد با شجاعت  را دوست داشت شهيد شهبازي را انتخاب كرد  براي سقا كه آب خوردن بدهد به دست كارگران و خود شهيد درآمد به من گفت برادر آقاي صادق خوب شغلي براي من انتخاب كرده گفتم چرا ؟ فرمود اين شغل آقايم ابوالفضل عباس مي باشد و خيلي خوشحال تا اينكه چند ماهي  گذشت ايشون شروع  كرد به يك سريع بدو بيرا از خاناوده پهلوي  بدون از اينكه كسي حرفي با ايشون داشته باشد به خدا قسم  خودم كم و بيش مانع ايشون مي شدم تا هيچ فايده اي ندارد تا اينكه يك نفر از افراد پادگان كه ايشون خودش نظامي بودند و دوست قبلي بنده بود به عنوان دوستي و خير خواهي از ما ياد آوري كرد كه مگر شما خداي ناكرده ديوانه هستيد اينجا پادگان  نظامي است برادرچه شما به شاهنشاه  مملكت توحين مي كند برا چه و چرا و به ما گفت فلاني مي داني كه من دوست شما هستم ولي اگر كسي ديگر اين حرف را شنيد فورا شمارا بازداشت كه هيچ بلكه  ممكن است شما را اعدام نماييد چرا و براي چه ؟ به ايشون گفتم خودم هم نمي دونم  به خدا قسم  اين بچه خود به خود اينجوري شده است  ما را كه راهنمايي كرد تا اينكه منجر شد كه خودم برادر شهيدم را بنام پرويز دو تا سيلي زدم به صورت مرحوم شهيد و گفتم براي چه به خاندان شاه بد وبيرا مي گويي در جوابم گفت دست خودم نيست مثل اينكه الهامي از من مي رسد و خود به خود  مجبور مي شوم كه اين حرفها را بزنم و باز هرچه مانع مي شدم بر عكس برخورد و بد و بيراه ايشون بيشتر مي شد به خدا قسم اين حرفهايي كه زدم ممكن است يك مقدار عقب جلو گفته باشم ولي كم و زياد نيست و عين حقيقت  بوده و جان مولا علي با توجه به اينكه  بنده خودم علاقه مند به شاه وخاندان ايشون بودم چرا ؟‌چون همان زمان براي ما تعريف مي كردند كه شاهنشاه ايران كمر بسته است اون هم كمر بسته ي مولا علي (ع) است با توجه به سن كم ما باور مي كرديم  طوري كه  كي مي گفتند ايشون زد گلوله است  اونموقه مردم ساده بودند و در ضمن حرف را كوتا كنم برگشتيم  از منطقه پشت كوه جليل  به عشاير ماه در كارخانه مشغول بوديم . تا اينكه در سال 1357  بود كه انقلاب  اسلامي شروع شد . تا اينكه  سال  1360 راهي جبهه شد  و در تاريخ  61/2/18 بعد از آزاد شدن  پادگان  حميد ايشون به فرماندهي مرحوم عبدالله نجفي پيشروي در خاك عراق  در تاريخ نام برده  بالا  61/2/18 به درجه رفيع شهادت رسيد

 و سال اول  تا اول سال دوم  در قبر ايشون چراغي بهاندازه  لامپ 60 در قبر ايشون روشن مي شد طوري كه  كه همه اهالي  مي دانند و بعد حرف به حرف  شد خاموش شد و ديگر روشن نشد . والسلام.

 

نامه شهيد

بسم الله الرحمن الرحيم   مورخه 27/14/61

پدر بزرگوارم آني و برادر عزيزم علي پناه (سلام عليكم مي كنم)

نخست با راهي دور قلبي نزديك و صميمانه سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستدارم و اميدوارم كه هميشه اوقات درهمه اوقات از توجهات عنايات اسمي قرار گرفته باشيد و بتوانيد افرادي باشيد كه در مكتب اسلام نمونه و الگو باشيد و تا مي توانيد در بين برادران و همسايگان و طايفه مهرباني و دوستي و اتحاد برقرار كنيد و شما نسبت به من ناراحت نباشيد اگر شهيد شوم افتخار است و اگر هم سالم برگرديم هم افتخار است و اين تنها راهي است كه هر كس كه فكر كند به وجود خداوند پي برده باشد آن را انتخاب مي كند و به كام خود مي رسد و البته من امانتي بودم پيشي پدر و مادرم و حالا بايد اين امانت را به خدا و پس دهند در اين صرت آنها بطور قاطع و صالح امانتداري كرده اند.

باري اگر جوياي حال من باشيد سلامتي برقرار است.

و البته ما در روزه 25 از ياسوج به شيراز آمديم و فرداي عصر آن يعني عصر روز 6 ام از شيراز به پادگان ايمده رفتيم و اين نامه را در همين پادگان فوق مي نويسم و ممكن نيست كه ما را به كجا ببرند كه در سراسر به شما بدهم و در ضمن عموي عزيزم حسيني محمودي و پسر عموي عزيزم ابراهيم حمودي اسلام مي رسانم چونكه وقت نيست و نمي توانم جداگانه نامه به شما بنويسم از لطف و بيقه عمويان و همسايگان و آشنايان را سلام مي رسانم در آرزوي ديدار پرويز شهبازي

 

مادر عزيزم ماجان زماني خيلي خيلي سلام مي رسانم

مادر جان از اينكه من را در دامان پاكت خود بزرگ كردي قدرداي مي كنم و از خداوند عز و جل صلب آمرزش و سلامتي مي كنم. و البته مادر است كه در تمام وجود خود و در تمام نيمه شبها اين فرزند خردسال با نوازش سختي بزرگ مي كند و او را در دامن پاكت خودمي. زياد حق به گردنم داريد و يزاد باعث وقت شما نمي شوم و مادر عزيزم از اينكه من جبهه آمده ام ناراحت نباش و سعي كن در پيشرفت و كوشا باشيد و حسابي خوشحالي كنيد كه چنين فرزندي به كربلاي حسين فرستادي زياده عرض ندارم بجز سلامتي.

فرزند شما پرويز شهبازي

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده