مروري بر زندگي وصاياي نوجوان شهيد مرحمت بالازاده
وقتي آيت الله خامنه اي براي رفتن به مراسمي از ساختمان بيرون آمدند، مرحمت بالازاده خودش را به ايشان رساند، تلاش محافظان نتيجهاي نداشت، چون آقا به اشاره اجازه داده بودند تا اين نوجوان را ملاقات كنند؛ مرحمت 13 ساله با لهجه شيرين آذري و شايد هم به زبان آذري گفت: «آقا! يك خواهش داشتم»
شهيد مرحمت بالازاده، تولد: 1349 گرمي اردبيل، شهادت: 21/12/1363،منطقۀ عملياتي بدر

هيجدهم خردادماه ۱۳۴۹، در يكي از روستاهاي شهرستان گرمي در دامان سرسبز مغان و در خانوادهاي متدين و محروم، ديده به جهان گشود.
پدرش از مهاجرين طالش بود كه پس از مهاجرت به اين روستا، به شغل مغازهداري و خواربار فروشي اشتغال داشت. مرحمت دوران كودكي را در دشت و كوه و مناظر سرسبز روستا، با بچههاي هم سن و سال خود گذراند و تا كلاس پنجم ابتدايي درس خواند.
مرحمت هشت ساله بود كه انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد. سال ۱۳۵۹ هنگام تشكيل اولين هسته هاي مقاومت بسيج، به همراه عدهاي از نوجوانان و جوانان روستا، پايگاه مقاومت بسيج را در روستا، راه اندازي مي كنند. مرحمت به همراه جمعي ديگر از جوانان پرشور و فعال انقلابي، در شوراي مركزي اين پايگاه عضويت مي يابند و شروع به فعاليت مي نمايند.

مرحمت بالازاده فقط 13 سال داشت؛ به پدر و مادرش گفته بود كار مهمي پيش آمده كه بايد به تهران برود، اما نگفته بود، چه كاري. وقتي با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، بي درنگ راهي تهران شد؛ شنيده بود بايد به خيابان پاستور برود و رفت. هرطور بود وارد ساختمان رياست جمهوري شد؛ ميگفت بايد حتماً رئيس جمهور را ببيند؛ كار آساني نبود؛ با پا در مياني اين و آن بيرون ساختمان رياست جمهوري منتظر ماند؛ آن روزها «آقا»، رئيس جمهور بود.

وقتي آيت الله خامنه اي براي رفتن به مراسمي از ساختمان بيرون آمدند، مرحمت بالازاده خودش را به ايشان رساند، تلاش محافظان نتيجهاي نداشت، چون آقا به اشاره اجازه داده بودند تا اين نوجوان را ملاقات كنند؛ مرحمت 13 ساله با لهجه شيرين آذري و شايد هم به زبان آذري گفت: «آقا! يك خواهش داشتم»

آقا با مهرباني حالش را پرسيدند و نامش را و بعد گفتند «خب، چه خواهشي پسرم؟» مرحمت كه هيجانزده بود، نفس عميقي كشيد و گفت «آقا! خواهش ميكنم به آقايان روحاني و مداحان دستور دهيد ديگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!» آقا پرسيدند «چرا فرزندم؟» و مرحمت كه حالا ديگر بغضش تركيده بود و هق هق گريه امانش نمي داد با كلماتي بريده بريده گفت: «آقا! حضرت قاسم(ع) هم مثل من 13 ساله بود كه امام حسين(ع) به او اجازه ميدان داد، اما فرمانده سپاه اردبيل اجازه نميدهد به جبهه بروم، مي گويد 13 ساله ها را نميفرستيم.»
مرحمت به اردبيل بازگشت، اما برخلاف ديروز دلگرفته و غمزده نبود؛ از خوشحالي در پوست نميگنجيد، دلش براي اينكه زودتر برسد، پر ميكشيد. كاش اتوبوس هم پر داشت. مرحمت بالازاده با نشان دادن مجوز آقا، وارد تيپ عاشورا شد.

شجاعت و درايت را با هم داشت و همه در حيرت كه اين همه در يك نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است؛ بچه هاي تيپ عاشورا چهره مهربان و جدي مرحمت را از ياد نميبرند؛ بيشتر اوقات كنار فرماندهاش شهيد «مهدي باكري» ديده ميشد.

«مرحمت بالازاده» روز 21 اسفند 1363 در عمليات «بدر» در جزيره مجنون به شهادت رسيد.


▐وصيتنامه شهيد▌
به نام خداوند بخشنده مهربان
از اينجا وصيت نامه ام را شروع ميكنم. با سلام بيكران به پيشگاه منجي عالم بشريت حضرت مهدي(عج) و با سلام بيكران به رهبر مستضعفان، ابراهيم زمان، خميني بتشكن و با سلام بيكران به مردم ايثارگر و شهيد پرور ايران، كه همچون امام حسين(ع) و ليلا پسرشان را به دين اسلام قرباني ميدهند.
آري اي ملت غيور شهيد پرور ايران درود بر شما، درود برشما كه هميشه در مقابل كفر ايستاده ايد و ميايستيد تا آخرين قطره خونتان.
درود بر شما اي ملت ايران، اي مشعلداران امام حسين تا آخرين قطره خونتان از اين انقلاب و از رهبر اين انقلاب خوب محافظت كنيد تا كه اين انقلاب اسلامي را به نحو احسن به منجي عالم بشريت تحويل بدهيد.
و اي پدر و مادر عزيزم اگر اين پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار كنيد كه شما هم از خانواده شهدا برشمرده ميشويد. اي پدر و مادر عزيزم از شما تقاضايي دارم اگر من شهيد بشوم گريه نكنيد. اگر گريه بكنيد به شهداي كربلا و شهداي كربلاي ايران گريه بكنيد تا چشم منافقان كور بشود و بفهمند كه ما براي چه ميجنگيم. حالا معلوم است كه راه تنها يك راه است كه آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصيت ميكنم راه شهيدان را ادامه بدهيد و اسلحهشان را نگذاريد در زمين بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من ميدانم لياقت شهادت را ندارم ولي اگر خداوند بخواهد كه شهيد بشوم مرا حلال كنيد و من هم شهادت را جز سعادت نميدانم. يعني هر كس كه شهيد ميشود خوش به حالش كه با شهدا همنشين ميشود. و از تمام همسايه ها و از هم روستايي هايمان ميخواهم كه اگر از من سخن بدي شنيدهايد و كارهاي بدي ديده ايد حلال بكنيد. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ كنند. خدايا تو را قسم ميدهم كه اگر گناهانم را نبخشي از اين دنيا به آن دنيا نبر.
خدايا، خدايا تو را قسم مي دهم به من توفيق سربازي امام زمان(عج) و نائب برحق او خميني بت شكن را قرار دهي. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قرباني بدهم.
انتهاي پيام/ ح

برگرفته از آثار و اسناد پرونده فرهنگي شهيد مرحمت بالازاده/ مركز اسناد ايثارگران
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده