در سالروز شهادت برگی از یادداشت های شهید/بخش اول
امشب هم شام را با آوای دل انگیز انفجار توپهای عراقی که خوشبختانه جایی نمی رسید به پایان رساندیم. تازه شام را جلویمان گرفته شروع به خوردن کرده بودیم که توپی در 100 متری منفجر شد و بعد توپی دیگر در 50 متری ، ترکشی در 10 متری ما به زمین خورد و ترکشی که درست در محلی که چند لحظه پیش برای گرفتن غذا ایستاده بودیم،
نوید شاهد گلستان؛

از تولد تا شهادت

عبدالحكيم گل چشمه ازشهرستان گنبد كاوس و زادگاه پدري او روستاي قورچاي بخش آزادشهر مي باشد . روستاي قورچاي را بيش از شهر گنبد دوست داشت و همه ي اهالي قورچاي به خاطر چهره ي بشاش و خنده هاي خوبش او را دوست داشتند . لطافت چهره ي او به قدري جذاب بود كه هركس او را مي ديد، دوست داشت در كنار ش باشد . پدر بزرگوارش كه يكي از ريش سفيدان شهر و روستا بود و اغلب در رفع داعوا هاي محلي نقش بزرگي را ايفا مي كرد و اغلب حكيم گل چشمه را با جيپ در كنار خود مي نشاند و به چنين جمع مي برد به خاطر اين ارتباط مداوم با افراد مختلف باعث شد كه حكيم روحيه ي اجتماعي و مردمي به خود بگيرد و آداب و معاشرت او هم چون بزرگان بسيار پسنديده بود . مردم روستا هميشه او را دركنارپدرش مي ديدند و اورا از بزرگان آينده ي روستا تلقي مي كردند .

دوران تحصيلات خود را در شهر به پايان رساند . دراين مدت از اوقات فراغت خود به نحو احسن استفاده مي كرد و به خاطر علاقه اي كه به بازي فوتبال داشت عضو تيم شهر شد و بازي زيباي او طرفداران خاص خودش را داشت . در محيط مدرسه رفتار متين او براي معلمان و دانش آموزان مدرسه مطرح شده بود . حكيم همه را به ديده ي احترام نگاه مي كرد .

با همه ي اين ها ، هر گز از آموختن تجريه ي اجدادي خوددرامور كشاورزي و دامداري غافل نماند و روستاو زندگي روستايي را به تجملات شهر ترجيح داد. هر لحظه كه فرصت پيدا مي كرد ، راهي روستا مي شد و نزد عمو هايش در روستا مي ماند و خاطرات كودكي و نو جواني اش را در كوچه و پس كوچه هاي خاكي رو ستا به جا گذاشت .

بعد از ديپلم به خاطر تعطيلي دانشگاههاي كشور و هم چنين وضعيت بحراني و جنگي كشور ، جوانان دسته دسته به منطقه اعزام مي شدند . حكيم كه بارها از پدر بزرگوارش شنيده بود چو ايران نباشد تن من مباد ، از آن پس به شعر پدرش جامه ي عمل پوشانيد .راهي جبهه ها شد و بعد از آموزشي و اندوختن تجربه هاي جنگي رهسپار منطقه جنگي شد . در اكثر عمليات ها شجاعانه شركت كرد و هر گز از سختي ها و كمبود ها ي منطقه ي جنگي لب به شكايت نگشود و بلكه به حضور خود افتخار مي كرد . تا اين كه در سال 1361 در منطقه ي خرمشهر به شهادت نائل آمد و هم اكنون جز شهداي خوب روستاي قورچاي گرديدند كه نام مباركش در مدرسه ي روستا به نيكي مي درخشد .

اکثر اوقات شبها روی مهمات می خوابیدیم/«شهید عبدالحکیم گلچشمه»اکثر اوقات شبها روی مهمات می خوابیدیم/«شهید عبدالحکیم گلچشمه»

یادداشت شهید

یکشنبه سی ام فروردین 1360- جبهه حمیدیه

امشب هم شام را با آوای دل انگیز انفجار توپهای عراقی که خوشبختانه جایی نمی رسید به پایان رساندیم. تازه شام را جلویمان گرفته شروع به خوردن کرده بودیم که توپی در 100 متری منفجر شد و بعد توپی دیگر در 50 متری ، ترکشی در 10 متری ما به زمین خورد و ترکشی که درست در محلی که چند لحظه پیش برای گرفتن غذا ایستاده بودیم، بر زمین خورد همه را زمین گیر کرده توپی در نزدیکی دستشویی بر زمین خورد و آفتابه سرگروهبان طرفی افتاد و خودش پا به فرار گذاشت.

در عین اینکه هر لحظه امکان داشت و دارد که توپی درست در وسط ماها منفجر شود ولی باز بچه ها لحظه ای دست از شوخی بر نمی دارد، سر گروهبان آدم خوبی است.یا لااقل الان خوب است همه ارشدها الان خوب هستند، یعنی اجبار وادارشان می کند خوب باشند، ولی در هر حال داشتم از سر گروهبان می گفتم: آدم خوبی است و به فکر بچه ها؛ سعی می کند تا آنجا که می تواند پدرانه رفتار کند، به کسی حرف بدی نزند و همین باعث شده که بچه ها با او شوخی داسته باشند البته با بقیه هم همین رفتار را دارند ولی با سرگروهبان بیشتر.

داشتم می گفتم که شام را با آوای توپهای عراقی خوردیم. امروز بر خلاف دیروز که اولین توپ عراقی اشتهایم وا گرفت. شام را تا اخر خوردم. دیشب هم عجب معرکه ای بود. صدای رگبار کالیبر پنجاه از جبهه طراح خط جلوتر از ما لحظه ای قطع نمی شد. و صدای توپهای ما و توپهای عراقی که در نزدیکی های ما به زمین می خورند، لحظه ای قطع نمی شه. ما طبق معمول دیشب هم بالای مهمات خوابیده بودیم.

یک ترکش کافی بود تا ما دو نفر را تبدیل به پودر کند. استواری که اول شب دم از شجاعت می زد(استوار در قسمت جلو ماشین می خوابد) ساعت نزدیکی های 12 از ماشین بیرون آمده داشت قدم می زد که اگر احیاناً توپی آمد دراز بکشد ولی ما دو نفر دیشب نیز روی مهمات نخوابیدیم ولی امروز صبح زود چادر زدیم و حالا در چادر خوابیدیم، معلوم نیست شاید هم برای همیشه بخواب رفتیم...

ادامه دارد...

منبع : پرونده فرهنگی شهدا/معاونت فرهنگی و اموراجتماعی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده