و من حرف هایم را با تو می گویم ای رفیق

قصه اين دوري را به حكايت پركشيدن و رفتن هميشگي تو را وتنهاماندنم را باكه بگويم ؟ باقلم گفتم : نوكش شكست و در كاغذ فرو رفت. با كاغذ گفتم : سوراخ شد و تاب نياورد. با زمين گفتم :سكوت كرد. با آسمان گفتم : تيره شد. با نسيم گفتم : طوفان شد. با بوستان گفتم : كوير شد. با دريا گفتم : شوره زارشد. خواستم با خدا بگويم : اما شرم هالهي ميان ما شد. مي خواهم حرف هايم را با تو بگويم. حرفهايي كه مدتهاست مثل بغضي سنگين گريبان مرا گرفته و رهايم نمي كند. به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، به مناسبت 21 فروردین ماه چهارمین سالروز شهادت سرهنگ خلبان شهید سیدعلیرضا فغانی فرمانده گردان سوخو ارتش جمهوری اسلامی، دلنوشته ای از ابراهیم حقانی راد دوست و همرزم این شهید بزرگوار به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس در مازندران ارسال شد که به این مناسبت در ادامه می آید:

« بسم رب الشهداء و صديقين »

سلام بر قبور شهداء ، سلام بر ارواح پاك عزيزان خدا وهزاران سلام به مادران و خانواده هاي صبور شهداء ، سلامي دوستانه از من به تو اي فغاني ، اي يار دبستاني من كه از دبستان به عالم بالا پر كشيده اي و به ياد مي آورم پله هاي عروج راكه با هم بالا مي رفتيم ، اما تو ناگهان پر كشيدي و عروج كردي به جايي كه هرچه قدر سرم را بالا مي كنم و از ابرهايي كه در دل آسمان از پي هم مي روند و ستارگان سوسودهنده ي شب ، با نگاهي پرسان سراغ تو را مي گيرم ، جوابم نمي دهند.

قصه اين دوري را به حكايت پركشيدن و رفتن هميشگي تو را وتنهاماندنم را باكه بگويم ؟ باقلم گفتم : نوكش شكست و در كاغذ فرو رفت. با كاغذ گفتم : سوراخ شد و تاب نياورد. با زمين گفتم :سكوت كرد. با آسمان گفتم : تيره شد. با نسيم گفتم : طوفان شد. با بوستان گفتم : كوير شد. با دريا گفتم : شوره زارشد. خواستم با خدا بگويم : اما شرم هالهي ميان ما شد. مي خواهم حرف هايم را با تو بگويم. حرفهايي كه مدتهاست مثل بغضي سنگين گريبان مرا گرفته و رهايم نمي كند.

اگر درددلها و حرفهاي من در نظرت خوب آمد ، خودت آن را به گوش خدا برسان. با آن كه خداوند حرفهاي مرامي داند ، دوست عزيزي كه دستت به خدا مي رسد ،‌ مرا از ياد مبر ، اي دوستي كه حالا آرزوي من گشته اي.

به ياد مي آورم دوران كودكي را و معصوميت بي نظير آن دوران را كه با هم بوديم و آن هنگام تو برايم يك پسر بچه ي معمولي بودي و من كه قدر ندانستمآن روزهاي با تو بودن راه و كاش مي دانستم روزي همين با تو بودن ، برايم آرزويي دور و دست نيافتني خواهد شد.

به ياد دارم آن روزهايي را كه من به خانه ات مي آمدم كه در آن زمان هردويمان مجرد بوديم.و يادم مي آيد كه تو مشغول درس خواندن بودي. پدرت با من هم صحبت مي شد.

يادم مي آيددر دوران نوجواني ، در مدرسه اي راهنمايي ، بيش تر اوقات ، در زنگ ورزش ، تو سخت مشغول درس خواندن بودي و من براي اينكه تو را وادار به بازي كنم ، كتابت را به بالاي درخت نارنج پرت مي كردم.كتاب گير ميكرد و تو مي رفتي و كتاب را برميداشتي و دوباره مشغول درس خواندن مي شدي و مي گفتي : شما به من چه كار داريد ؟ شما بازيتان را بكنيد. من مي خواهم درست بخوانم.

يادم ميآيد كه با كاغذ، هواپيما يا موشكي درست ميكردي و آن را به هوا پرت ميكردي و مي گفتي : يك روزتصميم گرفتي كه عضو پايگاه بسيج شوي، من چون درفعاليت هاي بسيج سابقه داشتم،برگهي تأييديه عضويت تو را در بسيج امضاء كردم، اما نمي دانستم كه روزي خواهد رسيد كه تو بايد مرا تأييد كني.

يادم مي آيد كه هدف از عضويتت را پرسيدم. تو جوابت را در سه جمله خلاصه كردي :« حفظ كشور ، دين اسلام وناموس در مقابل اجانب و متجاوزين »و من در تمام سالهاي دوستي ام با تو ، جز صداقت ، پاكي ، محبت ، ايثار ، راستي و ايمان چيزي از تو نديده ام و عاقبت همين پاكي و ايثار و ايمان تو باعث خروج تو شد و تو چون پرستويي سبكبال به اوج آسمان ها پركشيدي و مرا با غم جانسوز فقدانت تنها گذاشتي . حقاني مانده و درد فراغ تو.

اي كاش مردم اين دوره بدانند كه روزگار، تلاطم هاي زيادي به خود ديده است و در پس هر ثانيهاي و در هر نقطه اي ، تكرار غريبانه ي نفس هاي شهيدي نهفته است و در اوج تاريكي اين برهه از زمان ، هركجاي اين كره خاكي، اولين پله ي نردبان عروج انسان هاي آزاده و بزرگي است كه يادگاري خود را با خون بر سينه اي خاك نوشتند و چه غريبانه رفتند تا ياد كنند زمين كربلا را و سالار شهيدان حسين بن علي(ع)را . . .

«و كساني را كه در راه خدا شهيد شدند،‌ مرده نپنداريد؛ بلكه زنده اند ونزد پروردگارشان روزي مي گيرند.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده