زندگی نامه شهید دانشجو محمود محمد زاده شيرازي
چه شوق و چه لذت عظيمي در اين است که انسان از تمام علايق و وابستگيها و دلبستگي ها ببرد و به طرف خدا برود .


بسم الله الرحمن الرحيم



زندگی نامه شهيد محمود محمد زاده شيرازي :


شهيد محمود محمد زاده در سال 1339 در شيراز متولد شد . دوران کودکي را در دامان پاک مادر گذراند .

 تحصيلات ابتدائي را در دبستان اميرکبير سپري و  دوره راهنمائي را در مدرسه حکمت سابق گذراند و سرانجام ديپلم رياضي فيزيک را از دبيرستان محمدرضاي سابق اخذ کرد . در طول تحصيل به خودسازي و تربيت نفس اهتمام داشت. روي اين اصل، قرآن مي خواند و گاهي شبها تا صبح بيدار مي ماند ، روزه مي گرفت و با خدا راز و نياز مي کرد . با حسن اخلاق دوستان زيادي به دست آورد و در راه محبتشان تا سرحد جان فداکاري و ايثار داشت . آنچه را مي فهميد سعي داشت بفهماند و آنچه را ياد گرفته بود به ديگران ياد دهد .

بعد از اخذ ديپلم در نيروگاه اتمي برق بوشهر به سمت مسئول اپراتور ، دستگاه کامپيوتري آب رساني مشغول به کار شد و با جديت بکار خود ادامه داد . در همين زمان در امتحان خلباني هواپيمائي ملي ايران هما شرکت کرد . در اثر مطالعات عقديتي و سياسي و تعمق در مسائل جاري تا اندازه اي بر ماهيت رژيم گذشته پي برد و از اين رو با انقلاب همگام شد و از بوشهر به شيراز آمد و در تظاهرات خياباني شرکت کرد . با وجود اينکه در امتحان خلباني قبول شد اما از ورود به آموزشگاه خلباني انصراف داد و علت اين انصراف را چنين بيان داشت : آن چيزي را که من مي خواستم، آن پيشرفت را در خلباني نمي ديدم .

براي شرکت در کنکور و ورود به دانشگاه به مدت چند ماه به طور فشرده به مطالعه پرداخت و بالاخره در سال تحصيلي 59 ـ 58 در رشته روانشناسي دانشگاه شيراز قبول شد . مي گويند روزي که دوستان محمود خبر قبولي او را شنيدند نزد او آمدند و خوشحالي کردند اما براي او چندان تفاوتي ايجاد نداشت . خود را عاشقانه براي يادگيري آماده کرد و از اين رو توفيق خاصي در تحصيل دانشگاهي به دست آورد و در مدت کوتاهي بهترين نمرات را به خود اختصاص داد . در همين سال به پشتيباني از ستاد دانشجويان مسلمان دانشگاه شيراز در انقلاب فرهنگي شرکت کرد . بعد از تعطيلي دانشگاه در خرداد ماه 59 مدتي به کار بنائي مشغول بود . محمود کار را عار نمي دانست و هميشه مي گفت ، اگر کسي مرد کار باشد ، کار پيدا مي شود  مسئله اين است که بخواهد کار کند و زحمت بکشد سپس در تابستان همين سال در طرح جهاد دانشگاهي شيراز ( مرکز خدمات اجتماعي معتادين ) به عنوان مددکار مشغول به کار شد . حدود چهارماه در آنجا کار کرد . در طول اين مدت در شمار پرکارترين مددکاران مرکز بود ، به طوري که گاه مسئوليت مددجوهاي ديگر از مددکاران را نيز به عهده مي گرفت و از صبح زود ، ساعت 5/7 تا چند ساعت از شب گذشته در اين مرکز و در رابطه با معتادین فعاليت مي کرد .

روحيه صميمي و يکرنگ و پاک و فداکار او در اين مدت سرمشق همه بود .
خلاء من منتظرِ تنها را ،خدا پر مي کند
بهمن ماه 59 به سنت الهي پيامبر پاسخ مثبت گفت و ازدواج کرد و هدفش از ازدواج سازندگي بود و هميشه مي گفت که زن و شوهر بايد همديگر را بسازند و در راه رسيدن به الله يکديگر را ياري دهند . حس همکاري و همياري در او فراوان وجود داشت . مي گفت زن و شوهر بايد معلم و شاگرد يکديگر باشند . دوست داشت که ساده زندگي کند ، ساده بخورد ، ساده بپوشد و از سنتهاي دست و پاگير زندگي بيزار بود . در راه کسب و فراگيري مسائل و شرکت در مجالس دعا و محافل مذهبي هيچگونه محدوديتي براي همسرش قائل نمي شد و هميشه از خدا و ترس از خدا ياد مي کرد و از خدا مي خواست که هيچوقت مانع آزادي درست يک زن نباشد ، به همه زوجهاي جوان پيشنهاد مي کرد که با هم زياد صحبت کنند و مشکلات را به وسيله صحبت از ميان بردارند . ايمان ،ايثار ، عشق و صداقت را هرگز فراموش نکنند و خدا را ناظر بر اعمالشان بدانند . مي گفت براي جلوگيري از انحراف در يک زندگي زناشوئي و خانوادگي من راهي را غير از محبت و وجود خدا در زندگي نمي دانم و از اين بابت نيز خود الگو بود .


بعد از ازدواج در طرح ديگري از طرف بخش روانشناسي دانشگاه شيراز مشغول به فعاليت شد . اين طرح نيمه تمام ماند . دوباره محمود به کار بنائي مشغول شد. سپس در شهريورماه سال 60 در حالي که شوق جبهه تمام وجودش را در برگرفته بود روانه ميدانهاي حق عليه باطل شد . حدود 40 روز در جبهه دارخوين مشغول خدمت بود . با شکست حصرآباد و پايان مأموريت به شيراز برگشت . در طي نامه هايي که از جبهه ارسال مي داشت اين نکته را يادآوري مي کرد که اين جبهه ، جبهه خودسازي اسلامي ، انقلابي است و توصيه به پيروي کامل از امام و خواندن قرآن و رساله امام مي کرد مقالات زيادي در طول اين 40 روز در جبهه نوشت . خوشحال و مسرور بود از اينکه به وظيفه ديني الهي خود عمل کرده است . علاقه زيادي به مقاله نويسي داشت نه براي مقاله نويسي ، بلکه براي اينکه چيزي ياد دهد و هم چيزي ياد بگيرد .

بعد از برگشتن از جبهه به پيشنهاد يکي از دوستانش در ستاد اشتغال بکار جنگزدگان شاخه صنايع دستي فارس شروع به کار کرد . در طول کار در اين اداره از بذل و ايثار هيچ دريغ نداشت و ساعتها در آنجا مشغول به کار بود . تصميم گرفت که بهمراه يکي از دوستانش به جبهه برود که متأسفانه به علت شهادت سه تن از نزديکترين همکاران و دوستانش و سپردن تمام مسئوليت اداره به او تصميم را به تعويق انداخت . او به جاي سه نفر کار مي کرد و هيچوقت غرق نشد . تقوا و سادگي و اخلاص عمل خويش را براي خدا از دست نداد . اينجا هم سعي در بالابردن سطح آگاهي جنگزده با ايراد سخنراني توصيه به مطالعه کتاب و ايجاد کلاس داشت .


در آذرماه همان سال صاحب فرزند شد.  براي مسائل تربيتي دخترش اهميتي زياد قائل بود و دوست مي داشت که او را به صورت يک نمونه و الگو به جامعه ارائه دهد تا دين خويش را به اسلام و جامعه ادا کرده باشد . در عشق به جبهه مي سوخت. به الله نزديکتر شده بود . از درد بودن مي ناليد به براي دوري از خدا ، الله را بسيار دوست مي داشت . هميشه مي گفت : خلاء من منتظر تنها را ،خدا پر مي کند و هميشه توصيه مي کرد که فقط به او اعتماد کنيم فقط از او بترسيم و فقط به او توکل کنيم و از او ياري بخواهيم . مرتب يادآوري مي کرد که خدا را فراموش نکنيد .تقوا را فراموش نکنيد و توصيه فراوان به نماز مي کرد .
کتاب خيلي زياد مطالعه مي کرد به کتاب علاقه زيادي داشت مي گفت : که کتابها است که انسانها را مي سازند .

 مدتها بود که مي خواست دوباره به جبهه برود و از اينکه در اينجا است خيلي ناراحت بود .قبل از رفتن يک شب مقداري نقل خريد و به خانه آورد و گفت روزي که من به جبهه رفتم اين را بين خانواده و مردم پخش کن و بالاخره دوباره ثبت نام کرد . شب قبل از رفتن فالوده خريد و در حالي که خيلي خوشحال بود بين خانواده اش پخش کرد . آن شب مي گفت نمي داني چه شوق و چه لذت عظيمي در اين است که انسان از تمام علايق و وابستگيها و دلبستگي ها ببرد و به طرف خدا برود .
 مي گفت من مسئوليتهايم را کنار هم مي گذارم و سپس مسئوليت را که از همه سنگين تر است انتخاب مي کنم و حالا احساس مي کنم که جبهه به وجودم بيشتر نيازمند است و بالاخره 20 ارديبهشت به جبهه اعزام شد . از جبهه هميشه نام جبهه رحمت ، جبهه خودسازي واقعي و خداشناسي و جبهه مردان خدا ياد مي کرد .
 در حمله خرمشهر شرکت کرد . معاون فرمانده گروه چهار بود . به پيشنهاد او همه برادران دست جمعي ناهار و شام مي خوردند و او بعد از خوردن غذا برايشان قسمتهايي از خطبه هاي نهج البلاغه و يا ديگر مسائل صحبت مي کرد . به طوري که گروه چهار زبانزد همگان شده بود . در روز حمله پيشين گروهان حرکت مي کرد و مي گفت ما بايد جلوتر برويم تا ديگران به دنبال ما بيانيد .
فرمانده اين گروه مي گفت : برادر محمود شيرازي چگونه زيستن را از مولايش علي آموخته بود او زاهد شب بود و شير روز، اين برادر مي گفت: محمود مرتب تر ، دعا و نماز شب مي خواند و با خدا از ياد صحبت مي کرد . مي گفت نمي دانم چه مقدار از شب را مي خوابيد ولي همينقدر مي دانم که در طول مدتي که من بيدار بودم هرگاه از خواب بلند مي شدم ، محمود بيدار بود . خود محمود مي گفت که اگر انسان احساس مسئوليت کند در مورد همه کس و همه چيز ، اگر در اين جهان احساس مسئوليت کند هرگز نمي تواند آرام و راحت بخوابد و به همين دليل محمود اکثر شبها بيدار بود و فکر مي کرد . او هميشه مي گفت که انسان بايد بتواند در مواقع غيرعادي و حساس و شادي و غم فکر کند و درست بينديشد و بعد از هر شکست و هر پيروزي بايد خدا را ياد کند . تا دچار شکست نگردد . اولين نامه اي که اين بار از جبهه براي همسرش فرستاد دو بيت شعر بود : سلام . يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور ، کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور . اي دل غم ديده حالت به شود دل بد مکن ، وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور . ناراحت نباش و قرآن زياد بخوان . تصميمش اين بود که اين بار ديگر نامه ندهد و تلفن هم نزند . خود مي گفت مي خواهم تنها به ياد خدا باشم . در يکي ديگر از نامه هايش نوشته بود من از همه چيز بريده ام تا به چيزي بزرگتر از اينها بپردازم برايم مشکل است که اينها مشغله فکريم باشد . بعد از حمله به خرمشهر به شيراز برنگشت ، گفته بود مي خواهم يکبار ديگر خود را آزمايش کنم ، و ماند . براي اين که نيرويش به هدر نرود به همراه يکي از دوستانش در بهداري اهواز مشغول فعاليت شد . سپس در حمله رمضان شرکت کرد . مي گفت من بايد در اين حمله شرکت کنم وقتي در برابر پيشنهاد فرماندهي او طرف يکي از برادران قرار گرفت ، گفت حتي اگر من فرمانده يک گروه هم باشد ، در پيشاپيش گروهانم حرکت خواهم کرد . همه مي گفتند که محمود شهيد مي شود . روزي که اتوبوس آمد تا برادران را به خط اول ببرد يکي از برادران تعريف مي کرد که : انگار محمود در هوا راه مي رفت و در همان زمان يکي از ديگر از برادران مي گفت محمود شهيد مي شود . و بالاخره در حمله رمضان 23 تيرماه 60 برابر با 22 رمضان با نداي يا صاحب الزمان ادرکني به معشوق خود پيوست . معشوقي که هميشه از درد رويش مي ناليد و آرزوي ديدارش را داشت و به سعادت رسيد .

 روحش شاد و راهش مستدام باد

منبع:مرکز اسناد ایثارگران فارس
انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده