یادی از شهيد سيدمحمد اميني
او در بهمن 57 به عضويت كميته انقلاب اسلامي، حزب جمهوري و بسيج ابهر درآمد تا به اين طريق دين خود را به انقلاب ادا کند.

از باده دوست گشته سرمست شهيد

ز آنرو سرو جان نهاده بـر دست شهيد

او كـرده سفـر ز خـاك تـا كوي خـدا

هرگز تو مپنـدار كه مـرده است شهيد

(سنگ نوشته مزار شهيد سيدمحمد اميني)

« دعاکنيد خداوند شهادت را نصيب شما کند که در غير اين صورت زمانی فرامی‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان اسلام به سه دسته تقسيم می‌شوند: 1- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می‌خيزند و از گذشته خود پشيمان می‌شوند. 2- دسته ای راه بی تفاوتی را برمی‌گزينند ودر زندگی ِمادی غرق می‌شوند و همه چيز را فراموش می‌کنند. 3- دسته سوم به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئوليت می‌کنند که از شدت مصائب و غُصّه دِقّ خواهند نمود.» از بيانات سردار شهيد حميد باکری جانشين لشکر 31 عاشورا قبل از عمليّات والفجر مقدماتی سال 1361.

در عالم رويا ديده بود كه دو بال به او عطا شده

شهيد سيدمحمد اميني در روز پنج شنبه سيزدهم مهرماه سال 1340 پا به عرصه عالم خاكي نهاد. وي ششمين فرزند خانواده و اولين فرزند ذكور پدر زحمتكش و پيري بود كه ناراضيان از تقدير ازلی و ظاهربينانِ غافل از حكمت خداوندي او را به نداشتن فرزند ذكور طعنه‌ها مي‌زدند و به زخم زبانش مي‌آزردند.

اما او در وادی تسليم و رضا سير مي‌كرد و با تمام وجود عقيده داشت كه: « هر چه آن خسرو كند شيرين بود.» البته اين پدر پير را ساكنان جهان بالا در عالم رويا به وجود جواني رشيد و رعنا بشارت داده بودند. اين خير كثير و فرزند صالح كه دهان طاعنان را بسته بود به نام نامي جدش محمد(ص) « سيد محمد» ناميده شد.

رشد و پرورش شهيد در بين اعضاي خانواده‌اي مذهبي و اهل دل از ايام طفوليت تأثير مطلوبش را در شهيد بجا گذاشت. كوچه‌هاي خاكي و با صفاي محل تولدش « شناط» سادگي و بي‌پيرايگي را به شهيد مي‌آموخت. در سال 1347 وارد دبستان گرديد و در خرداد ماه سال 54 دوره سه ساله راهنمايي را سپري كرد.

وي از دوران راهنمايي در كلاس‌هاي تابستاني قرآن و دعاي ندبه كه صبح جمعه هر هفته در مسجد جامع شناط منعقد مي‌گرديد شركت مي‌جست و در ساير مراسم و محافل مذهبي اعم از اعياد و عزاداري‌هاي ديني و مذهبي نيز شركتي فعال داشت. هم زمان با اتمام سال دوم دبيرستان و با توجه به فقر مالي و تنگي معيشت خانوادگي از ادامه تحصيل در مقطع دبيرستان منصرف و در مهر ماه 1356 وارد دانشسرای مقدماتي زنجان شد چرا كه امر تحصيل و كسب دانش كاری بود كه در كنار كمك به معيشت خانواده ميسر و ممكن به نظر مي‌رسيد.

هنوز مدت زيادي از تحصيل در دانشسرا نگذشته بود كه اولين جرقه‌هاي انقلاب در مركز علم و فقاهت يعني شهر مقدس قم شعله ور شد و به دنبال آن شهرهاي ديگراز جمله شهر زنجان به صف انقلاب پيوست. شهيد كه در اين ايام در زنجان به تحصيل اشتغال داشت.

خيلي زود جذب انقلاب شد. او به امام خميني(ره) عشق مي‌ورزيد و با توزيع و پخش اعلاميه و نوارهاي امام امت در بيدارسازي اقشار مختلف و گسترش نهضت اسلامي ايفاي نقش مي‌كرد. با شعله ور شدن آتش قيام و با تعطيلي مراكز تحصيل در پاييز 57 شهيد نيز به زادگاهش شناط بازگشت و با فعاليت‌هاي گسترده شركت در تجمعات انقلاب و تظاهرات اسلامي را ادامه داد.

او هر شب به طور مستمر و مداوم در جلسات سخنراني كه در مسجد جامع ابهر منعقد مي‌شد شركت مي‌كرد و با فرا رسيدن ماه محرم حضورش را در مراسم ديني و مذهبي بيشتر كرده بود. او با نوحه خواني و مداحي در دسته‌هاي زنجيرزني و سينه زني به مراسم عزاداري حسيني رنگ انقلاب داد تا نشان دهد كه خون حسين7 پس از گذشت بيش از 1300 سال هنوز هم توان آن را دارد كه كاخ‌هاي ستم را به لرزه انداخته بارقه اميد را در دل‌هاي پيروانش شعله ور نمايد و به حرکت و انقلاب وا دارد.

او در بهمن 57 به عضويت كميته انقلاب اسلامي، حزب جمهوري و بسيج ابهر درآمد تا به اين طريق دين خود را به انقلاب ادا نمايد. شهيد اميني در خرداد 58 از دانشسراي مقدماتي زنجان فارغ التحصيل گرديد و در هشتم مهر ماه 58 رسماً در اداره آموزش و رورش استخدام و ابلاغ تدريس برايش صادر شد. محل خدمتش روستايي به نام « والايش» واقع در دامنه كوه‌هاي شمال غربي ابهر بود كه شهيد به اتفاق ساير همكارانش به مدت دو سال در آنجا به تربيت دانش آموزان پرداخت.

از تاريخ 11/9/59 مديريت دبستان مذكور به عهده او گذاشته مي‌شود و تا لحظه شهادت در اين مسئوليت انجام وظيفه مي‌نمايد. در طول خدمتش با هماهنگي جهاد سازندگي در امر لوله كشي آب براي اهالي روستا همت گماشت تا روستاييان از نعمت آب آشاميدني برخوردار شده عملاً دست نوازش و عطوفت انقلاب را احساس و تجربه نمايند و به رأي العين مشاهده نمايند كه اين نهضت براي آن ها و از آن محرومين و پا برهنگان است.

شهيد پس از چهار ماه خدمت بي‌وقفه به نظام جمهوري اسلامي اولين حقوق و مزاياي خود را كه مبلغ ده هزار تومان شده بود دريافت كرد و هنگامي كه به منزل رسيد با نهايت ذوق و شوق تصميم خودش را مبني بر كمك و دستگيري از پدر با اهل منزل در ميان نهاد در حالي كه انتظار طبيعي همه اين بود كه وي به فكر ازدواج و رفاه و آسايش خودش باشد.

سرانجام پس از ساعتي انتظار و اندكي پس از اذان ظهر پدر پيرش با 69 سال سن و با محاسني سپيد و چهره‌اي نوراني كه اثر سجده بر پيشانيش پيدا بود با عينكي بر ديدگان و كوله بار سنگين بزازي بر پشت و لباس سنتي محلي بر تَن با قامتي لاغر و استخواني كه حكايت از رنج‌ها و مشقت‌هاي روزگار داشت وارد خانه شد.

هنگامي كه پدر بر كنار سفره غذا نشست پسر هيجده ساله‌اش « شهيد اميني» با نهايت ادب و خلوص به پدر نزديك شده بر دستان او كه عمري را جهت كسب روزي حلال براي خانواده‌اش تلاش و مجاهده كرده بود بوسه زد سپس همه حقوق چند ماهه‌اش را تقديم پدر كرده گفت: پدر جان بيش از پنجاه سال كار و تلاش كرده‌اي ديگر بس است. آن گاه پدر و پسر يكديگر را در آغوش كشيدند و مُرواريد ديدگان شهيد سينه سوخته و تفتيده پدر را آرامش داد و بذر اميد در آن پاشيد.

از آن هنگام به بعد پدر كه در سنين كهولت و پيري بود دست از كار كشيد و خود شهيد متكفل مخارج خانواده شد و اين گونه شهيد بدين آيت قرآني عمل نمود كه مي‌فرمايد: « و بالوالدين احساناً»

اين واقعه در حقيقت تحقّق روياي صادقانه اي بود كه تقريباً بيست سال پيش از آن به پدر الهام شده بود. او مي‌گفت: بيست سال پيش از اين واقعه هنگامي كه پنج دختر داشتم و فاقد اولاد پسر بودم شبي در عالم رويا ديدم كه پسري جوان با وقار و ادب تمام نزديكم شد و دستم را گرفت و گفت: پدر جان ديگر بس است بيش از اين كار نكن.

چند ماه پس از ديدن اين رويا صاحب پسري شدم كه قسمتي از خوابم را به تحقق رساند و اكنون تمام اين رويا جامه تحقق پوشيده، تعبير گرديد.

شهيد سيدمحمد اميني بيست و چهارم تير ماه سال 60 به جبهه اعزام شد. او دو روز قبل از اعزام به جبهه،در عالم رويا ديده بود كه دو بال به او عطا شده و در پهنه آبي آسمان به پرواز در آمده است و به نرمي و سبكي تمام پرواز كرده، آسمان را درمي نَوَردد و تا بي‌نهايت آن صعود مي‌كند.

پس از استقرار در جبهه « شور شيرين» سيدمحمد با صلاحديد و معرفي "شهيد محمود ربي" به عنوان بي‌سيم چي مشغول انجام وظيفه مي‌گردد. گروه اعزامي از ابهر در كنار حفاظت از مرزهاي ميهن اسلامي در اوقات فراغت و بيكاري به فراگيري فنون نظامي و تكميل آموخته‌هاي قبلي مشغول مي‌گردند. سرانجام روز ششم مرداد ماه 1360 روز موعود و لحظه معراج فرا مي‌رسد كه: « فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون»

حلقه آموزش نظامي تشكيل مي‌گردد. يكي از برادران ارتشي اهل تهران با سِلاح آرپي جي هفت جهت آموزش دادن اسلحه مورد نظر به جمع ياران بسيجي مي‌پيوندد و در مركز حلقه آموزش قرار مي‌گيرد.

پس از اندكي صحبت و تشريح مشخصات آر پي جي هفت طريقه جاگذاري خرج اسلحه را بيان نموده آن را عملاً نشان مي‌دهد و اسلحه را از ضامن خارج مي‌كند سپس در اثر غفلت و فراموشي انگشت را به طرف ماشه سلاح به حركت در مي‌آورد. فرياد بسيجيان بلند مي‌شود كه: مواظب باش!... .

گلوله آرپي‌جي هفت شاهرگ حياتي، كشاله ران پاي چپ شهيد اميني را قطع مي‌كند. اين غنچه نوشكفته گلزار محمدي را پژمرده؛ خون پاكش را زينت خاك گرم شور شيرين مي‌سازد. ياران شهيد به بالاي سرش مي‌شتابند زيرا كه حال وي از ساير دوستانش نگران كننده تر است.

شهيد با همان حال وخيم و بحراني چون ساير دوستانش را سالم مي‌بيند سريعاً جوياي حال هم رزم ديگرش محمود ربي مي‌شود و نشان مي‌دهد كه حتي در سخت ترين شرايط نيز دوستش را فراموش نكرده است.

در همين لحظات شهيد اميني را به اتفاق محمود ربي كه او هم حال خوبي نداشته و به شدت زخمي شده بود به ماشين منتقل، روانه بيمارستان مي‌كنند. ولي مرغ جان شهيد، عزم رحيل و پرواز به آسمان ها كرده است. سعي و تلاش براي زنده نگه داشتن وي بي‌حاصل مي‌ماند و او سرانجام پيش از رسيدن به بيمارستان ايلام در غروب روز سه شنبه مورخه 6/5/1360 مطابق با 26 رمضان تمام وجود و هستي خود را با معشوق و محبوبش معامله مي‌كند.

آمبولانس حامل جنازه شهيد روز چهارشنبه مورخه 7/5/60 ساعت دو نصف شب به سپاه پاسداران ابهر مي‌رسد و همان شب كه مصادف با 28 رمضان بود پدر شهيد اندكي پيش از اينكه براي تناول غذاي سحري برخيزد در عالم رويا مي‌بيند كه فرزند شهيدش به خانه بازگشته است. بدين طريق شهيد پيش از هر كس ديگر خبر بازگشت از جبهه و شهادتش را براي خانواده‌اش آورده بود. مراسم تشييع جنازه روز جمعه تاريخ 9/5/1360 مطابق با 29 رمضان (روز قُدس) از مقابل حسينيه پاسداران باشكوهِ فراوان و در ميان تأثر و اندوه حاضران انجام شد.

در حالي كه جمعيت كثيري آمبولانس حامل جنازه شهيد را مشايعت مي‌كردند در بهشت فاطميه شناط جسم پاك و مطهرش به آغوش خاك سپرده شد. پدر پيرش پس از 85 سال زندگي درسال 4/6/74 در كنار فرزند شهيدش دفن گرديد.

در پايان متن وصيت‌نامه كوتاه شهيد كه 12 روز قبل از شهادتش نگاشته آورده مي‌شود كه در عين اختصار داراي نكات برجسته اخلاقي است.

بسم ا... الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

اللهم اجعلني من جندك فان جندك هم الغالبون

خداوندا مرا از لشگريان خود قرار ده زيرا لشگر تو پيروز است.

از اول پيدايش بشر حق با باطل هميشه در مبارزه بوده است و در اين نبرد افراد پاك باخته با نثار خون خود درخت حق را كه همان راه خدا باشد آبياري كرده‌اند و امتحان براي بشر هميشه بوده است.

از زمان پيامبر اسلام به بعد انقلاب‌هاي سرخي به وقوع پيوسته و بنا به گفته استاد شهيد مرتضي مطهري هر قطره خون شهيد به دريايي تبديل مي‌شود و آن خون در رگ‌هاي اجتماع به جريان درمي آيد و امروزه بار ديگر بشر يا بهتر بگويم مسلمانان در برابريک امتحان قرار گرفته اند و وظيفه ماست كه اكنون در برابر تجاوز صدام و صداميان و اَيادي داخلي آنان ايستادگي كرده و تا آخرين قطره خون از اين انقلاب كه به رهبري امام خميني به ثمر رسيده پشتيباني كنيم.

اكنون كه من عازم جبهه هستم از خدای مي‌خواهم كه به ما افتخار خدمت در راه خويش را عطا كند و سفارش من اين است كه اين رهبر امام گونه و نايب به حق امام زمان(عج) را رها نكرده و ياورآن باشيد و تا آخرين نفس از امام حمايت كنيد و از ايشان دست برنداريد و وصيتم اين است كه صادقانه و بي‌ريا و در راه خدا خدمت كنيد.

خداوند به ما شجاعت، شهامت، پايمردي و ايمان و تقوي عطا فرمايد.

اللهم ارزقني شهادتا في سبيل ا...

سيدمحمد اميني 25/4/1360

( نام شهيد زينت بخش يكي از مدارس شناط است.)

منبع: کتاب مردان آفتاب

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده