خاطرات مرحوم حجت الاسلام و المسلمين ابوترابي از 15 خرداد
دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: فكر ميكنم نزديكيهاي حرم،حاج آقا مصطفي به قصد ديدار آيت الله نجفي مرعشي رحمة الله عليه به سمت منزل ايشان رفتند.بنده هم با جمع زيادي از مردم به حرم حضرت معصومه وارد شديم.
صبح روز قبل از طلوع آفتاب،از خانهام در قم بيرون آمدم و قصد تشرف به حرم مطهر حضرت فاطمهء معصومه(س)و بعد هم تهيهء صبحانه داشتم،از اينكه ميگويم تهيهء صبحانه چون دقيقا به خاطر دارم بعضي روزها براي صبحانه نان سنگك تازه تهيه ميكردم.آن روز هم به همين منظور از خانه بيرون رفتم اما ديگر تا شب به خانه برنگشتم.وارد خيابان ارم كه شدم ديدم مرحوم شهيد آيت الله حاج آقا مصطفي رضوان الله تعالي عليه با جمعي از طلاب حوزهء علميهء قم كه حدودا ده دوازده نفر مي شدند از سمت منزلشان به سمت حرم مطهر در حال حركتند.احساس كردم حركت،حركت معمولي نيست چون به جاي اينكه از توي پيادهرو حركت كنند دقيقا از وسط خيابان حركت ميكردند.بگونهاي كه وقتي كساني كه توي پيادهرو بودند متوجه ايشان ميشدند آنها هم ميآمدند وسط خيابان، در نتيجه به تعداد اين جمع افزوده ميشد.با ديدن آن صحنه بنده نيز به سمت آنها رفتم.چهرههاي آنان نشان ميداد كه مسئله مهمي اتفاق افتاده است.وقتي سئوال كردم كساني كه نزديك ايشان بودند با چشم اشكآلود به مسئله دستگيري حضرت امام اشاره كردند.
بنده هم مثل بقيه در كنار ايشان قرار گرفتم و سلامي عرض كردم و ديگر بدون هيچ سئوال و جوابي به سمت حرم حركت كرديم.
فكر مي كنم نزديكيهاي حرم،حاج آقا مصطفي به قصد ديدار آيت الله نجفي مرعشي رحمة الله عليه به سمت منزل ايشان رفتند.بنده هم با جمع زيادي از مردم به حرم حضرت معصومه وارد شديم.
قبل از طلوع آفتاب،تقريبا صحن مطهر حضرت فاطمهء معصومه(س) مالامال از جمعيت شد بطوري كه،توي رواقهاي اطراف،حجرهها و ايوان آئينه جمعيت موج ميزد و تعداد زيادي از خواهرها نيز بودند. بتدريج افرادي كه كفنپوش از منزلشان بيرون آمده بودند وارد صحن شدند.
ابتدا همه متحير بودند و در فكر فرو رفته بودند كه چكار بكنند. شعاهايي ميدادند و با ذكر صلوات آمادگي خودشان را براي شهادت و فداكاري اعلام ميكردند.طولي نكشيد كه مرحوم آقاي اشراقي داماد حضرت امام رضوان اللّه تعالي عليه وارد صحن مطهر شدند و با ورود ايشان قهرا همه منتظر بودند كه ايشان براي جمعيت صحبت كنند.
مرحوم اشراقي رحمت اللّه عليه وارد يكي از رواقهاي حرم شد و روي سكويي ايستاد و بلندگويي در اختيارش قرار گرفت.
وي گفت من قبل از دستگيري حضرت امام با ايشان صحبتي داشتم مطلب-و يا فكر ميكنم گفت وصيت-ايشان را مطرح ميكنم،شما خودتان تصميم بگيريد.بيان ايشان باعث شد كه ديگر بطور كلي سكوت محض تمام صحن مطهر را فراگرفت.نفسها در سينه محبوس شد حتي زمزمهاي هم بگوش نميرسيد همه منتظر سخن ايشان بودند.گفتند: «چند روز قبل از دستگيري ايشان از ساعت 4 بعد از ظهر افرادي را كه ما ميشناختيم و كاملا مورد اطمينان بودند از تهران به قم مشرف شدند و خدمت آقا رسيدند و عرض كردند كه ساواك از طرف رژيم،امشب تصميم دارد كه شما را دستگير كند،و ما بعد از اينكه مطمئن شديم كه اينها يك چنين برنامهاي دارند لازم ديديم كه خدمت شما برسيم و اين مطلب را عرض كنيم شايد تدبيري انديشيده بشود كه اينها چنين موفقيتي پيدا نكنند.
اين خبر را آقايان ساعت چهار آوردند و تشريف بردند.باز يكي دو ساعت بعد يك گروه ديگر از تهران خدمت آقا رسيدند و آنها هم همين مطلب را تأكيد كردند و اصرار داشتند كه امشب آقا منزلشان را تغيير بدهند. بهرحال اينها هم رفتند.
غروب و بعد از غروب همچنين اخباري بدست ما رسيد و خدمت آقا عرض شد.
تا اينكه دقيقا ساعت دوازده شب بود.ديديم در خانه را كوبيدند خانمي خودش را معرفي كرد در را باز كرديم همان حدود ساعت دوازده شب روي شناختي كه نسبت به اين خانم داشتيم ايشان خدمت آقا شرفياب شد.
خود و همراهانش را كه از تهران آمده بودند معرفي كرد و گفت كه ما با تعدادي از افراد الآن از تهران رسيديم چون محيط امني نبود و مأمورين، اطراف منزل شما بودند آنها نتوانستند وارد شوند،امشب به يقين،مأمورين اطلاعات از تهران تصميم گرفتهاند كه شبانه شما را دستگير كنند و پيشنهاد ما اين است كه امشب شما منزلتان را تغيير بدهيد.»
الآن نميدانم كه مرحوم اشراقي اسم آن خانم را برد يا نه بنده هم آنروز در فكر اين نبودم كه اسم وي را در خاطر داشته باشم ولي خوب است كه بررسي بشود اين خانم هم شايد حيات داشته باشند در اين مورد اطلاعات بيشتري بدانند.
حضرت امام هم از اين احساس مسئوليت آن خانم كه ساعت دوازده شب حتي با محدوديتي كه مأمورين آنوقت براي ورود به خانه حضرت امام بوجود آورده بودند،خيلي قدرداني كردند.
مرحوم آقاي اشراقي اظهار داشت:ما ديديم بدون اينكه آقا بدون آنكه كمترين تغييري در برنامههاي خودشان بدهند طبق معمول ساعت يك بعد از نيمه شب در همان اتاق كه هر شب بودند آمادهء استراحت شدند.
من خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم آقا شما با خبرهايي كه پي در پي و مكرر از ساعت چهار بعد از ظهر تا اكنون از تهران رسيده مطمئن نشدهايد به اينكه امشب رژيم شاه تصميم دستگيري شما را دارد؟فرمودند:بله يقين دارم.
عرض كردم خوب،حالا كه يقين داريد پس اجازه بدهيد محل استراحتتان را تغيير بدهيم به منزل همسايه تشريف ببريد.
فرمودند:يقين پيدا كردم به اين مسئله.ولي ما هم تصميم خودمان را گرفتهايم قدمي را كه در اين راه برداشتهايم تا آخرين لحظه حياب ادامه خواهيم داد.بعد از دستگيري اگر زنده بوديم به راه خودمان ادامه ميدهيم اگر ما را از پا درآوردند و به شهادت رسيديم مردم خودشان ميدانند پس تا زندهايم به راهمان ادامه ميدهيم و هر لحظهاي هم كه به شهادت رسيديم وظيفهمان را انجام دادهايم و بعد از آن ديگر تكليف به عهدهء خود مردم است.»
بعد از شنيدن بيان حضرت امام به نقل از مرحوم اشراقي،صداي گريهء جمعيت يكپارچه بلند شد.اين صداي شيون و گريه چند دقيقه همينطور بصورت يكپارچه و مستمر ادامه داشت.بعد كفنپوشها بلند شدند و آمادگي خودشان را براي شهادت اعلان كردند.به همين صورت،ديگر جمعيت منتظر نشد كه تصميم گيرنده چه كسي است؟و نظر آقاي اشراقي چيست؟چه كسي رهبري اين حركت را به عهده ميگيرد.همينطور مثل سيل از درب جنوبي صحن مطهر بيرون آمدند و به سوي پل آهنچي حركت كردند و از آنجا به سمت راهآهن براه افتادند.مردم تصميم داشتند كلانتريها را خلع سلاح كنند.عدهاي ديگر ميگفتند كه ما پياده به سمت تهران ميرويم.
از چهار راه راهآهن،جمعيت راه خودش را ادامه ميداد كه ريوهاي ارتش از پادگان منظريه رسيدند. شايد نيروهاي نظامياي كه اين مأموريت ار به آنها داده بودند فكر ميكردند همينكه با اين رعب و وحشت وارد بشوند و تيراندازي هوايي بكنند جمعيت متفرق ميشوند.
ولي براي اولين مرتبه بود كه ما ديديم ملت شريف و نجيب و ايثارگر و شهادت طلب قم حقا تصميم خودشان را براي يكسره كردن كار يا از پاي درآوردن دشمن يا شهادت خودشان گرفته بودند.مأمورين اقدام به تيراندازي هوائي كردند،ولي ديدند كه جمعيت وسط خيابان ايستاده ميخواهد راه را به روي آنها ببندد در اينجا آنها سعي ميكردند خودشان را از وسط جمعيت نجات بدهند.
اينها با تيراندازي هوايي و با آخرين سرعت-از سمت تهران كه همان پادگان منظريهء قم بود-از وسط جمعيت عبور كردند و مردم هم شعار ميدادند و سنگ بسوي آنها پرتاب ميكردند و چوبهاي خيلي ضخيمي كه همراهانشان داشتند-كه نميدانستم از كجا آورده بودند-ميانداختند،به اين منظور كه شايد بتوانند ريوها را متوقف و سرنشينانش را خلع سلاح كنند.
لذا آنها هم سعيشان بر اين بود كه فقط خودشان را از بين جمعيت بيرون بكشند.در هر حال شايد بيش از چهل،پنجاه ريو همه مسلح از وسط جمعيت عبور كردند كه يكي از جيپهايي كه اينها را هدايت ميكرد و فرماندهي آنها را به عهده داشت وسط جمعيت واژگون شد.
اما اينكه سرنشينان آن به چه سرنوشتي مبتلا شدند ديگر جمعيت بقدري زياد بود كه ما نفهميديم به كجا كشيده شد.
اين تيراندازي باعث شد كه جمعيت از اينكه راهش را بسمت تهران ادامه بدهد منصرف شد.زيرا پادگان منظريه در سر راه آنها قرار داشت و آنها هم يقينا ميخواستند راه را بر مردم ببندند.جمعيت كمكم برگشت و بطرف چهار راه،راهآهن و از آنجا بسمت مركز قم و پل جلوي مسجد امام حسن مجتبي(ع)-كه به بازار منتهي ميشود-حركت كرد.
ابتداي جمعيت به يك كلانتري در نزديكي همين پل رسيده بود.ظاهرا انتهاي اين خيابان قبل از رسيدن به پل،دست راست كه در گذشته بنام خيابان ايستگاه معروف بود چون منتهي ميشد به ايستگاه،يك كلانتري بود كه جلوي آن كلانتري تيراندازي شدت گرفت و بيشتر اين ريوها رفتند نيروهايشان را جلوي آن كلانتري پياده كردند ولي در عين حال نتوانستند آنجا،راه را بر روي مردم ببندند.
نيروها عقبنشيني كردند ولي يك تعدادي داخل همين خيابان ايستگاه به شهادت رسيدند.آنجا تيراندازي شديدي انجام گرفت كه تعدادي زمينگير شدند.من خودم با يك تعدادي كه توي پيادهرو بوديم خوابيديم روي زمين،بعد كه بلند شديم ديديم كنار ما يك نفر به شهادت رسيد است. بنده شاهد بودم بجاي اينك جمعيت با ديدن اين شهيد،پا بفرار بگذارند پيكر پاك وي را روي شانه گرفتند و دو مرتبه بسمت پل مسجد امام حسن مجتبي(ع)حركت كردند.
وقتي به انتهاي پل رسيديم چون شهرباني سابق هم سر چهار راه بازار،مقابل مسجد امام حسن مجتبي(ع)واقع شده بود نيروهاي شهرباني و اكثر قريب باتفاق نيروهاي كمكي كه از پادگان منظريه آمده بودند و از بين جمعيت عبور كرده و سر چهار راه مستقر شده بودند راه را بر مردم بستند و جمعيت نتوانست ديگر بسمت شهرباني حركت بكند لذا قبل از رسيدن به مسجد امام حسن مجتبي(ع)مردم راه خود را بسمت حرم حضرت معصومه(س)ادامه دادند كه مجددا آتش سنگين تيراندازي دشمن راه را بر آنها بست و از آنجا جمعيت متفرق شدند و ما هم ديگر نتوانستم از سر پل به راه خودمان ادامه بدهيم.
بنده به خاطر دارم،يكماهي بيشتر از اين جريان نگذشته بود كه يكي از براداران عزيز طلبه را كه هم بحث ما در درس اصول حضرت آيت الله وحيد خراساني بود در قم ديدم.
ايشان به من گفتند كه:حاجي بعد از درس شما را ببينم كاري داشتم.
من بعد از بحث خدمتشان رسيدم(اسمشان را فراموش كردم ولي ميدانم ايشان الآن ساكن مشهد مقدس هستند.) ايشان گفتند بعد از جريان 15 خرداد من در تهران،در منطقهاي در كرج رفتوآمد زيادي داشتم.در يكي از روزها يك سرهنگي در جاي خلوتي از كرج مرا ديد و به من گفت من مطلبي دارم،و ميخواستم اين مطلب بازگو بشود ولي امروز بصورت سر نگهداري بشود تا در آينده در تاريخ اين ملت ثبت بشود.
آن سرهنگ گفته بود كه ده،پانزده روزي است كه رفتوآمد شما را به اينجا ديدم و به شما تقريبا اطمينان پيدا كردم كه مطلبم را با شما در ميان بگذارم و من در اين فكر بودم كه اين مطلب را كه ميخواهم امروز به عنوان وديعه بگويم،به كسي گفته بشود كه به عنوان سر در سينهء خودش نگاهدارد.خواهش من اين است كه در درجهء اول براي حفظ جان من و در درجهء بعد هم براي حفظ جان خودتان اين مطلب را اخلاقا و شرعا براي كسي بازگو نكنيد كه جان من به خطر نيافتد.
آن سرهنگ گفته بود:در شب دستگيري حضرت امام در قم،من يكي از كساني بودم كه عدهاي از اين نيروها تحت امر من بودند.تصميم بر اين بود كه خيلي آرام بدون هيچ سر و صدايي آقا دستگير بشود كه همسايهها باخبر نشوند و مسئلهاي ايجاد نشود.لذا قبل از اذان صبح با يك نيروي قابل ملاحظهاي، نردباني گذاشتيم واز اين نردبان يك تعدادي خودشان را به پشتبام منزل حضرت امام رساندند از آنجا هم دوباره نردبان را گذاشتند توي خانه رفتند پايين و آمدند در خانه را باز كردند.
به محض اينكه ما وارد شديم داخل حياط خانه حضرت امام ديدم يك پيرمردي آمد به سمت ما.يكي از افراد ما با مشت ايشان را انداخت روي زمين.هنوز اين پيرمرد صدايش در نيامده بود كه ديدم پنجرهء اطاق باز شد و حاج آقا روح الله گفت،اگر با خميني كار داريد من هستم اين پيرمرد بيچاره چه گناهي كرده؟ما از اين شهامت،اين رشادت،اين جسارت اصلا متحير مانديم و شرمند شديم.سعي كرديم قبل از اينكه حضرت امام،اطاقشان را ترك كنند ما خودمان را به اطاق ايشان برسانيم.فكر ميكرديم الآن ايشان مثلا از اين اطاق-به حساب ما-پا بفرار ميگذارند. لذا ما با عجله رفتيم به سمت اطاق،در را كه باز كرديم ديديم ايشان، خيلي آرام و بدون هيچ اضطرابي لباسشان را پوشيدند و عمامهاشان را هم بر سرشان گذاشتند و عبايشان را دارند مياندازند روي دوششان،مثل اينكه خودشان به اختيار خودشان دارند بيرون ميآيند.لذا ما بدون اينكه برخوردي بكنيم ايستاديم،ديديم نعلينهايشان را پوشيدند از پلهها آمدند بيرون به سمت حياط ما همينجور تعجبزده و متحير دنبال ايشان حركت ميكرديم كه ايشان جلوي در خانه كه رسيدند،يكمرتبه ديديم مكثي كردند و دو مرتبه به سمت اطاق برگشتند،ما فكر كرديم كه ايشان پشيمان شدهاند از اينكه با ما بيايند.لذا بالافاصله دستور داديم همه گلنگدنها را كشيدند و راه را بر ايشان بستيم.
اين برادر عزيز روحاني كه براي بند تعريف ميكردند تعبيرشان اين بود كه آن سرهنگ ميگفت:آقا مثل اينك مگسي جلوي راهشان باشد و بخواهد اين مگس را از سر راهشان بردارند همينطوري بياعتناء به ما با دستشان اشاره كردند كه برويد كنار ما هم كه تصميم نداشتيم از جلوي ايشان دور بشويم، ولي ديديم ايشان اصلا توجهي به اين همه نيرو با اسلحههاي آماده ندارد.
در آن لحظه تمام آن اراده و تصميمي كه ما گرفته بوديم كه يك قدم نگذاريم ايشان به سمت جلو پيش بروند اصلا مثل مومي كه آب بشود يا مثل روغني كه روي زمين بريزد همينطور وا رفتيم و همه خود به خود كنار رفتيم،و ايشان به راه خودشان ادامه دادند.بعد دنبال ايشان رفتيم كه ببينيم كه ايشان چكار ميخواهند بكنند.اما ارادهء اين مرد خدا بر ارادهء همهء ما كه تصميم گرفته بوديم يك قدم ايشان پيش نروند غلبه پيدا كرد بگونهاي كه ما ديگر هيچ اختياري از خودمان نداشتيم و ايشان با كمال اراده و اختيار به راه خودشان به هر سمتي كه ميخواستند ميرفتند.
ديديم ايشان از پلههاي اتاقي كه آنجا استراحت ميكردند بالا رفتند و وارد اتاق شدند و در دولابچهاي را باز كردند و چيزي را برداشتند كه سفيد بود ما احساس كرديم كفنشان را برداشتند يا پارچهء سفيدي را به عنوان كفن.بهرحال عمامهء ايشان مشكي بود.ايشان عمامه برنداشتند چيزي كه برداشتند سفيد بود و ما براي خودمان اينطور محرزشد كه ايشان كفنشان را برداشتند و به محض ديدن اين صحنه همهء ما نزديك بود اسلحههايي كه توي دستمان بود از دستمان بيفتد.اين اندازه در مقابل عظمت روحي و اراده و شهادت طلبي و از خودگذشتگي اين مرد خدا بياختيار شديم كه ديگر توانايي شليك كردن كه نبود هيچ،بلكه دستهايمان ميلرزيد و ايشان دو مرتبه با كمال صلابت و آرامش خاطر از اتاق بيرون آمدند و با كمال بياعتنائي به ما به سمت در حياط و ماشيني كه جلوي خانه براي منتقل كردن ايشان از منزل به سمت تهران ايستاده بود حركت كردن و خودشان تشريف بردند توي ماشين.
دوست طلبهء ما ميگفت تعبير سرهنگ اين بود كه ما در داخل ماشين ميلرزيديم و هراسناك بوديم.ايشان وقتي اين حالت را ديدند به ما تسلاي خاطر ميدادند.1
آن سرهنگ گفت آنچه وصيت من بود اين است كه بدانيد،خميني يعني پيروز،خميني يعني مرد شكستناپذير و خميني يعني مردي كه نه تنها به پيروزي بلكه به تمام اهدافش خواهد رسيد.»
ملاحظه:
متن گزارش رياست ساواك قم از دستگيري امام خميني در 15 خرداد 1342
از ادارهء شهرباني قم وزارت كشور تاريخ 20/03/1342 به ادارهء اطلاعات شهرباني كل كشور شهرباني كل كشور شماره:891/5 موضوع:دستگيري خميني شهرباني قم پيرو شمارهء 819/5 15/3/42 ساعت 30/2 دقيقه صبح روز 15/3/42 سركار سرهنگ بديعي رئيس ساواك قم تلفنا به اينجانب اطلاع داد كه براي مذاكراتي فورا به ساواك بروم پس از رفتن به ساواك مشاهده شد سركار سرهنگ مولوي نيز با عدهاي از مأمورين ساواك تهران در آنجا هستند. موضوع دستگيري خميني مطرح گرديد.تا با تبادل نظر يكديگر انجام گردد -سركار سرهنگ مولوي اضافه كرد از طرف تيمسار رياست كل دستور شفاهي دارم كه در اين مورد راهنمايي و همكاري كنيد.چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالي قريه جمكران گارد محافظ خميني را تشكيل داده بودند.و در وقايع دوم فروردين تا چند روز پس از آن خميني شبها در منازل مختلف بيتوته ميكرد.چنين تصميم گرفته شد كه خانهء او و دامادش و پسرش دفعتا تحت مراقبت قرار گرفته تا در صورتيكه در يكي از منازل نبود فرصت مخفي شدن يا فرار نداشته باشد.ضمنا براي اينكه جلب توجه نشود ابتدا منزل خميني و دو منزل ديگر توسط گارد ساواك تهران و به راهنمايي مأمورين اين شهرباني و ساواك شناسايي شد و براي اينكه هيچگونه ابهامي وجود نداشته باشد كروكي منزل خميني و دو نفر ديگر توسط شهرباني در اختيار مأمورين ساواك تهران گذارده شد.سپس سرهنگ مولوي اظهار داشتند من شخصا در شهرباني خواهم ماند تا چنانچه احتياجي به شركت گروهان سرباز باشد بموقع داخل در عمل شوند و رئيس ساواك قم و رئيس شهرباني در ميدان جلوي بيمارستان اول كوچه منزل خميني باشند و با اينجانب در شهرباني ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم گروهان هم داخل عمل شود-
ساعت 30/3 صبح عدهاي2مأمور ساواك تهران بطور متفرقه3به اتفاق راهنمايان ساواك قم و شهرباني به منزل خميني و دو منزل ديگر موردنظر اعزام گرديدند و خميني را كه در منزل دامادش بود دستگير نموده و با فولكس به ساواك قم تا جلوي بيمارستان و از آنجا با اتومبيل سواري كه از تهران به همين منظور آمده بود حركت دادند در جريان دستگيري فقط يك نفر در منزل خميني قدري مجروح و يكنفر كه قصد داد و فرياد داشته دستگير و از داد و فرياد او جلوگيري و پس از دستگيري خميني آزاد شد و پيشبيني ميشد كه در منزل خميني عدهاي مستحفظ وي باشند ليكن در موقع دستگيري غير از دو نفر مزبور در منزل او كسي نبوده در منزل دامادش كه خود وي دستگير شد اشخاص متفرقهاي ديده نشدند و افراد موردنظر كه در مسجد سلماسي كه در نزديكي منزل خميني است بيتوته نمود بودند كه متوجه دستگيري وي نشدند ضمنا خميني در آن موقع بيدار و لباس پوشيده حاضر و خود را معرفي نمود كه روح الله من هستم به ديگران كاري نداشته باشيد بعد از اينكه خميني به ماشين سواري ساواك تهران منتقل شد آقاي مولوي نيز از شهرباني رسيده و پشت سر سواري مزبور با عده گارد ساواك به تهران عزيمت نمودند-
رئيس شهرباني قم
پي نوشت:
نويسنده: سيد حسين پرتو
(1).براي اطلاع بيشتر، ر.ك.به بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني جلد اول ص 468 تا 473.
(2).در اصل:عدههاي.
(3).در اصل:تفرقه.
منبع: مجله پانزده خرداد » دوره اول، بهار 1375 - شماره 21
بنده هم مثل بقيه در كنار ايشان قرار گرفتم و سلامي عرض كردم و ديگر بدون هيچ سئوال و جوابي به سمت حرم حركت كرديم.
فكر مي كنم نزديكيهاي حرم،حاج آقا مصطفي به قصد ديدار آيت الله نجفي مرعشي رحمة الله عليه به سمت منزل ايشان رفتند.بنده هم با جمع زيادي از مردم به حرم حضرت معصومه وارد شديم.
قبل از طلوع آفتاب،تقريبا صحن مطهر حضرت فاطمهء معصومه(س) مالامال از جمعيت شد بطوري كه،توي رواقهاي اطراف،حجرهها و ايوان آئينه جمعيت موج ميزد و تعداد زيادي از خواهرها نيز بودند. بتدريج افرادي كه كفنپوش از منزلشان بيرون آمده بودند وارد صحن شدند.
ابتدا همه متحير بودند و در فكر فرو رفته بودند كه چكار بكنند. شعاهايي ميدادند و با ذكر صلوات آمادگي خودشان را براي شهادت و فداكاري اعلام ميكردند.طولي نكشيد كه مرحوم آقاي اشراقي داماد حضرت امام رضوان اللّه تعالي عليه وارد صحن مطهر شدند و با ورود ايشان قهرا همه منتظر بودند كه ايشان براي جمعيت صحبت كنند.
مرحوم اشراقي رحمت اللّه عليه وارد يكي از رواقهاي حرم شد و روي سكويي ايستاد و بلندگويي در اختيارش قرار گرفت.
وي گفت من قبل از دستگيري حضرت امام با ايشان صحبتي داشتم مطلب-و يا فكر ميكنم گفت وصيت-ايشان را مطرح ميكنم،شما خودتان تصميم بگيريد.بيان ايشان باعث شد كه ديگر بطور كلي سكوت محض تمام صحن مطهر را فراگرفت.نفسها در سينه محبوس شد حتي زمزمهاي هم بگوش نميرسيد همه منتظر سخن ايشان بودند.گفتند: «چند روز قبل از دستگيري ايشان از ساعت 4 بعد از ظهر افرادي را كه ما ميشناختيم و كاملا مورد اطمينان بودند از تهران به قم مشرف شدند و خدمت آقا رسيدند و عرض كردند كه ساواك از طرف رژيم،امشب تصميم دارد كه شما را دستگير كند،و ما بعد از اينكه مطمئن شديم كه اينها يك چنين برنامهاي دارند لازم ديديم كه خدمت شما برسيم و اين مطلب را عرض كنيم شايد تدبيري انديشيده بشود كه اينها چنين موفقيتي پيدا نكنند.
اين خبر را آقايان ساعت چهار آوردند و تشريف بردند.باز يكي دو ساعت بعد يك گروه ديگر از تهران خدمت آقا رسيدند و آنها هم همين مطلب را تأكيد كردند و اصرار داشتند كه امشب آقا منزلشان را تغيير بدهند. بهرحال اينها هم رفتند.
غروب و بعد از غروب همچنين اخباري بدست ما رسيد و خدمت آقا عرض شد.
تا اينكه دقيقا ساعت دوازده شب بود.ديديم در خانه را كوبيدند خانمي خودش را معرفي كرد در را باز كرديم همان حدود ساعت دوازده شب روي شناختي كه نسبت به اين خانم داشتيم ايشان خدمت آقا شرفياب شد.
خود و همراهانش را كه از تهران آمده بودند معرفي كرد و گفت كه ما با تعدادي از افراد الآن از تهران رسيديم چون محيط امني نبود و مأمورين، اطراف منزل شما بودند آنها نتوانستند وارد شوند،امشب به يقين،مأمورين اطلاعات از تهران تصميم گرفتهاند كه شبانه شما را دستگير كنند و پيشنهاد ما اين است كه امشب شما منزلتان را تغيير بدهيد.»
الآن نميدانم كه مرحوم اشراقي اسم آن خانم را برد يا نه بنده هم آنروز در فكر اين نبودم كه اسم وي را در خاطر داشته باشم ولي خوب است كه بررسي بشود اين خانم هم شايد حيات داشته باشند در اين مورد اطلاعات بيشتري بدانند.
حضرت امام هم از اين احساس مسئوليت آن خانم كه ساعت دوازده شب حتي با محدوديتي كه مأمورين آنوقت براي ورود به خانه حضرت امام بوجود آورده بودند،خيلي قدرداني كردند.
مرحوم آقاي اشراقي اظهار داشت:ما ديديم بدون اينكه آقا بدون آنكه كمترين تغييري در برنامههاي خودشان بدهند طبق معمول ساعت يك بعد از نيمه شب در همان اتاق كه هر شب بودند آمادهء استراحت شدند.
من خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم آقا شما با خبرهايي كه پي در پي و مكرر از ساعت چهار بعد از ظهر تا اكنون از تهران رسيده مطمئن نشدهايد به اينكه امشب رژيم شاه تصميم دستگيري شما را دارد؟فرمودند:بله يقين دارم.
عرض كردم خوب،حالا كه يقين داريد پس اجازه بدهيد محل استراحتتان را تغيير بدهيم به منزل همسايه تشريف ببريد.
فرمودند:يقين پيدا كردم به اين مسئله.ولي ما هم تصميم خودمان را گرفتهايم قدمي را كه در اين راه برداشتهايم تا آخرين لحظه حياب ادامه خواهيم داد.بعد از دستگيري اگر زنده بوديم به راه خودمان ادامه ميدهيم اگر ما را از پا درآوردند و به شهادت رسيديم مردم خودشان ميدانند پس تا زندهايم به راهمان ادامه ميدهيم و هر لحظهاي هم كه به شهادت رسيديم وظيفهمان را انجام دادهايم و بعد از آن ديگر تكليف به عهدهء خود مردم است.»
بعد از شنيدن بيان حضرت امام به نقل از مرحوم اشراقي،صداي گريهء جمعيت يكپارچه بلند شد.اين صداي شيون و گريه چند دقيقه همينطور بصورت يكپارچه و مستمر ادامه داشت.بعد كفنپوشها بلند شدند و آمادگي خودشان را براي شهادت اعلان كردند.به همين صورت،ديگر جمعيت منتظر نشد كه تصميم گيرنده چه كسي است؟و نظر آقاي اشراقي چيست؟چه كسي رهبري اين حركت را به عهده ميگيرد.همينطور مثل سيل از درب جنوبي صحن مطهر بيرون آمدند و به سوي پل آهنچي حركت كردند و از آنجا به سمت راهآهن براه افتادند.مردم تصميم داشتند كلانتريها را خلع سلاح كنند.عدهاي ديگر ميگفتند كه ما پياده به سمت تهران ميرويم.
از چهار راه راهآهن،جمعيت راه خودش را ادامه ميداد كه ريوهاي ارتش از پادگان منظريه رسيدند. شايد نيروهاي نظامياي كه اين مأموريت ار به آنها داده بودند فكر ميكردند همينكه با اين رعب و وحشت وارد بشوند و تيراندازي هوايي بكنند جمعيت متفرق ميشوند.
ولي براي اولين مرتبه بود كه ما ديديم ملت شريف و نجيب و ايثارگر و شهادت طلب قم حقا تصميم خودشان را براي يكسره كردن كار يا از پاي درآوردن دشمن يا شهادت خودشان گرفته بودند.مأمورين اقدام به تيراندازي هوائي كردند،ولي ديدند كه جمعيت وسط خيابان ايستاده ميخواهد راه را به روي آنها ببندد در اينجا آنها سعي ميكردند خودشان را از وسط جمعيت نجات بدهند.
اينها با تيراندازي هوايي و با آخرين سرعت-از سمت تهران كه همان پادگان منظريهء قم بود-از وسط جمعيت عبور كردند و مردم هم شعار ميدادند و سنگ بسوي آنها پرتاب ميكردند و چوبهاي خيلي ضخيمي كه همراهانشان داشتند-كه نميدانستم از كجا آورده بودند-ميانداختند،به اين منظور كه شايد بتوانند ريوها را متوقف و سرنشينانش را خلع سلاح كنند.
لذا آنها هم سعيشان بر اين بود كه فقط خودشان را از بين جمعيت بيرون بكشند.در هر حال شايد بيش از چهل،پنجاه ريو همه مسلح از وسط جمعيت عبور كردند كه يكي از جيپهايي كه اينها را هدايت ميكرد و فرماندهي آنها را به عهده داشت وسط جمعيت واژگون شد.
اما اينكه سرنشينان آن به چه سرنوشتي مبتلا شدند ديگر جمعيت بقدري زياد بود كه ما نفهميديم به كجا كشيده شد.
اين تيراندازي باعث شد كه جمعيت از اينكه راهش را بسمت تهران ادامه بدهد منصرف شد.زيرا پادگان منظريه در سر راه آنها قرار داشت و آنها هم يقينا ميخواستند راه را بر مردم ببندند.جمعيت كمكم برگشت و بطرف چهار راه،راهآهن و از آنجا بسمت مركز قم و پل جلوي مسجد امام حسن مجتبي(ع)-كه به بازار منتهي ميشود-حركت كرد.
ابتداي جمعيت به يك كلانتري در نزديكي همين پل رسيده بود.ظاهرا انتهاي اين خيابان قبل از رسيدن به پل،دست راست كه در گذشته بنام خيابان ايستگاه معروف بود چون منتهي ميشد به ايستگاه،يك كلانتري بود كه جلوي آن كلانتري تيراندازي شدت گرفت و بيشتر اين ريوها رفتند نيروهايشان را جلوي آن كلانتري پياده كردند ولي در عين حال نتوانستند آنجا،راه را بر روي مردم ببندند.
نيروها عقبنشيني كردند ولي يك تعدادي داخل همين خيابان ايستگاه به شهادت رسيدند.آنجا تيراندازي شديدي انجام گرفت كه تعدادي زمينگير شدند.من خودم با يك تعدادي كه توي پيادهرو بوديم خوابيديم روي زمين،بعد كه بلند شديم ديديم كنار ما يك نفر به شهادت رسيد است. بنده شاهد بودم بجاي اينك جمعيت با ديدن اين شهيد،پا بفرار بگذارند پيكر پاك وي را روي شانه گرفتند و دو مرتبه بسمت پل مسجد امام حسن مجتبي(ع)حركت كردند.
وقتي به انتهاي پل رسيديم چون شهرباني سابق هم سر چهار راه بازار،مقابل مسجد امام حسن مجتبي(ع)واقع شده بود نيروهاي شهرباني و اكثر قريب باتفاق نيروهاي كمكي كه از پادگان منظريه آمده بودند و از بين جمعيت عبور كرده و سر چهار راه مستقر شده بودند راه را بر مردم بستند و جمعيت نتوانست ديگر بسمت شهرباني حركت بكند لذا قبل از رسيدن به مسجد امام حسن مجتبي(ع)مردم راه خود را بسمت حرم حضرت معصومه(س)ادامه دادند كه مجددا آتش سنگين تيراندازي دشمن راه را بر آنها بست و از آنجا جمعيت متفرق شدند و ما هم ديگر نتوانستم از سر پل به راه خودمان ادامه بدهيم.
بنده به خاطر دارم،يكماهي بيشتر از اين جريان نگذشته بود كه يكي از براداران عزيز طلبه را كه هم بحث ما در درس اصول حضرت آيت الله وحيد خراساني بود در قم ديدم.
ايشان به من گفتند كه:حاجي بعد از درس شما را ببينم كاري داشتم.
من بعد از بحث خدمتشان رسيدم(اسمشان را فراموش كردم ولي ميدانم ايشان الآن ساكن مشهد مقدس هستند.) ايشان گفتند بعد از جريان 15 خرداد من در تهران،در منطقهاي در كرج رفتوآمد زيادي داشتم.در يكي از روزها يك سرهنگي در جاي خلوتي از كرج مرا ديد و به من گفت من مطلبي دارم،و ميخواستم اين مطلب بازگو بشود ولي امروز بصورت سر نگهداري بشود تا در آينده در تاريخ اين ملت ثبت بشود.
آن سرهنگ گفته بود كه ده،پانزده روزي است كه رفتوآمد شما را به اينجا ديدم و به شما تقريبا اطمينان پيدا كردم كه مطلبم را با شما در ميان بگذارم و من در اين فكر بودم كه اين مطلب را كه ميخواهم امروز به عنوان وديعه بگويم،به كسي گفته بشود كه به عنوان سر در سينهء خودش نگاهدارد.خواهش من اين است كه در درجهء اول براي حفظ جان من و در درجهء بعد هم براي حفظ جان خودتان اين مطلب را اخلاقا و شرعا براي كسي بازگو نكنيد كه جان من به خطر نيافتد.
آن سرهنگ گفته بود:در شب دستگيري حضرت امام در قم،من يكي از كساني بودم كه عدهاي از اين نيروها تحت امر من بودند.تصميم بر اين بود كه خيلي آرام بدون هيچ سر و صدايي آقا دستگير بشود كه همسايهها باخبر نشوند و مسئلهاي ايجاد نشود.لذا قبل از اذان صبح با يك نيروي قابل ملاحظهاي، نردباني گذاشتيم واز اين نردبان يك تعدادي خودشان را به پشتبام منزل حضرت امام رساندند از آنجا هم دوباره نردبان را گذاشتند توي خانه رفتند پايين و آمدند در خانه را باز كردند.
به محض اينكه ما وارد شديم داخل حياط خانه حضرت امام ديدم يك پيرمردي آمد به سمت ما.يكي از افراد ما با مشت ايشان را انداخت روي زمين.هنوز اين پيرمرد صدايش در نيامده بود كه ديدم پنجرهء اطاق باز شد و حاج آقا روح الله گفت،اگر با خميني كار داريد من هستم اين پيرمرد بيچاره چه گناهي كرده؟ما از اين شهامت،اين رشادت،اين جسارت اصلا متحير مانديم و شرمند شديم.سعي كرديم قبل از اينكه حضرت امام،اطاقشان را ترك كنند ما خودمان را به اطاق ايشان برسانيم.فكر ميكرديم الآن ايشان مثلا از اين اطاق-به حساب ما-پا بفرار ميگذارند. لذا ما با عجله رفتيم به سمت اطاق،در را كه باز كرديم ديديم ايشان، خيلي آرام و بدون هيچ اضطرابي لباسشان را پوشيدند و عمامهاشان را هم بر سرشان گذاشتند و عبايشان را دارند مياندازند روي دوششان،مثل اينكه خودشان به اختيار خودشان دارند بيرون ميآيند.لذا ما بدون اينكه برخوردي بكنيم ايستاديم،ديديم نعلينهايشان را پوشيدند از پلهها آمدند بيرون به سمت حياط ما همينجور تعجبزده و متحير دنبال ايشان حركت ميكرديم كه ايشان جلوي در خانه كه رسيدند،يكمرتبه ديديم مكثي كردند و دو مرتبه به سمت اطاق برگشتند،ما فكر كرديم كه ايشان پشيمان شدهاند از اينكه با ما بيايند.لذا بالافاصله دستور داديم همه گلنگدنها را كشيدند و راه را بر ايشان بستيم.
اين برادر عزيز روحاني كه براي بند تعريف ميكردند تعبيرشان اين بود كه آن سرهنگ ميگفت:آقا مثل اينك مگسي جلوي راهشان باشد و بخواهد اين مگس را از سر راهشان بردارند همينطوري بياعتناء به ما با دستشان اشاره كردند كه برويد كنار ما هم كه تصميم نداشتيم از جلوي ايشان دور بشويم، ولي ديديم ايشان اصلا توجهي به اين همه نيرو با اسلحههاي آماده ندارد.
در آن لحظه تمام آن اراده و تصميمي كه ما گرفته بوديم كه يك قدم نگذاريم ايشان به سمت جلو پيش بروند اصلا مثل مومي كه آب بشود يا مثل روغني كه روي زمين بريزد همينطور وا رفتيم و همه خود به خود كنار رفتيم،و ايشان به راه خودشان ادامه دادند.بعد دنبال ايشان رفتيم كه ببينيم كه ايشان چكار ميخواهند بكنند.اما ارادهء اين مرد خدا بر ارادهء همهء ما كه تصميم گرفته بوديم يك قدم ايشان پيش نروند غلبه پيدا كرد بگونهاي كه ما ديگر هيچ اختياري از خودمان نداشتيم و ايشان با كمال اراده و اختيار به راه خودشان به هر سمتي كه ميخواستند ميرفتند.
ديديم ايشان از پلههاي اتاقي كه آنجا استراحت ميكردند بالا رفتند و وارد اتاق شدند و در دولابچهاي را باز كردند و چيزي را برداشتند كه سفيد بود ما احساس كرديم كفنشان را برداشتند يا پارچهء سفيدي را به عنوان كفن.بهرحال عمامهء ايشان مشكي بود.ايشان عمامه برنداشتند چيزي كه برداشتند سفيد بود و ما براي خودمان اينطور محرزشد كه ايشان كفنشان را برداشتند و به محض ديدن اين صحنه همهء ما نزديك بود اسلحههايي كه توي دستمان بود از دستمان بيفتد.اين اندازه در مقابل عظمت روحي و اراده و شهادت طلبي و از خودگذشتگي اين مرد خدا بياختيار شديم كه ديگر توانايي شليك كردن كه نبود هيچ،بلكه دستهايمان ميلرزيد و ايشان دو مرتبه با كمال صلابت و آرامش خاطر از اتاق بيرون آمدند و با كمال بياعتنائي به ما به سمت در حياط و ماشيني كه جلوي خانه براي منتقل كردن ايشان از منزل به سمت تهران ايستاده بود حركت كردن و خودشان تشريف بردند توي ماشين.
دوست طلبهء ما ميگفت تعبير سرهنگ اين بود كه ما در داخل ماشين ميلرزيديم و هراسناك بوديم.ايشان وقتي اين حالت را ديدند به ما تسلاي خاطر ميدادند.1
آن سرهنگ گفت آنچه وصيت من بود اين است كه بدانيد،خميني يعني پيروز،خميني يعني مرد شكستناپذير و خميني يعني مردي كه نه تنها به پيروزي بلكه به تمام اهدافش خواهد رسيد.»
ملاحظه:
متن گزارش رياست ساواك قم از دستگيري امام خميني در 15 خرداد 1342
از ادارهء شهرباني قم وزارت كشور تاريخ 20/03/1342 به ادارهء اطلاعات شهرباني كل كشور شهرباني كل كشور شماره:891/5 موضوع:دستگيري خميني شهرباني قم پيرو شمارهء 819/5 15/3/42 ساعت 30/2 دقيقه صبح روز 15/3/42 سركار سرهنگ بديعي رئيس ساواك قم تلفنا به اينجانب اطلاع داد كه براي مذاكراتي فورا به ساواك بروم پس از رفتن به ساواك مشاهده شد سركار سرهنگ مولوي نيز با عدهاي از مأمورين ساواك تهران در آنجا هستند. موضوع دستگيري خميني مطرح گرديد.تا با تبادل نظر يكديگر انجام گردد -سركار سرهنگ مولوي اضافه كرد از طرف تيمسار رياست كل دستور شفاهي دارم كه در اين مورد راهنمايي و همكاري كنيد.چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالي قريه جمكران گارد محافظ خميني را تشكيل داده بودند.و در وقايع دوم فروردين تا چند روز پس از آن خميني شبها در منازل مختلف بيتوته ميكرد.چنين تصميم گرفته شد كه خانهء او و دامادش و پسرش دفعتا تحت مراقبت قرار گرفته تا در صورتيكه در يكي از منازل نبود فرصت مخفي شدن يا فرار نداشته باشد.ضمنا براي اينكه جلب توجه نشود ابتدا منزل خميني و دو منزل ديگر توسط گارد ساواك تهران و به راهنمايي مأمورين اين شهرباني و ساواك شناسايي شد و براي اينكه هيچگونه ابهامي وجود نداشته باشد كروكي منزل خميني و دو نفر ديگر توسط شهرباني در اختيار مأمورين ساواك تهران گذارده شد.سپس سرهنگ مولوي اظهار داشتند من شخصا در شهرباني خواهم ماند تا چنانچه احتياجي به شركت گروهان سرباز باشد بموقع داخل در عمل شوند و رئيس ساواك قم و رئيس شهرباني در ميدان جلوي بيمارستان اول كوچه منزل خميني باشند و با اينجانب در شهرباني ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم گروهان هم داخل عمل شود-
ساعت 30/3 صبح عدهاي2مأمور ساواك تهران بطور متفرقه3به اتفاق راهنمايان ساواك قم و شهرباني به منزل خميني و دو منزل ديگر موردنظر اعزام گرديدند و خميني را كه در منزل دامادش بود دستگير نموده و با فولكس به ساواك قم تا جلوي بيمارستان و از آنجا با اتومبيل سواري كه از تهران به همين منظور آمده بود حركت دادند در جريان دستگيري فقط يك نفر در منزل خميني قدري مجروح و يكنفر كه قصد داد و فرياد داشته دستگير و از داد و فرياد او جلوگيري و پس از دستگيري خميني آزاد شد و پيشبيني ميشد كه در منزل خميني عدهاي مستحفظ وي باشند ليكن در موقع دستگيري غير از دو نفر مزبور در منزل او كسي نبوده در منزل دامادش كه خود وي دستگير شد اشخاص متفرقهاي ديده نشدند و افراد موردنظر كه در مسجد سلماسي كه در نزديكي منزل خميني است بيتوته نمود بودند كه متوجه دستگيري وي نشدند ضمنا خميني در آن موقع بيدار و لباس پوشيده حاضر و خود را معرفي نمود كه روح الله من هستم به ديگران كاري نداشته باشيد بعد از اينكه خميني به ماشين سواري ساواك تهران منتقل شد آقاي مولوي نيز از شهرباني رسيده و پشت سر سواري مزبور با عده گارد ساواك به تهران عزيمت نمودند-
رئيس شهرباني قم
پي نوشت:
نويسنده: سيد حسين پرتو
(1).براي اطلاع بيشتر، ر.ك.به بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني جلد اول ص 468 تا 473.
(2).در اصل:عدههاي.
(3).در اصل:تفرقه.
منبع: مجله پانزده خرداد » دوره اول، بهار 1375 - شماره 21
نظر شما