دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۱۷
در آخر متن سخنراني رئيس هيات ايراني (سيد حسن سادات) پيشنهادي ارايه شد كه راه گريزي براي هيات عراقي باقي نمي گذاشت .پيشنهاد اين بود كه هيات ايراني آماده به فوريت جاي خود را با وزير نفت ايران و هيات همراهش تعويض كند، چون شنيده شده است كه تندگويان به شدت شكنجه شده است .

وقتي در تابوت را باز كرديم و چشمم افتاد به جنازه ،يك لحظه فكر كردم جواد خوابيده است و الان است كه بيدار شود و دست بيندازيم دور گردن هم. كاش عراقي ها نبودند .دلم مي خواست هيچ كس در آن اتاق بزرگ بيمارستان نبود .من و جواد ساعتي تنها مي شديم .جنازه را موميايي كرده اند .همه چيز عوض شده .حالت قيافه و رنگ پوست وحالت بدن، همه چيز تغييركرده است. ولي براي من، جواد همان جواد است. سر تاپاي بدنش را وارسي كرديم . به جنازه اي نمي ماند كه ده سال پيش از دنيا رفته باشد. نه ! عراقي ها مثل روز روشن مي شود. دروغ مي گويند. در مچ پاها و دست ها آثار كبودي ديده مي شود. لابد در ساعت هاي آخر زندگي او را به جايي بسته اند تا شكنجه اش كنند .دكتر توفيقي به عراقيها گفت: ميخواهيم جنازه را راديوگرافي كنيم. قبول كردند. جنازه را برديم به اتاق راديولوژي. از سرتا بدنش عكس راديولوژي گرفتيم.جمجمه جواد شكسته است . محتويات سررا هم قبل از موميايي كردن خالي كرده اند. دندان ها همان دندان هايي است كه روزگاري خود من برايش تعمير كردم . دكتر توقيفي قسمتي از ران شكافت . بافت هاي رويي حالت خود را از دست داده اند و رنگ شان تغيير كرده است . اما بافت هاي زيرين تقريبا سالمند. بعيد است كه بعد از ده سال بافت هاي زيرين سالم بمانند. جواد را نهايت يك يا دو سال پيش به شهادت رسانده اند. اين اعتقادي است كه همه اعضاي هيات ايراني دارند. به عراقي ها هم گفتيم .
اما آن ها نپذيرفتند و باز پاي گواهي فوتي را پيش كشيدند كه تاريخ نه سال پيش را دارد. گواهي فوت يك كاغذ بي ارزشي است كه جعل كردنش براي آن ها مثل آب خوردن است . پيدا كردن پزشكي هم كه نقش صادركننده آن بازي كند، خيلي راحت است . عراقي ها حرف ديگري ندارند. ماهم همچنين.
نماينده صليب سرخ همه چيز را صورت جلسه كرد. از بچه هاي امور خارجه و دكتر توفيقي هم چيزهايي پرسيد. حال من خوش نبود و نفهميدم كه چه مي گويد. حسرت يك جاي خلوت را مي كشيدم تا دلم را خالي كنم. تشريفات براي تحويل گرفتن جنازه خيلي طول كشيد. قبري كه صبح در قبرستان بازكردند، معلوم بود كه تازه حفرشده است.خاك يك قبر كهنه ، سفت و كوبيده شده است . ولي خاك اين قبر نرم و پوك بود. احمق ها دقت نكرده بودند كه موقع پركردن قبر برگ درخت و حتي يك سيگار را كه قاطي خاك شده بردارند، تا بلكه بتوانند سرما شيره بمالند. معلوم بود كه همان دو سه روز پيش كه مقامات براي عذرخواهي به هتل آمدند، دستپاچه جنازه را آورده اند و به خاك سپرده اند. شعورشان هم نرسيده بود قبر را طوري بسازند كه ما نفهميم. وقتي هم اعتراض ما را شنيدند براي چند دقيقه سردرگوش هم بردند و پچ پچه اي كردند. يكي شان عصباني تر از بقيه بود و با پرخاش با ديگران صحبت مي كرد. معلوم بود كه مافوقشان است . شخص كه دفعه پيش آمده بود وحرف زدنش حوصله آدم را سر مي برد، نيامده بود. بعد از مشورت گفتند، قبر را ديروز باز كرديم تا از بودن جنازه تندگويان در آن اطمينان حاصل كنيم. لابد انتظار داشتند كه ما هم حرف هاي شان را باوركنيم .
مابقي مراحل تحويل جنازه و انتقال آن به سردخانه تا روز حركت به طرف ايران،به بچه هاي امورخارجه مربوط است . من و دو سه نفر ديگر از همراهان هيات به هتل بازگشتيم . حاج جعفر خبردار شده بود. نه بار اول و نه امروز كه بالاخره جنازه را تحويل گرفتيم ، او همراه ما به قبرستان نيامد. رفتم به اتاقش . گفتم : "حاجي ، جواد به آرزويش رسيده است ."
آدم تو داري است . فقط گفت : "دلم نمي خواهد جلوي دشمن از خودم ضعف نشان بدهم . اما خيلي سخت است ، دعا كنيد كه صبر كنم!"
راستي هم خيلي سخت است كه بعد از يازده سال انتظار خبر شهادت جگر گوشه ات را بشنوي ، ولي ناله نكني ، ضجه نزني و خودت را روي عزيزت نيندازي ودردل نكني و غصه انتظار يازده ساله را برايش نجوا نكني . مي دانم كه به حاج جعفر سخت مي گذرد. به اتاقم بازگشتم . ياد آخرين لحظه هاي وداع افتادم. ديروز بود كه برايت نوشتم. شب آخر به ديدنش رفتم. مي خواست برود آبادان . نيمه شب من از او جداشدم و به دزفول بازگشتم و فرداي آن روز خبر اسارتش را شنيدم .
برايم باوركردني نبود.اسماعيل فاضلي از كارمندان وزارت نفت كه آن روز همراه جواد بود و توانسته بود از مهلكه جان به دربرد مي گفت : "تندگويان جريان سفرمان را با مقامات مسوول در ميان گذاشت . تاكيد كردند كه اشكالي ندارد و راه باز است . اين دفعه از جاده شادگان حركت كرديم . از تقاطع شادگان به جاده ماهشهر-آبادان محلي است پردرخت. آن جا توقفي كرديم و از مسوولين ارتش اجازه گرفتيم و به طرف آبادان حركت كرديم .
دوازده كيلومتر از جاده ، اصلي بود، بعد از آن بايد به يك جاده خاك مي رفتيم . درطول راه صحنه هاي عجيبي ديدم. زن ها و بچه ها و پيرها كه هر يك بسته اي بار روي سرشان بود، پاي پياده در نخلستان ها حركت مي كردند! هر چه جلوتر مي رفتيم ، تعداد مردم آواره بيشتر مي شد. عده زيادي تشنه بودند و تقاضاي آب مي كردند! خاك آن جا مثل موم نرم است . آن قدر نرم كه ، پاروي آن بگذاري ، نيم متري فرو مي روي ! در طول راه قطعات ميگ ها و اجساد عراقي ها را مي ديديم كه در گوشه و كنار ريخته بود. ما با سه اتومبيل در حال حركت بوديم . كنار رودخانه رسيده بوديم كه ديديم جلوي ما دو اتومبيل ايستاده اند. چند سرباز با لباس سربازان ايراني و تجهيزات ايراني ، باسرنشينان آن ها صحبت مي كردند. ماپشت سر آن ها توقف كرديم. اولين اتومبيل حامل آقاي "تندگويان" و همراهان ايشان و دو نفر از محافظان وزير بود.يكي از محافظان پياده شد كه به سربازها بگويد سرنشين اين اتومبيل، وزير نفت است. اين شخص يك اسلحه يوزي در دست كرده بودند. سربازها تا چشم شان به اسلحه افتاد پريدند پشت خاكريز و شروع به تيراندازي كردند. آن محافظ ميخواست پناه بگيرند و از طرفي هم راننده ، اتومبيل را حركت داد. اين دو كار باعث شد كه تيراندازي شديد بشود و ما فهميديم كه نبايد حركت كنيم . اتومبيلي كه بين ما و آقاي تندگويان بود، حامل وزير بهداري بود، كه راننده او از فضاي خالي كه ايجادشده بود، استفاده كرد و به سرعت دور زد . عراقي ها توپي شليك كردند كه خوشبختانه به آنها اصابت نكرد . راننده ما هم ماشين را به آرامي به عقب راند، تا به يك ديوار نزديك شديم . تا آن موقع هنوز نمي دانستيم آن ها عراقي هستند. راننده به ما گفت : "پياده شويد " و تنها كاري كه توانست بكند اين بود كه ماشين را پشت ديوار مخفي كرد. ظاهرا عراقي ها كه ديده بودند كه ماشين را پشت ديوار مخفي كرد. ظاهرا عراقي ها كه ديده بودند ما دربن بست هستيم موقتا با ما كاري نداشتند. سرنشينان ماشين پياده كردند. دست هايشان پشت سرشان بود . آن ها را پشت همان خاك ها كه سنگرشان بود بردند . از صحبت ها و هلهله اي كه مي كشيدند فهميديم عراقي هستند. چندبار سربازان عراقي ما را صدا زدند ولي ما اعتنايي نكرده و همان جامانديم . از طرف ديگر راننده مان كه بومي بود، زرنگي كرد و پيش عراقي ها رفت و هرچه به او گفتند كه تو راننده هستي ، گفت : فرار كنيد، آن ها دنبال شما هستند! وقتي پرس و جو كرديم ، فهميديم تا شب قبل ، جاده دردست نيروهاي خودمان بوده است اما صبح زود ، قبل از رسيدن ما، يك گروه زرهي ارتش عراق آمده و جاده را فرا گرفته بود.
بعضي ها مي گفتند: عراقي ها از قبل خبر داشتند! ولي اين صحيح نيست، زيرا اگر آن ها خبر داشتند، مي توانستند جلوي عبور مارا نگيرند، تا ما وارد ميدان عمليات آنان شويم و بعد جاده را ببندند ، تا ما در محاصره شان بيفتيم . آنها ديده بودند ما چند اتومبيل پشت سرهم هستيم و جلوي ما را سد كردند! اين نشان مي دهد كه خبر نداشتند، و اگر محافظ ، مسلح نبود، اصلا متوجه نمي شدند كه ما چه كساني هستيم."
يكي از اسراي عراقي هم در خاطراتش درباره دستگيري جواد نوشته است : "ساعت يك الي يك و نيم بعدازظهر بود. رفته بودم به مقر فرماندهي تيپ شش تا چند برگه مرخصي براي افراد واحد مان بياورم. داخل مقر ، چهارنفر كه لباس شخصي پوشيده بودند، در حال خوردن ناهار بودند و چند نفر افسر هم مراقب آن ها بودند.تعجب كردم. مقر فرمانده تيپ جايي نبود كه افراد غير ارتشي اجازه داشته باشند در آن جا غذا بخورند. خصوصا اين كه ظاهرشان نشان ميداد از اسرا هستند.
از يكي از افسران سوال كردم : "اين ها كي هستند؟"افسر با خوشحالي پاسخ داد : "وزير نفت ايران است ."پرسيدم : "وزير نفت ؟!"
افسر گفت : "بله!اين يكي وزير نفت است و آن سه نفر هم ،همراه او بوده اند .امروز صبح نيروهاي ما آن ها را اسير كرده اند ."به چهره تك تك آنها نگاه كردم .همه ريش داشتند و ساكت و آرام دور يك ميز مشغول خوردن ناهار بودند !چند تكه كباب ،گوجه فرنگي ،سبزي خوردن ،. نان روي ميز آنان به چشم مي خورد. ميز و صندلي از اموال صداوسيماي آبادان بود ،كه به غنيمت گرفته بوديم !وزير نفت حالش خيلي عالي بود .و من ،در سيماي جوان و دوست داشتني او ،آثار نگراني يا اضطراب نديدم .با خيال راحت مشغول خوردن ناهار بود ،بعد از ناهار به طرف دستشويي رفت .كفش نداشت .اما جوراب داشت .يك جفت از دمپايي هاي ما پاي او بود .يك ساعت به
دستش بود كه توجهم را جلب كرد.
اين منطقه كه وزير نفت و همراهان او در آن بودند در واقع پشت جبهه ما (عراق) بود.(منطقه شلمچه ).اسرا لباس معمولي بر تن داشتند . يكي از آنان پيراهن آبي و يكي پيراهن زرد و دو نفر ديگر اوركت و بلوز پوشيده بودند .راستش من تا به حال وزيري با اين شكل و شمايل نديده بودم !
خيلي ساده لباس پوشيده بود ،آنان تا ساعت سه و نيم در مقر بودند . بعد با لندكروز سفيد رنگي (به اتفاق چند محافظ مسلح به مقر لشگر شش (منطقه تنومه از نواحي بصره )اعزام شدند .
پسر خاله ام –كه استوار است –در دستگيري وزير نفت ايران و همراهان او شركت داشته است .بعد از چند روز كه پسر خاله ام به پشت جبهه آمده بود ، از او پرسيدم: "چطور وزير نفت ايران و همراهان او را دستگير كردي؟ "
او واقعه را براي ما تعريف كرد و حالا من عينا براي شما مي گويم .پسرخاله گفت: ساعت 30/7 دقيقه يا هشت صبح ، دو اتومبيل به موضع ما آمدند.يكي از اتومبيلها شورلت سبزرنگ و ديگري جيپ لندرور.نيروهاي ما (عراق) به سوي آنان شليك كردند و متقابلا از طرف آنان شليك شد.در اين اثنا جيپ لندرور توانست فرار كند.ولي شورلت نتوانست . ما به طرف شورلت هجوم برديم وچهار نفر را كه داخل آن بودند به اسارت گرفتيم . چند گلوله به شورلت اصابت كرده بود.فهميدم يكي از سرنشينان شورلت مقام مهمي دارد. اما كدام يك ؟ بعدها معلوم شد وزير نفت ايران است .او همان كسي بود كه درلحظه اسارت با عصبانيت به سربازان ما پرخاش كرد وگفت : "شما متجاوز هستيد!شما درخاك ما چه مي كنيد؟ اين خاك ما است . شما حق نداريد پايتان را درخاك ما بگذاريد."!
اسرار به مقر فرماندهي گردان "المقداد" آورديم . از آن جا با مقر فرماندهي تيپ شش، تماس گرفتيم و آن ها دستور دادند فورا وزير نفت ايران را به پشت جبهه منتقل كنند. البته آن موقع فرمانده گردان در زندان بود و معاون او سمت فرماندهي داشت ."
آن گونه كه پسرخاله مي گفت، درباره محل دستگيري آنان سوال كردم گفتند: آنها از جاده شيخ بدير آبادان منحرف شده و ندانسته به موضع گردان يك همين تيپ نزديك شدند.افراد با ديدن آن دو اتومبيل به طرف آن ها تيراندازي و متوقفشان كرده بودند.جيپ لندرور فرار مي كند ، اما اتومبيل وزير نفت خير….و افرادش به اسارت گرفته مي شوند. شورلت سبزرنگ وزير نفت و همراهان او را ، صدام به عنوان هديه به فرمانده تيپ شش داد! من نديد كه وزير نفت را و يا همراهان او را ، شكنجه كنند.اما وقتي تلويزيون ما(بغداد)خبري درباره وزير نفت پخش كرد و عكس او برصفحه تلويزيون بود، متوجه شدم چهره اي بيمار و زرد گونه دارد. يكي از دكترهاي اردوگاه – كه خودش نيز در اين جا اسير است – به ما گفت كه يكي از دوستانش كه در بيمارستان الرشيد بغداد است ، به او گفته است كه وزيرنفت ايران را براي عمل جراحي به بيمارستان آوردند.براثر شكنجه طحال او تركيده بود و اوضاع جسمي خوبي نداشت.
ناگفته نماند كه هرگاه تلويزيون بغداد خبري از وزيرنفت ايران مي داد تاكيد مي كرد: "اكنون ايراني ها نه وزيرنفت دارند نه نفت ."
مطالبي را كه براي شما گفتم ، تمام چيزهايي بود كه از وزير نفت شما مي دانستم .چيز ديگري نمي دانم كه اضافه كنم."
با اعلام خبر اسارت جواد رسانه هاي ايران و جهان واكنش هاي مختلفي از هر سو ابراز شد. دولت ايران با صدور اعلاميه اي خواستار آزادي سريع و بي قيد و شرط وزير نفت خودشد. خبرگزاري ها هم اخبار متناقضي را منتشر كردند.برخي با استناد به منابع خبري خود مي گفتند: جواد به شدت مجروح بوده وتحت معالجات است . اما شنيده شد كه تلويزيون به عراق او را درحالي كه سالم بوده نشان داده است . يكي دو هفته اي در صدر اخبار جنگ تحميلي ماجراي دستگيري جواد با نقل قول هاي متفاوتي تكرار مي شد. تا اين كه اجلاس "اوپك " (سازمان كشورهاي توليد كننده نفت ) در جزيره بالي اندونزي از راه رسيد. اوپك با يك تجربه استثنايي روبرو شده بود. زيرا دو عضو از پنج عضو پايه گذار اوپك درگير جنگي همه جانبه بودند! ويژگي اين كنفرانس آن بود كه وزير نفت ايران كه مي بايد به عنوان رئيس هيات نمايندگي ايران در اجلاس حضور يابد توسط عضو ديگري از اوپك ربوده شده بود. قبل از كنفرانس ، عراق اعلام كرده بود اجازه نخواهد داد كه موضوع اسارت جواد در اجلاس مطرح شود! اين اقدام آنها مورد تاييد بعضي از اعضاي اوپك نيز قرار گرفته بود .وضع بازار جهاني نفت به خاطر جنگ دوعضو در كمتر از دوسال بعد از انقلاب اسلامي ايران و كاهش صادرات نفت ايران نگران كننده بود. به دليل اين ويژگي ها ، چشم هاي جهانيان به اجلاس اوپك دوخته شده بود.
قبل از اجلاس در بالي شايع كرده بودند كه ايراني ها در صددند وزير نفت عراق و هيات همراه او را به انتقام ربودن جواد از محل برگزاري كنفراس اوپك بربايند!
هيات عراقي ، با حداقل شش محافظ مسلح به اجلاس اوپك آمده بود.حتي بعضي از محافظين در جلسات رسمي نيز شركت مي كردند .
هيات ايراني فقط هفت مهندس بودند. نه محافظي همراه بود و نه اسلحه اي . مهمترين اقدام در مراسم افتتاح اجلاس روي داد. در شرايطي كه بالاترين تدابير امنيتي از طرف"اندونزي "انديشيده شده بود و اوضاع به شدت كنترل مي شد ، هيات ايراني توانستند عكس بزرگي از جواد را – كه از تهران با خود برده بودند- از ميان تعداد زيادي مامور امنيتي عبور داده و با خود به داخل سالن كنفرانس ببرند. به هنگام نطق هاي افتتاحيه ، عكس جواد با آرامي و متانت برصندلي رياست هيات ايراني قرار گرفت! تمامي حواسها متوجه نطق رئيس جمهور اندونزي "سوهارتو"بود، اما در كمتر از دو دقيقه ، مثل آن حادثه مهمي در سالن بزرگ كنفرانس اتفاق افتاده باشد ، نگاهها يك باره از سوي ميز خطابه به طرف عكس "جواد" پركشيد. چند دقيقه بعد ، وقتي طبق قرار قبلي خبرنگاران به سوي سالن هجوم آوردند تا براساس ذهنيت خود، به سوي محل استقرار رئيس جمهور و هيات رئيسه كنفرانس بروند و كوتاهترين نظرات را در گرفتن عكس و مخابره هر چه سريعتر خبر از دست ندهند، ناگهان نگاه آنها به عكس جواد افتاد و حيرت زده در مقابل عكس اجتماع كردند و ظرف چند دقيقه ، نسبت به مخابره اين خبر به سراسر جهان اقدام كردند.
دقايقي بعد ، همه راديوهاي جهان و پس از آن تلويزيون هاي جهان خبر و تصوير "جواد"را و چند ساعت بعد تمامي روزنامه هاي جهان عكس و مطالبي درباره او منتشر كردند. نام عكس او بربال امواج خبري در جهان پر مي كشيد. عراقي ها شكست خورده و شرمسار بودند. اعضاي هيات عراقي شرمنده و منفعل دست و پاي خود را گم كرده بودند.ساير هيات نيز حيران و مبهوت مي نمودند. بالاترين بهره تبليغاتي ممكن را از آن همه سرمايه گذاري مادي، هيات ايراني برده بود. علي رغم اعلام وزير نفت عراق و همراهي تعداد ديگري از اعضاي اوپك ، موضوع اسارت جواد نه فقط در اجلاس اوپك، بلكه در تمام جهان مطرح شده بود.
پس از اين عراق ها برآن شدند كه از نطق رئيس هيات ايراني در مورد اسارت "جواد" جلوگيري كنند . اما اين امر باعث شد كه بيشترين وقت اجلاس به موضوع جواد اختصاص يابد. وزير نفت عراق اعلام كرده بود چنانچه رئيس هيات نمايندگان ايراني در مورد تندگويان مطلبي بگويد ،هيات عراقي كنفرانس را ترك و به عراق باز خواهد گشت .
رئيس هيات ايراني كه قبلا اعلام كرده بود در اين زمينه ،خطابه اي ايراد خواهد كرد ،از رئيس كنفرانس تقاضاي وقت كرد .بالاخره جلسه اي از وزراي اوپك و يك مشاور براي هر وزير ،در يك اتاق در بسته تشكيل شد كه در اين زمينه تصميم گيري كنند.اما از بحث ها نتيجه اي گرفته نشد.از يك سو،مظلوميت وزير نفت ايران و حقانيت هيات ايراني بود كه حق خود مي دانست در مورد ظلم بزرگي كه بر مردم كشورش – از طرف يك عضو اوپك رخ داده بود- سخن بگويد.از سوي ديگر هيات عراقي به همراهي عربستان سعودي و تعدادي ديگر ، طرح اين گونه مسايل سياسي را در يك سازمان اقتصادي مجاز نمي دانستند و اعتقاد داشتند كه محل عنوان كردن اين مسايل در سازمان هاي ديگر جهاني است كه اختصاص به اين امر دارد.رئيس و ميزبان كنفرانس با ذكر يك ضرب المثل كه مي گفت: "اگر اين ميوه را بخورم پدرم خواهد مرد! و اگر ميوه را نخورم، مادرم خواهد مرد!"سخنراني مفصلي ايراد كرد و و تقاضا كرد اين موضوع به راي گذاشته شود. در خلال سخنراني ، هيات ايراني با يك ارزيابي از جو حاكم بر جلسه تقريبا مطمئن شد كه نتيجه راي گيري به نفع ايران نخواهدبود. بنابراين رئيس هيات نمايندگي ايران- با استفاده از فرصت – رشته صحبت را به دست گرفت و خطاب به رئيس كنفرانس اظهار داشت:
"نيازي به اخذ راي نيست ! من جهت آماده شدن براي شرايط در اجلاس اختتاميه ، به محل اقامت خود مي روم . در مورد موقعيت برادر "تندگويان " شما به وجدان هاي خود مراجعه كنيد."
دو نفر ايراني از جلسه خارج شدند و به محل اقامت خود رفتند.اين تدبير كار خود را كرد. در حالي كه هيات ايراني براي حضور در اجلاس اختتاميه آمده مي شد، اطلاع دادند كه وزير نفت "اندونزي" و وزير نفت "كويت " براي همراهي با رئيس هيات نمايندگي ايران در حالي وارد سالن جلسه اختتاميه شد كه دو وزير او را همراهي مي كردند و ضمنا ، اعلام كرد ترتيب لازم براي ايراد خطابه رئيس هيات ايراني داده شده است .
در جلسه اختتاميه ، با هماهنگي قبلي ، رئيس اجلاس نوبت صحبت را به رئيس هيات ايراني داد.در آخر من سخنراني رئيس هيات ايراني (سيد حسن سادات) پيشنهادي ارايه شد كه راه گريزي براي هيات عراقي باقي نمي گذاشت .پيشنهاد اين بود كه هيات ايراني آماده به فوريت جاي خود را با وزير نفت ايران و هيات همراهش تعويض كند، چون شنيده شده است كه تندگويان به شدت شكنجه شده است . سخنراني مورد توجه حضار قرار گرفت. پاسخ رئيس هيات نمايندگي عراق نيز قرائت شد كه طي آن، به چند ماده از مقررات بين المللي اشاره مي كرد. جواب رئيس هيات نمايندگي ايران به وزير نفت عراق مختصر و منطقي بود . از جمله اين كه : "من در مورد شكنجه برادر تندگويان صحبت كردم كه در صحبت وزير نفت عراق جوابي نشنيدم ! و براي معاوضه پيشنهادي دادم كه منتظر جواب هستم ."
در همان جلسه ، وزير نفت "ونزوئلا "،"كالردون برتي " براي رفتن به عراق و ديدار از جواد و گزارش از سلامتي او به ديگر وزراي اوپك اعلام آمادگي كرد وهمه حضار را تحت تاثير احساسات انسان دوستانه خود قرارداد. يكي ديگر از وزرا از وزير نفت عراق سوال كرد كه آيا قبل از آمدن به كنفرانس براي ديدار از همتاي ايراني خود در زندان، اقدامي كرده است يا نه؟كه اين سوال هم بدون جواب ماند.
جلسه افتتاحيه نيز به نفع ايران و جواد پايان يافت و با قبول مظلوميت جواد تقريبا تمامي وزراي نفت غير از عراق در فرصت هاي مختلف با هيات ايراني ابراز همدردي كردند ، فقط همين. ابراز همدردي!
بگذريم ! تا يك سال بعد كابينه شهيد رجايي عوض شد همه نامه هاي وزارت نفت به نام "محمدجواد تندگويان " صادر مي شد . در آن يك سال جواد هنوز وزير بود، گرچه به اسارت عراقي ها درآمده بود.من به تهران كه بازگشتم رفتم به خانه شان . همه نگران سلامتي جواد بودند. از آن پس بود كه خانواده جواد به ويژه همسرش تلاش هاي فراواني كردند تا خبري از او بدست بياورند . با هرجا كه احتمال مي رفت از دست شان كاري برمي آيد نامه نگاري شد . به صليب سرخ جهاني ، به سازمان ملل ، به حقوق بشر و خيلي جاهاي ديگر . بعد از اين اقدام ها بالاخره نامه اي از جواد رسيد و يكي دو بار ديگر با پي گيري هاي صليب سرخ جواد توانست بسيار مختصر چند خطي را براي خانواده اش ارسال كند.آخرين نامه اي كه از او دريافت شد تاريخ بيست و چهار فروردين هزار سيصد و شصت و يك را دارد.
بسمه تعالي .
نسرين عزيز سلام ، با خوشحالي از وصول دستخط تو و اظهار اين كه در سايه لطف خداوند متعالي به حمد الله سلامتي حاصل است . اميدوارم حال تو و مهدي و هاجر و مريم و هدي و خانواده همه اسيران خوب باشد. اميدوارم كه طول زمان فراق شما را از ديدار مايوس نكند. دعاي ما اسيران اين است كه خداوند به خانواده هاي ما نصرت و صبر و سلامتي عنايت فرمايد. همسر خوبم من هم از دوري تو ناراحت هستم ولي به خاطر داشته باش كه تو تنها زني نيستي كه به انتظار شوهر اسيرش هست و شكر نعمت هاي خداوند كريم را به جاي آور. براي كاستن غم تنهايي با همسايه مهربان مان پري خانم رفت و آمد داشته باش تا حوصله ات سر نرود. به اميد ديدار همگي شما.
والسلام عليكم وعلي عبادالله الصالحين
محمد جواد تندگويان


وقتي جواد به اسارت درآمد، هدي فرزند آخرش هنوز به دنيا نيامده بود. در نامه ديگري قبل از اين نامه اي كه خواندي در هفتم شهريور سال هزار و سيصد و شصت براي همسرش نوشت : "اگر براي نورسيده شناسنامه نگرفته اي نامش را "هدي "بگذار .
ان شاالله كه به مباركي نام و قدومش همگي به هدايت نائل شويم ."
وقتي اين نامه ها از جواد رسيد همه اميدوار شدند كه بالاخره با جواد مثل همه اسرا رفتار مي شود و لابد بعد از مدتي هم به اردوگاه اسراي ايراني منتقل خواهد شد. اما افسوس كه بعد از نامه 24/1/1361ديگر خبري از او به ايران نرسيد و عراقي ها هم به هيچ وجه حاضر به پاسخ گويي نشدند تا امروز كه بالاخره جنازه جواد را تحويل ما دادند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده