شهدای امروز بیست وسوم آذرماه
که ایشان در زمانی در جبهه فعالیت داشتند به تعدادی از هم رزمانشانی سواد خواندن و نوشتن نداشتند آموزش داده و ایشان را با سواد کرده بود و وقتی به تهران می آمدند در موقع رفتن برای آنها مقداری کتابهای ابتدایی داستان های کوچک خریداری می کردند

خاطره

نام  :جواد
نام خانوادگى  :نادرى
نام پدر :محمد
تاريخ‌تولد  :19/08/1339
ش.ش   :100071
محل‌صدورشناسنامه   :قم
 تاريخ شهادت  :23/09/60
نوع حادثه  :حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحميلى
شرح حادثه  :حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه

خاطره ای از برادر شهید جواد نادری

بهترین خاطره که از شهید جواد نادری می توان ذکر کرد این است که یکی از روزهای که از جبهه به مرخصی آمده بودند ظهر همان روز به نماز ایستاده بود که در اتمام نماز شروع به دعا کرد در عین دعا یکی از آشنایان آمد و با مادر شهید جواد نادری شروع به احوالپرسی کرد بعد از آنکه این شخص از منزل بیرون رفت مادر شهید جواد نادری از ایشان ناراحت شده بود که چرا با این شخص که از آشناها بود احوالپرسی نکرد. در این حال جواد جریانی را تعریف کرد. و آن اینکه مدتی است که وقتی به نماز می ایستادم چه در عین نماز و چه در عین دعا دیگر چیزی متوجه نیستم از خود بی خود می شوم که بعد از مدتی ایشان به درجه رفیع شهادت نائل شدند این بهترین خاطر از قبیله جواد نادری بود.

والسلام.

یکی دیگر از خاطرات شهید جواد نادری که برای خانواده اش بسیار بار ارزش است این است که ایشان در زمانی در جبهه فعالیت داشتند به تعدادی از هم رزمانشانی سواد خواندن و نوشتن نداشتند آموزش داده و ایشان را با سواد کرده بود و وقتی به تهران می آمدند در موقع رفتن برای آنها مقداری کتابهای ابتدایی داستان های کوچک خریداری می کردند و با خود می بردند از خاطرات جالب دیگر این شهید می توان به تقوی ایشان اشاره کرد و آن پرهیزکاری بسیار و دقت ایشان در مقام مسائل زندگی بود به عنوان مثال هرگز در سر سفره از دو نوع غذا استفاده نمی کردند و بیشتر به غذای ساده اکتفا می کردند مثل نان و ماست و یا نان و سبزی و امثال اینها.

و خاطره مهمتری که از ایشان قابل ذکر است این است و ایشان شب قبل از شهادتشان خواب دیده بودند به این صورت که در خواب دیده بودند راه کربلا باز شده است و ایشان با تعدادی از دوستانشان مشغول زیارت و بوسیدن حرم مطهر امام حسین (ع) بوده اند و ناگهان سیدی از میان رواق مطهر دست جواد را گرفته و به او می گوید شما دیگر بیا پیش ما و ایشان را با خود می برد و صبح زمانی که از خواب بلند می شوند به دوستانشان می گویند که من امروز از پیش شما می روم و دوستانشان ذکر می کنند و ایشان آن روز صبح از همه زودتر بر می خیزد و بسیار خوشحال  و نورانی بوده اند.

 منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده