می­گفت زمانی که به جبهه می­روم فقط دوری و فکر شما مرا می­آزارد هروقت که به مرخصی می آمد بلیط رفت و برگشت خود را از قبل می­گرفت چون می­گفت می­ترسم محبت پدر و مادر در دلم مرا در یاری دین به جدایی برساند


نام و نام خانوادگی شهید: اصغر دوستی دولت آبادی

نام پدر: جعفر

محل تولد: اصفهان

تاریخ تولد: 2/10/1341

مدرک تحصیلی: دوم راهنمائی

تاریخ شهادت: 2/10/1361

برادرم در یک مغازه­ی مرغ فروشی مشغول به کار بود و منزل ما هم در خیابان مقصود بیک من که کوچک بودم به همراه مادرم برای خرید خانه به بازار تجریش می رفتیم و سر راه خود سری هم به برادرم در مغازه می­زدیم آنقدر وقتی ما را می دید خوشحال می­شد که خدا می داند فوری می­رفت و برای من یک عالمه خوراکی می­خرید من خیل یتخم مرغ شانسی دوست داشتم روزی که یک تخم مرغ شانسی جیره من بود. و خودش هم خیلی ذوق داشت که ببیند داخل تخم مرغ شانسی چه هدیه­ای وجود دارد و شانس مرا امتحان میکرد. خلاصه اینقدر مهربان بود نه به من بلکه به همه یک شب به خانه می­آمد می­دیدیم کاپشن خود را به تن ندارد تعجب میکردیم و می­گفتیم پس کاپشن خودت را چه کردی تازه خریده بودی می­گفتم دوستم خوشش اومد من هم به او دادم یعنی هیچ چشم داشتی به دنیا نداشت هرچه حقوق می­گرفت بیشتر آن را خرج دوستانش میکرد یا به پاکیزگی خود می رسید همیشه یادمه می­گفت اگر تا سرکوچه هم می­روید لباس مرتب و تمیز بپوشید خیلی به نظافت ظاهر اهمیت می­داد. از نکات برجسته ایشان: دلسوز مهربان – خیلی تمیز و پاکیزه – زرنگ و پرکار خیرخواه مردم بود در آن زمان با اینکه جوانان آن دوره مانند جوانان بیدار امروز قدرت و اختیار نداشتند ولی ایشان در مسجد و فعالیت های پشت جبهه علیه رژِیم شرکت داشت نماز اول وقت او  ترک نمی­شد. در زمان انقلاب با وجود حساسیت پدر ابز هم در راهپیائیها علیه رژیم شاه شرکت میکرد. در پخش اعلامیه کمک میکرد و هر روزی که قرار بود فعالیتی علیه رژیم شاه توسط مردم انجام شود محال بود که شرکت نکند و از هیچ کمکی دریغ نداشت. اخلاق او واقعاً نمونه بود خیلی آرام و خونسرد رفتار میکرد بسیار به تمیزی خود و محل زندگی خانه پدری اهمیت می داد بطوریکه گاهی مثل یک دختر در خانه جارو میکرد و کارهای خانه را انجام می داد خودش هم همیشه مثل آینه صاف و برق تمیز ی در چهره و لباسش نمودار بود. برادر من وصیت نامه­ای نداشت ولی در آخرین نامه های خود برادرا خود را به احترام پدر و مادر سفارش کرده بود و گفته بود اگر می خواهید در دنیا و آخرت خوش بخت شوید فقط و فقط نصیحت­های آنها را گوش بدهید و به آنچه می­گویند عمل کنید و به من هم سفارش کرده بود که خودش بخاطر رفت به جبهه نتوانسته بود درسش را تمام کند ولی از من خواسته بود که حتماً به درس هایم اهمیت بدهم و خوب درس بخوانم.

به پدر و مادرم می­گفت زمانی که به جبهه می­روم فقط دوری و فکر شما مرا می­آزارد هروقت که به مرخصی می آمد بلیط رفت و برگشت خود را از قبل می­گرفت چون می­گفت می­ترسم محبت پدر و مادر در دلم مرا در یاری دین به جدایی برساند.

منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده