يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۳۹
نوید شاهد:در همان سالهای کودکی بیماری سختی پسر بچه را در تب می پیچاند .اما مهر پدری بر دل مرد خانه نهیب می زند که کودک را بر پشت خود بسته و با دوچرخه راهی شهر شود به شهر نرسیده پدر سوزشی در پشت خود احساس می کند که کودک را از پشت خود جدا می کند .در میابد که این سوزش نه از تابش مهربانه ی خورشید بلکه از تب کودک بیمار است.

نوید شاهد:

نام :علی اکبر

نام خانوادگی:رباط سرپوشی

نام پدر:محمد

وضعیت تاهل:متاهل

تاریخ تولد:05/01/1345

تاریخ شهادت:03/08/1361

مکان شهادت:سومار

مسئولیت:معاون فرمانده گردان

 

زندگی نامه سردار شهید" علی اکبر رباط سر پوشی"
 

پنچ روز از بهار سال 1341می گذرد و صدای کودکی در یکی از منازل گراتی طنین انداز می شود .اورا علی اکبر نام نهادند.

در همان سالهای کودکی بیماری سختی پسر بچه را در تب می پیچاند .اما مهر پدری بر دل مرد خانه نهیب می زند که کودک را بر پشت خود بسته و با دوچرخه راهی شهر شود به شهر نرسیده پدر سوزشی در پشت خود احساس می کند که کودک را از پشت خود جدا می کند .در میابد که این سوزش نه از تابش مهربانه ی خورشید بلکه از تب کودک بیمار است.

دل می پژمرداگر کودک از دست رودبه ویژه که اولین  بچه هم می باشد.عنایت خدا فرصتی دیگر می بخشد اما در شش سالگی بیماری سرخک کودک ، این بار دل مادر را می لرزاند.فداکارانه تا بهبودی کامل پسر همراهی می کند. آن زمان که والدین در بیابان در پی کسب روزی حلال ضربات شلاق گونه  ی آفتاب را متحمل می شدند احساس مسئولیت هم در این کودک رشد میکرد.در نبود والدین زحمت رسیدگی به بچه ها را متحمل می شد. با مطالعه کتب مذهبی باز هم لطافت روحی ،آگاهی فکری و عملی در او متجلی میشود.

مسجد و محرابش نقطه اتصال دل او با خداست هر گاه دل دریاییش از این دنیای خاکی و مادی مغموم و گرفته می شود سر به طبیعت خارج از شهر می گذاشت مثل اینکه دلش نمی خواست با نگاه شهری خود را پیدا کند در سیزده سالگی با وجود مخالفت مادرش روزه گرفتن را آغاز کرد در پی آن پله پله تا ملاقات با خدایش پیش رفت.

در شهر دلش از والدین جدا نبود با پنجاه تومان تا دو ،سه هفته سر می کرد.

شاید به خاطر اینکه هیچ گاه دستان پینه بسته ی مادر و پدرش را فراموش نکرده بود.

شوق وصال آنزمان در او شکوفا می شود که برای اعزام به جبهه به اتاق پرسنلی رفته و از داخل در را قفل می کند و متلمسانه و مردانه می گرید و در خواست اعزام به میدان نبرد را می کند .در شب همرزمانش متوجه عدم حضور او در کنار خود می شوند و در پی یافتنش او را در پشت خاکریزها می یابند.در حالی که خاضعانه سر به سجده گذارده و می گرید.در این وقت شب چرا می گرید؟

در آخرین دیدارها اهالی خانواده در چهره اش نشاطی دیگر یافتند اورا می دیدند در حالیکه از این طرف خانه به آن طرف خانه رفته و برای لحظه موعود ثانیه شماری می کرد. در آخرین نگاهها پدر را بوسه باران و به خدا می سپارد و راهی مقصد نور می شود هم چنان در انتخاب خود مصمم است.پس نبرد می کند و می جنگد.ناگهان خمپاره شصتی در کنار یکی از پاهایش جا خوش می کند و شراب سرخ رنگ عشق رابرزمین جاری می سازد از آن سو،ترکشی سینه ی مالا مال از عشقش را نشانه می رود گویا این شی هم می خواهد یک قلب آسمانی را از صاحبش برباید. در عملیات مسلم بن عقیل در شهر سومار علی اکبر عقیل گونه به شهادت رسید در حالیکه برای یک جماعت چشم و گوش بسته حامل یک پیغام حسینی بود در لحظه شهادت چهره اش رنگ صداقت با خدا و شهادت داشت.

فرازی از وصیت نامه سردار شهید علی اکبر رباط سرپوشی:

«هنگام شهادتم چشمهایم را باز نگه دارید تا مردم بدانند که من با چشمان باز این راه را انتخاب کردم نه با چشم بسته و دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا مردم ببینند که چیزی با خود نبردم بلکه با دست خالی نزد خدای خود رفته ام. »

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده