بررسي خاطراتي از احمد متوسليان در دوران انقلاب در گفت وشنود شاهد ياران با سيد ابوالفضل كاظمي
جمعه, ۲۳ تير ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
حاج احمد گفت: اي كساني كه بر زمين هاي خرمشهر خوابيده ايد، شما جا نتان را فدايي كرديد و اين شهر را آزاد كرديد. بعد شروع كرد به نام بردن تك تك بچه ها: حسين قجه اي، محسن وزوايي، احمد بابايي، محمود شهبازي و..


اولين بار حاج احمد را كجا ديديد؟
احمد زماني كه در كردستان بود؛ هم در پاوه و هم در مريوان با او ملاقات داشتم. به دليل اينكه همراه شهيد چمران به جنوب رفته بودم، نمي توانستم زياد به غرب سر بزنم. با اين حال در عمليات هاي فتح المبين و بيت المقدس نيز با او ديدارهايي داشتم.
احمد از لحاظ سني، سه سال بزرگتر از من بود. او متولد سال 32 و من متولد 35 هستم. منزل پدري احمد در محله سيد اسماعيل بود. مغازه حاج غلامحسين –پدر حاج احمد- هم در همان منطقه سيروس بود. آن محله دو باشگاه داشت.
يكي باشگاه شاه مردان كه زورخانه بود و ما در آن ورزش مي كرديم. يك زورخانه هم در ميدان خراسان بود و زورخانه حسن توكل نام داشت. ورزش رسمي حاج احمد بوكس بود اما به زورخانه هم م يآمد. احمد در باشگاه فولاد واقع در ميدان قيام بوكس كار مي كرد. ما هم در همان باشگاه بدنسازي كار مي كرديم. حدودا سال 54 بود كه احمد را در باشگاه فولاد ديدم و سلام و عليكي با هم داشتيم.




برداشت شما از شخصيت احمد متوسليان چه بود؟
او يك ورزشكار با معرفت بود. آن موقع علاوه بر نوچه بازي در زورخانه ها، فرهنگي داشت جا مي افتاد كه با مردانگي و شرافت جمع پذير نبود. احمد از اول با اين فرهنگ مخالف بود. تا اينكه يك روز شنيدم چند شب قبل احمد متوسليان با يكي از همين افرادي كه منتشر كننده اين بي فرهنگي ها بوده درگير شده. چند روزي كه گذشت رفتم باشگاه و جريان را از احمد پرسيديم. او تمامي ماجرا را برايم تعريف كرد. احمد از همان اول هم مثل زمان جنگ جگردار و بزن و نترس بود. او دستش خيلي سنگين بود. بعد از اين جريان حتي چند نفر از بزرگترهاي زورخانه از احمد خيلي تشكر كردند. احمد از اول منيّت نداشت و متواضع بود.
يكي از پايه هاي اين بي فرهنگي، شعبان جعفري بود. هميشه
20 نفر دور او بودند. اما احمد جلوي او هم مي ايستاد. شعبان جعفري در زورخانه خود جشني گرفته بود و هنرپيشه خارجي به آنجا دعوت كرده بود. بعضي ها هم به اين كار شعبات نق مي زدند اما جرات نم يكردند كاري انجام دهند. اما يادم هست حاج احمد يك روز گفت: من آماد هام يك شب همراه چند نفر ديگر برويم و زورخانه شعبان را بهم بريزيم. در آن جلسه احمد براي از ميان برداشتن شعبان و يا بهم ريختن زورخانه اش به صورت علني اعلام آمادگي كرد.
اين گذشت تا اينكه در جريان كميته استقبال از حضرت امام و همچنين حفاظت از ايشان، مسئوليت كار به محمد بروجردي سپرده شد كه احمد هم در آنجا حضور داشت.
در زمان تشكيل سپاه هم او را ديديد؟
زماني كه سپاه تشكيل شد، در ابتدا به محمد بروجردي پيشنهاد فرماندهي دادند كه او نپذيرفت. زماني هم كه صحبت از آموزش نيروهاي سپاه بود، محمد بروجردي فرمانده گردان يك شد. فرمانده گردان دو هم اصغر وصالي شد. احمد با گردان دو آموزش ديد. اينها محورها بودند به همين دليل يك عده م يگفتند احمد فرمانده گردان باشند و يك عده مي گفتند اصغر فرمانده باشد. با شلوغ شدن سنندج، احمد با يك گروه 66 نفري به بوكان رفت.
شما روايتي از ديدار با سيد احمد خميني پيرامون ديدار حضرت امام با احمد متوسليان داريد. لطفا آن را براي ما نقل كنيد.
محمد جماراني باغي داشت كه پاتوق بچه هاي تهران بود. بعد از عمليات رمضان بود كه من مجروح شده بودم. به تهران آمدم و سري به باغ محمد جماراني زدم. همان روز هم مرحوم سيد احمد خميني به آنجا آمده بود. صحبت از حاج احمد شد كه مرحوم سيد احمد خاطره اي را براي ما نقل كرد. او مي گفت دريك ديداري كه حاج احمد با امام داشته وقتي صحبت ها و گزارشات تمام مي شود، موقع خداحافظي حاج احمد دست امام را مي بوسد و امام دستي بر سر حاج احمد مي كشد. مرحوم سيد نقل مي كرد كه بعد از خداحافظي حاج احمد متوجه شدم كه پدرم به صورتي عجيب در حال تماشاي حاج احمد است. از پدرم پرسيدم : اتفاقي افتاده ؟ كه امام فرمودند: سيد احمد! اين شخص (احمد متوسليان) چه هيبت مردانه اي دارد.
امام كه همين طوري يك حرفي را نمي زد. سيد احمد مي گفت: تا به حال آقا در مورد هيچ رزمند هاي اين حرف را نزده.
شاهدان اين گفته سيد احمد براي شما چه كساني هستند؟
چند نفري آنجا حضور داشتند كه تنها يادم هست آقاي محمود مرتضايي هم بود.
خاطره اختصاصي از حاج احمد داريد؟
دو مرتبه در عمرم ديدم كه شانه هاي حاج احمد از شدت گريه لرزيد. يك بار در عمليات بيت المقدس، وقتي كه با هم آمديم بالاي سر شهيد حسين قجه اي. وقتي چند نفر از بچه ها نتوانستند حسين قجه اي كه در محاصره بود را به عقب برگردانند. من چون در اطلاعات بودم، موتور داشتم. حاج احمد به من گفت: برو سراغ حسين.
حاجي هم همراه من آمد. مقداري كه جلو رفتيم، شدت تيراندازي به حدي زياد بود كه ديگر نتوانستيم ادامه دهيم.
به هر صورت يك ساعت صبر كرديم تا راه باز شد. ما با موتور آمديم و موقعيت حسين قجه اي رسيديم. موتور را خاموش كرد و به بين مجروحين رفتم. امدادگرها هم رسيده بودند و به بعضي از مجروحين كه 2 روز بود آب نخورده بودند، آب م يدادند. به خودم كه آمدم ديدم خود حاج احمد نيست. برگشتم و ديدم شان ههاي احمد مي لرزد. حاجي حسين را پيدا كرده و بالاي سر او نشسته بود. وقتي به شهر رفتيم همه روبروي مسجد جامع خرمشهر جمع شده بودند. حاجي كه وارد شد، همه صلوات فرستادند.
حاج احمد گفت: اي كساني كه بر زمين هاي خرمشهر خوابيده ايد، شما جا نتان را فدايي كرديد و اين شهر را آزاد كرديد. بعد شروع كرد به نام بردن تك تك بچه ها: حسين قج هاي، محسن وزوايي، احمد بابايي، محمود شهبازي و... .
بار دوم كه حاج احمد گريه كرد كجا بود؟
در پاوه، براي فرمانده ژاندارمري منطقه بود.


منبع: ماهنامه شاهد ياران، يادمان سردار جاويدالاثر احمد متوسليان، شماره81
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده