خواهر شهید: گويد مگر نه اين است كه امام عزيزمان فرموده است كه مدرسه سنگر است و بايد از آن محافظت شود. جواب مي دهد كه خواهرجان، اين حرفها درست، اما ما فقيران بايد پيش قدمي كنيم تا آنهايي كه خفته اند بيدار شوند تا عاقبت به حول و قوه الهي پيروز شويم.

نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار شهيد بهمن خليل زاده، در روستای بیاچولی شوط متولد شده و دوران انقلاب با سن کمی داشت، در تظاهرات شرکت می کرد. با شروع جنگ تحمیلی و بعد از اخذ مدرک دیپلم، با عضویت در سپاه پاسداران؛ عازم جبهه می شود تا اینکه بیست و هفتم خرداد سال 63 در درگيري با عناصر ضدانقلاب در منطقه اشنويه بر اثر انفجار مین، نداي حق را لبيك گفته و به ديدار معبود مي شتابد.

فرازی از زندگینامه شهید بهمن خلیل زاده

شهيد بهمن خليل زاده در سال 1344 در يك خانواده مذهبي در روستای  بیانچولی از توابع شهرستان شوط متولد شد. از همان كودكي زندگي نسبتا ساده اي داشت و هميشه از وضع خودش راضي به نظر مي آمد و مشكلات زندگي را تحمل مي كرد.

 هميشه با دوستانش صميمي و با همه مهربان بود و به ندرت ديده مي شد كه از چيزي عصباني شود. هميشه دوستانش به او به ديد يك دوست صميمي و خالص و پاك مي نگريستند. او همچنين به پدر و مادر و خواهران و برادران خود ارادت و محبت خاصي داشت و در همه حال يار نزديك پدر بود و شايد اين به اين خاطر بود كه او پسر بزرگ خانواده بود

در زمان انقلاب با اينكه نوجوانی سیزده ساله بود، ولي اگر خبري مي شد و صداي تظاهرات مردم را مي شنيد، از خانه بيرون مي زد.

 بعد از انقلاب نيز هر روز در مراسمهاي راهپيمايي و دعاي كميل شركت مي كرد. علاقه شديدي به قرآن مجيد و دعاي كميل و سخنان امام راحل داشت. آنقدر عاشق قرآن بود که شبها تا دير وقت قرآن مي خواند و  بيشتر اوقات همراه با يكي از دوستانش به نام داماد محمدزاده كه اكنون معلم هست، شبها قرآن مي خواندند. روزهاي دوشنبه و پنجشنبه كه دعاي كميل و سخنراني امام از راديو پخش مي شد، پاي تلويزيون يا راديو مي نشست و تا پايان سخنراني به سخنان امام (ره) یا دعا گوش جان مي سپرد.


بهمن برادر کوچکتری داشت که در سيزده سالگي بي خبر و بدون آنکه بهکسی چیزی بگوید، به جبهه اعزام شده بود، و اين در حالی بود که بهمن در سال آخر دبيرستان مشغول تحصيل بود و دیپلمش را دریافت می کند. خواهرش تعریف می کند:  يك روز دیدم بهمن، كتابهايش را جمع و جور مي كند؛ وقتي علتش را جويا مي شود، جواب مي دهد كه مملكت احتياج به پاسدار دارد. اين از مردانگي نيست كه من درس بخوانم و برادر كوچكترم در جبهه جنگ كند. دو يا سه روز قبل از اعزام خواهرش مي خواهد مانع اعزامش شود و  به او مي گويد مگر نه اين است كه امام عزيزمان فرموده است كه مدرسه سنگر است و بايد از آن محافظت شود. جواب مي دهد كه خواهرجان، اين حرفها درست، اما ما فقيران بايد پيش قدمي كنيم تا آنهايي كه خفته اند بيدار شوند تا عاقبت به حول و قوه الهي پيروز شويم.


بهمن با عضويت در سپاه پاسداران، براي آموزش به پايگاه مالك اشتر اعزام مي شود و قرار مي شود که  بعد از اتمام دوره از طرف سپاه پاسداران در نهضت سوادآموزي خدمت نمايد. بعد از چندي به قرارگاه حمزه سيدالشهداء خواسته مي شود و ايشان را براي آموزش ديدن دستگاه تلكس به تهران مي فرستند. پس از اتمام اين دوره به مريوان اعزام مي شود و در آنجا در مركز پيام مشغول خدمت مي شود و در همين ايام نامزد مي شود و بعد از سه ماه به اشنويه انتقال مي يابد. در اين زمان بود كه براي خانواده اش نامه مي فرستد و از همه اهل خانواده به خصوص پدر و مادر طلب حلاليت مي نمايد.

 بعد از آن نامه، بیست و هفتم خرداد سال 63 در يك درگيري با عناصر ضدانقلاب در منطقه اشنويه بر اثر انفجار مین، نداي حق را لبيك گفته و به ديدار معبود مي شتابد و در جوار ديگر همرزمانش در زادگاه خود می آرامد.


منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده