مصاحبه با خانواده شهید
چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۲
این شهید در تابستان 61 به آموزش رفت و در عملیات و الفجر 4 شرکت نمود و چند باردیگر در جبهه ها حضور پیدا و در این مدت در عملیات خیبر شرکت داشت و این بار نیز در والفجر 8 شرکت داشت که به شهادت نائل آمد البته چند بار دیگر همانطور که متذکر شدم در جبهه شرکت داشت و در پشت جبهه با افراد نبود چون منافقین و ریاست گلبان بسیار مخالف بود و در بعضی جاها کافر است بدست می آورد با آنها مخالفت می کرد و تذکر می داد و بعضی مواقع می گفت ای کاش می شد تمام آنها را نابود یا از صحنه بیرون کرد که نتوانند مستضعفین را زجر دهند.

مصاحبه اختصاصی با خانواده شهید محمد صدیقیان (اسناد افتخار)


لطفا خودتون رو معرفی کنید ؟

علی صدیقیان هستم ،پدر شهید محمد صدیقیان

فرزندانم علیمحمد و میرزا محمد با هم به جبهه رفتند یکی شون شهید اون یکی هم جانباز شد

بهشون میگفتم یکی یکی برید اما میگفتند: می خوایم بریم جبهه سنگرمون خالیه گفتند نه ما دو تایی با هم می رویم ،

قبل شهادت  خواب دیدم وقتی که شهید شده سر یک دوراهی بود. شب هی صدا زد آقا کجایی ؟هر چه دویدم نرسیدم بهش ،

سفارش شهید چه بود؟

سفارشش این بود و می گفت که جبهه که می ریم ، اگه شهید شدیم ، خاک اونجا واینجا یکی است برای من . ناراحت نباشید ،

 چطور با سن کمش به جبهه رفت ؟

به ما میگفت من سنگرم خالیه ،می گفتم تو به این سن کم سنگر تو چطور خالیه ؟ می گفت سنگر من خالیه باید برم جبهه ، می رفت سنگ میزد به شیشه های ساختمان بسیج . می آمدن به ما میگفتند آقا جلو بچه تون را بگیرید ، هی میاد شیشه ها را می شکنه که من را ببرید جبهه

خلاصه رفت جبهه ، سه دفعه رفت جبهه اولین دفعه که رفت جبهه ما خبر نداشتیم. اومد گفت که آقا من سه دفعه می رم جبهه این سه دفعه که میرم دیگه نمیرم گفتم که آقا تو سه دفعه میری دفعه سوم حتما شهید می شی !

سکوت کرد و بعد از لحظاتی گفت که حالا شهید بشم مگه چه اتفاقی می افتد می خواهم بروم برای دین اسلام ،برای قرآن و برای خدا برای وطنم بخنگم

از خصوصیات اخلاقی شهید بگویید؟

روزه می گرفت ،نمازش قضا نمی شد ،میگفتم آقا تو سنت کمه و روزه بهت واجب نیست ، می گفت : اگه از حالا روزه بگیرم آموخته می شم ، اون وقت بزرگتر که شدم می تونم راحتتر روزه بگیرم .


از لحظات دیدن شهید بگویید ؟

اینها چهل تا شهید بودن که به روستا آورده بودن ، بینشان رفتم انگار چهل ‍ فرزند داشتم که در یک ردیف خوابیده بودند ، وقتی دیدمش داشت می خندید.

الان خیلی خوشحالم ، سرم بالا میگیرم ، سرزنده هم هستم ، ناراحت هم نیستم ، شکر خدا را می کنم ،خدا پایدار کنه دولت و خدا پایدار کنه مملکت را ، آرامش و آسایش داشته باشیم ، همین طور که آرامش هست ، مملکتمون خوبه ، شکر خدا امن و امان است ، چنان نیست که مثل کشورهای دور وبر شلوغ باشه ، همین ها رفتند  جبهه که شهید شدند و ما آرامیم . منم می خواستم بروم اما گفتند بابا تو نیا ما میریم هیچ کس در خونمون نیست .

شهیدم برای خدا رفته، برا قرآن رفته ، برای وطن رفته ، ان شاء الله شفاعت ما را هم بکنند.

 

خواهر شهید محمد صدیقیان:

لطفا خودتان را معرفی کنید

بسم الله الرحمن الرحیم  مرضیه صدیقیان هستم ، خواهر شهید محمد صدیقیان ، داداش از من بزرگتر بودند ،  متولد 1348 بودند و  من 1353 بودم .

از خاطرات دوران کودکی خود بگویید؟

ایشون تقریبا سیزده سالش که بود وارد جبهه رفت ، نامه زیاد براشون می نوشتم ، نماز شب هایی که میخوندند توی ذهنم هست ، یه شب نصف شب بیدار شدم ،به مادرم گفتم : مادر سایه یه مرد افتاده اینجا ، چون پدرم نبودن بیشتر حالت ترسی بهمون دست داد ، بلند شدم رفتم تو اتاق دیدم داداشم داره نماز شب می خونه خیلی آرام بودند .

ناراحتیشون رو میشد از نگاهشون فهمید. واقعا آرامش را توی صورتش احساس می کردیم ، خوش برخورد . وقتی آخرین باری که رفتند جبهه با مادرم رفتیم بدرقشون .خداحافظی خاصی با ما داشتند .

از زمان شهادت برادر بگویید ؟

پسر عموم اومدن بابام را بردند برای شناسایی شهید  بعد پدرم اومدن دست و صورتشون را شستند و  وضو گرفتند ،  موقع اذان مغرب بود من سلام  کردم و پدرم با یه بغضی جوابم داد ، اومدم به مادرم گفتم فکر کنم چیزی شده چون هر چی سلام می کنم بابام هی پشت سر هم می گه سلام عزیزم سلام جانم .

سفارش شهید به شما چه بود؟

سفارشش به ما خواهر برادرها این بود که تو وصیت نامش نوشته بود که برادرهام اسلحه من را زمین نگذارند و خواهرانم زینب گونه  باشند . حجابشون را رعایت کنند

مادرم همیشه دستهایش را رو به آسمان می گرفت ومی گفت خدایا این قربانی از من قبول کن

خودش همیشه اون موقع که می رفت جبهه آرزو داشت شهید بشه همیشه می گفت دعا کنید من شهید بشم .  مزارشون که می رویم عاقبت بخیری می خواهیم ازشون ، دوست داریم برامون خیلی دعا کنه چه برای خودمون فرزندمون وپدر و مادرمون هر مشکلی که برامون پیش میآید هر کدوم ، حتی فامیلهامون ،میرن سرمزارش و ازش خواهش می کنند بهشون کمک کنه و واقعا به عینه دیدیم ،یعنی معجزاتی که کمک شده به همه مون دیدیم ، که کمک مون کرده هر موقع دلمون تنگ می شده ، از جایی ناراحتیم ، از هر چیزی می رویم سر مزارش باهاش درد ودل می کنیم صحبت می کنیم ، ازش میخوایم که واقعا کمکمون کنه .

 

مادر شهید محمد صدیقیان :

بسم الله الرحمن الرحیم مادر شهید هستم علی محمد شانزده ساله بود ، که به جبهه رفت ، اما میرزا محمد دوسال بعدش رفت به جبهه

از سپاه آمدن در خانه مان و گفتند :که خانم صدیقیان این پسر کوچک شما می آید سنگ می زند به شیشه های بسیج می گوید چرا اسم من را نمی نویسید ؟ گفتم مادر شما کوچک هستید الان نمی توانی بروی کلاس اول راهنمایی بود و گفت : نه من باید بروم جبهه داداشم رفته من هم باید برم و آخر هم با دستکاری شناسنامه داداشش به جبهه رفت .

از لحظه شهادت بگویید؟

وقتی شهیدم رو دیدم گفتم : خدایا به خدایی ات قسم قربانی ما را قبول کن ، ما بچه مان شهید شده در راه خدا در راه اسلام ، بالا سرمیرزا محمد و گفتم مادر رسیدن شما به  خیر زیارتت قبول عروسی ات مبارک ، حنات شده خونت. . . 


شهید محمد صدیقیان

نام پدر: علی

تاریخ تولد: ١٣٤٨/٠٦/٠٦

محل تولد: خمین

نام عملیات: والفجر 8

تاریخ شهادت:

محل دفن: گلزار شهدای خمین

محل شهادت: فاو 

شهید محمد صدیقیان


برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
.
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۵۴ - ۱۴۰۰/۰۹/۱۳
0
0
درود و سلام بر عمویم ، انشالله که ما هم با ایشون شهید بشویم
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده