روزهاي پر جنب و جوش انقلاب سال 1357 بود
در سال 1360 شهيد مختار عبادي مشغول تحصيل در دانشكده افسري بود و خيلي مشتاق بود كه در جبهه‌ها شركت كند اما دانشكده بعد از اتمام تحصيل و گرفتن درجه ستوان برگه حضور را امضاء كرد اين اشتياق سبب شده بود كه از مسجد محل نامه حضور در جبهه‌ها را بگيرد و موفق شد
                   بسم الله الرحمن الرحيم
عنوان خاطره: سرباز فراري به گفته مادر شهيد مختار عبادي
روزهاي پر جنب و جوش انقلاب سال 1357 بود كه به دستور امام خميني مردم به خيابانها ريخته بودند همان روز مردم با اتحاد و وحدت يكديگر پادگانها را تسخير كردند تا مردم به دست سربازان بيگانه كشته نشوند چون سربازان ايراني از دستور تيري كه فرمانده‌هان مي‌دادند سرپيچي مي‌كردند.
شهيد مختار عبادي آن روز در مغازه پدرشان مشغول به كار بودند البته در دانشكده افسري تحصيل مي‌كردند و بعد از كار اداره به پدرشان كمك مي‌كردند و مغازه پدر نزديك پادگان شاپور كه الآن اداره آگاهي تهران بزرگ مي‌باشد بعد از دستور حمله امام خميني مردم به داخل پادگان هجوم برده بودند و شهيد مختار عبادي هم از اين غافله عقب نبود مادرم و چند خانم همسايه بر سركوچه مردم را نظاره مي‌كردند كه در اين حين سربازي با لباس و كلاه كوله پشتي از وسايل نظامي را ديدند كه سراسيمه به طرف كوچه مي‌دود و مادرم فرمود كه بيچاره سرباز از ترس اينكه فرمانده به او نگويد بكش دارد فرار مي‌كند همين كه مادرم ادامه مي‌داد سرباز يك دفعه به منزل ما وارد شد همه به طرف خانه دويديم كه اين كه بود كه وارد منزل ما شد؟
در اين زمان ديديم كه شهيد مختار عبادي با صورتي دود و خاك و لباس سربازي با نارنجك واسلحه وارد خانه شده مادرم گريه كرد كه پسرم چي شده و برادرم مختار خنديد گفت كه مادر خوشحال باش كه ديگر تمام شد و امام هم مي‌آيد و با فرمان امام تمام وسايل و اسلحه به مسجد محل تحويل داده شد.
عنوان خاطره: تيرخوردن به ناحيه كمر و كتف
در سال 1360 شهيد مختار عبادي مشغول تحصيل در دانشكده افسري بود و خيلي مشتاق بود كه در جبهه‌ها شركت كند اما دانشكده بعد از اتمام تحصيل و گرفتن درجه ستوان برگه حضور را امضاء كرد اين اشتياق سبب شده بود كه از مسجد محل نامه حضور در جبهه‌ها را بگيرد و موفق شد كه مدتي در جبهه‌ سوسنگرد مشغول خدمت گردد تا اينكه يك روز به هنگام دفاع از آب و خاك ايران زمين از پشت تير خورد تير از سمت چپ وارد شده بود از قسمت كتف راست خارج شده بود بيست روز در بيمارستان سوسنگرد بستري شده بود.
وقتي صحيح و سالم به تهران برگشت براي مادرم تعريف كرد كه مادر بعد از تيرخوردن دو ملائك را ديدم كه دستم را گرفته و به طرف آسمان مي‌برند اما ما در شما پيراهن مرا گرفته بوديد و نمي‌گذاشتي چون شما راضي نبوديد شهادت قسمت من نشد و صحيح و سالم پيش شما برگشتم مادرم شروع به گريه كردن نمود كه همسرت را به كي مي‌‌سپاري برادرم فرمود كه خداوند خود نگهدار آنها خواهد بود.
عنوان خاطره: شهادت
در سال1363 دختر برادرم فاطمه به دنيا آمده بود شهيد مختار عبادي 2روز مرخصي گرفته بود كه براي ديدن همسر و فرزندش به تهران بيايد در اين 2روز شناسنامه دخترش را گرفت و لحظه موعود فرا رسيده بود مادرم هم آرام و قرار نداشت موقع خداحافظي مادرم گفت فاطمه پدر مي‌خواهد ديگر به جبهه نرو اما برادرم در جواب گفت مادر صورت بچه را بر گردان كه چشم من نبيند كه از رفتن باز بمانم بعد از يك هفته خبر شهادت مختار عبادي به پدر و مادر داده شد دخترشان هم اكنون ليسانسه مي‌باشند.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده