گفتگوی اختصاصی نوید شاهد به مناسب روز نیروی دریایی:
همسر شهید می گوید: بزرگ کردن 7 بچه هم در شرایطی که تمام زندگی ما در خرمشهر جا مانده بود مشکلات خاص خود را داشت. با گذشت 36 سال از شهادت ایشان، هنوز هم رفتن او برایم عادی نشده است و هر روز جای خالی او بیشتر در زندگی ما حس می شود.
استواریکم شهید «داوود خواجه امندانی» در سال 1323 در روستای «ضیابر» از توابع شهر صومعه سرای استان گیلان متولد شد. او خدمت سربازی را در نیروی دریایی ارتش و در منطقه خرمشهر سپری کرد و سپس در همانجا وارد نیروی دریایی شد.

او در خرمشهر با خانم «مهین نجار» ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 5 دختر و 2 پسر است. شهید خواجه امندانی با توجه به شغل خود در همان روز نخست جنگ به منطقه عملیاتی و خط مقدم جنگ اعزام شد و در روز 20 مهرماه 59 در حالی که تنها 21 روز از دفاع مقدس سپری شده بود، با درجه استواریکمی در راه دفاع از میهن به شهادت رسید و نام او به عنوان یکی از نخستین شهدای نیروی دریایی ارتش ثبت شد.

به مناسبت 7 آذر روز نیروی دریایی به دیدن خانواده این شهید رفتیم و با آن ها به گفت و گو پرداختیم.


شهادت در نخستین روزهای جنگ/ 36 سال بعدش از شهادت، هنوز رفتنش را باور نکرده ام

خانم نجار درباره آشنایی خود با شهید امندانی می گوید: من متولد آبادان هستم و شهید نیز در محلی بین خرمشهر و آبادان که اسم قدیمی آن «کوت شیخ» بود، مشغول به خدمت بودند که آشنایی ما شکل گرفت و در سال 1344 با هم ازدواج کردیم و در خرمشهر ساکن شدیم.

او از شروع جنگ می گوید: داوود در شهریور سال 1359 بیشتر روی ناو مشغول خدمت بود و کمتر فرصت می کرد به خانه بیاید. خاطرم هست که کارهای ثبت نام بچه ها در مدرسه را انجام داده بودیم و منتظر شروع مدرسه ها بودیم که در همان شب آخر قبل از شروع مدارس، ساعت 2 نیمه شب از نیروی دریایی به منزل ما مراجعه کردند و اعلام کردند که با توجه به شرایط پیش آمده، همسرم به محل خدمت خود برود. ایشان بعد از 3 روز به منزل آمد و به من و بچه ها سفارش هایی کرد و رفت و این آخرین باری بود که ایشان را دیدیم.


شهادت در نخستین روزهای جنگ/ 36 سال بعدش از شهادت، هنوز رفتنش را باور نکرده ام

همسر شهید امندانی درباره شهادت وی و نحوه مطلع شدن از این موضوع می گوید: ما مدتی از شهید بی خبر بودیم و بعد هم روز هفتم مهرماه مجبور شدیم از خرمشهر خارج شویم، چون نیروهای عراقی در حال اشغال شهر بودند.

پس از رفتن به چند شهر مختلف، به دلیل اینکه از او بی خبر بودیم به اهواز برگشتیم و بالاخره پسر عمه ام خبر آورد که ایشان مجروح شده و به شهر پدری خود (صومعه سرا) رفته است و من، مادرم، شوهر خواهرم و محمد پسرم که آن زمان 6 ساله بود، به شمال رفتیم.

خانم «مهین نجار» ادامه داد: من در آن زمان باردار بودم و خود شهید هم سفارش کرده بود که اگر برای او اتفاقی افتاد چیزی به من نگویند. به هر حال من از مدتی من از شهادت ایشان مطلع شدم و این در حالی بود که 10 روز از دفن پیکر ایشان می گذشت.

آن طور که گفته شد، همسر من در روز 20 مهرماه با اصابت چندین ترکش مجروح شده بود و قبل از اینکه به بیمارستان برسد به شهادت رسیده و بر اساس وصیت خود در محل تولدش (ضیابر) به خاک سپرده شده بود.

از او درباره سختی سال های پس از شهادت شهید امندانی می پرسیم: آخرین فرزندم پس از شهادت همسرم به دنیا آمد و شاید به دلیل عوارض ناشی از جنگ دچار مشکلات شنوایی شد و به هر حال بزرگ کردن 7 بچه هم در شرایطی که تمام زندگی ما در خرمشهر جا مانده بود مشکلات خاص خود را داشت. با گذشت 36 سال از شهادت ایشان، هنوز هم رفتن او برایم عادی نشده است و هر روز جای خالی او بیشتر در زندگی ما حس می شود.

از همسر شهید می پرسیم هیچ وقت به این موضوع فکر کرده اید که اگر همسرتان شغل دیگری داشت، شاید امروز در کنار شما بود؟ قاطعانه می گوید نه، به هیچ وجه و ادامه می دهد: ایشان اگر عضو ارتش نبود و یک شهروند عادی بود هم باز برای دفاع از کشورش می رفت و به شهادت می رسید. شهید امندانی انسان بسیار مومنی بود و در 14 سالی که با ایشان زندگی کردم، دیدم که حتی یک نماز قضا هم نداشت. به هر حال خانواده ما با جنگ بیگانه نیست و پدرم هم که آتش نشان بود در جریان امدادرسانی در شهر خرمشهر مجروح شد و به درجه جانبازی رسید.


شهادت در نخستین روزهای جنگ/ 36 سال بعدش از شهادت، هنوز رفتنش را باور نکرده ام

از دختر بزرگ شهید امندانی که در زمان شهادت در 13 ساله بود درباره اولین خاطره ای که از پدر در ذهن دارد می پرسم: بازی های دوران کودکی با پدرم از شیرین ترین خاطرات من است و از چیزهای مهم دیگری که در ذهنم هست، صحبت ها و حمایت های ایشان است. پدر همواره به من درباره درس خواندن سفارش می کرد و می گفت همواره پشتیبان تو هستم. من در همه مراحل زندگی حضور پدر را در کنارم احساس کرده ام. همواره خواب پدر را می بینم و یک بار قبل از اینکه به کربلا بروم، خواب دیدم کنار رودی نشسته اند و وقتی به کربلا رفتم، عینآ همان منظره داخل خواب را در پشت حرم حضرت عباس (ع) و رود فرات دیدم.

شهادت در نخستین روزهای جنگ/ 36 سال بعدش از شهادت، هنوز رفتنش را باور نکرده ام


با وجود تمام مشکلات زندگی، خانواده شهید امندانی علاقه بسیار زیادی به نیروی دریایی دارند. دختر شهید می گوید: خود من علاقه بسیار زیادی برای مشغول شدن در نیروی دریایی داشتم و در آزمون ورودی نیروی دریایی شرکت کردم و حتی برای اشتغال در این نیرو به بندر عباس رفتم، اما به دلیل مشکلات اداری و نبودن جای خالی در آن بخش امکان اشتغالم در نیروی دریایی فراهم نشد، اما هنوز هم علاقه زیادی به نیروی دریایی دارم و حتی از پسر بزرگم هم خواستم در این نیرو مشغول شود که او هم برای تحصیل در رشته مهندسی دریایی اقدام کرد که پس از یکسال تحصیل در این رشته به دلیل برخی مشکلات تغییر رشته داد.

انتهای گزارش/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده