نوید شاهد: ساواك در مرداد ماه سال 1357 ، ايشان را چنين معرفي كرد : «نامبرده از روحانيون افراطي مخالف دولت بوده كه به وسيله سخنراني هاي خود ، موجب تحريك مردم به اغتشاش در شهرستان قزوين گرديده است.»
سيري در زندگي و مبارزات مرحوم حجت الاسلام ابوترابي
چكيده:

هنوز چند ماهي از جنگ تحميلي سپري نشده بودكه تقدير بر اين تعلق گرفت تا سيد علي اكبر ابوترابي به اسارت نيروهاي بعثي عراق در آيد و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاه هاي عراقي،با تيغ زبان به مصاف دشمنان برخيزد و روشني بخش جمع اسيراني باشد كه به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده ميشد.
سيد علي اكبر ابوترابي، روزهاي اول اسارت خود را چنين به تصوير ميكشد: «در سلول براي اعتراف گرفتن چندين بار مرا به پاي جوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندين بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و يك تيمسار عراقي به افرادي كه آنجا بودند گفت: اين حق خوابيدن ندارد.
ما نيمه شب براي اعتراف گرفتن ميآييم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش با ميخ سوراخ ميكنيم. نيمه شب هم آمدند و سرم را با ميخ سوراخ كردند؛ولي ضربه طوري نبود كه راحت شوم».

تولد
سال 1318 هجري شمسي در حالي آغاز شد كه شعله هاي جنگ جهاني دوم ، افروخته گرديده و فشار حكومت استبداد مطلق رضاخاني در سراسر ايران گسترده بود .
رضا خان ميرپنج كه اينك بر اريكه پادشاهي تكيه زده بود ، در راستاي تأمين اهداف اربابان انگليسي خود ، در محو دين و دينداري ، تلاشي مضاعف داشت .
تصويب قانون كشف حجاب و صدور فرمان لباس متحدالشكل ، محدود كردن مردم متدين در اجراي فرايض ديني و وارد كردن شديدترين فشارها بر روحانيت شيعه ، از جمله تلاش هايي بود، تا جامعه ايران از دين تهي گردد و به طور مطلق تحت سيطره اهداف شوم استعمار پير انگليس درآيد .
در چنين سال و در چنان شرايط و اوضاع و احوالي ، در شهر مقدس قم در خانواده اي اهل علم و اجتهاد و منتسب به بيت رسالت (ص) ، در دامن مادري علويه ، فرزندي پا به عرصه وجود نهاد كه او را علي اكبر ناميدند.
هر چند سيد علي اكبر ابوترابي فرد (قزويني) در شهر مقدس قم ديده به جهان گشود ، ولي به علت اينكه سند اين ولادت ، در حوزه طالقان ، تنظيم و به ثبت رسيد ، در بعضي از اسناد موجود ،طالقان ، به عنوان محل تولد ايشان ، ثبت شده است.
خانواده
اجداد سيد علي اكبر ابوترابي ، همه از سلسله جليله سادات و اهل علم و اجتهاد بودند .
ايشان در معرفي خود ، در بازجويي هاي ساواك در سال 1349، در اين رابطه چنين مي گويد :
« اجدادم همه بيشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصيل كرده اند و فعلا نيز مرقد جمعي از آنها نيز آنجاست» .
جد پدري سيد علي اكبر ، مرحوم آيت الله سيد ابوتراب حسيني ابوترابي فرد ، از علماي بزرگ شهرستان قزوين بود ، ايشان در يك ارزيابي كلي ، توسط ساواك ، اينگونه معرفي شده است :
« در قزوين نفوذش خوب است و يك چهارم از سكنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد نفوذش در اثر زهد و تقوي اوست . مرجع تقليد است ، در قزوين و نجف تحصيل كرده ، رساله عمليه او چاپ و منتشر شده است . در سال 1341 تلگراف مخالفت با انجمن هاي ايالتي و ولايتي را امضا كرده و در وقايع 15 خرداد شركت داشته است .»
آيت الله ابوتراب ابوترابي در فروردين ماه سال 1352 به رحمت ايزدي پيوست ، كه سخنران مراسم چهلمين روز درگذشت معظم له ، در حسينيه شاهزاده حسين (ع) قزوين ، حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي بود .

جد مادري سيد علي اكبر، آيت الله سيد محمدباقر علوي قزويني، از علماي بزرگ و مجتهدين به نام بود. وصف معظم له از بيان حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، چنين است :
« مرحوم جد مادري ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد مي رسند. در مسجد جامع قزوين مشغول خدمت بودند تا اينكه مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوان الله تعالي عليه از اراك عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد ديدار مرحوم آيت الله حائري به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل : «كه خانه و زندگي من را بفروشيد ، بعد از فروختن و تبديل آن به پول نقد مرا خبر كنيد »
همه را مي فروشند و به پول نقد تبديل مي كنند و به ايشان خبر مي دهند .
حاج آقا از قم تشريف مي برند قزوين . روز جمعه اي ، جمعيت زيادي را دعوت مي كنند كه براي نماز تشريف بياورند مسجد جامع ، بعد از نماز ، جريان را توضيح مي فرمايند :
من به دعوت حضرت آيت الله حائري به قم مشرف شدم و اهالي محترم قزوين هم بدانند كه بنا نيست چيزي با خودم ببرم ... براي اينكه مردم گمان نكنند كه مرحوم جد ما، پول از قزوين برده اند و در قم خانه ساخته اند، در قزوين اعلام مي كنند كه تمام دارايي من تبديل به اين قدر پول شده و بيش از اين هم با خودم به قم نبردم.» 1
استاد و همسفر و همراه سيد علي اكبر ، پدر بزرگوار وي ، حجت الاسلام والمسلمين ، حاج سيد عباس ابوترابي ، يكي از مبارزان و مجاهدان عصر استبداد پهلوي ها مي باشد . ايشان از ابتداي قدم نهادن در راه علم و مبارزه، در زمان رضا خان قلدر كه عمله استعمار پير بود ، حاضر به خموشي نشد و در سال 1304 كه سال شروع استبداد مطلق رضاخاني بود و فشارهاي مضاعفي بر روحانيت عزيز اسلام وارد مي آمد، به قم مهاجرت كرد تا ضمن بهره گيري از محضر بزرگان حوزه علميه قم، در صف اول مبارزه نيز حضور داشته باشد .
مرحوم سيد عباس ابوترابي ، پس از رحلت پدر بزرگوارش، به قزوين بازگشت تا خلأ وجود آن مرحوم را پر كند و به جانشيني پدر ، زعامت مردم قزوين را به عهده گيرد .

ساواك در يك ارزيابي كلي در سال 1354 ، ايشان را چنين معرفي كرده است :
«نامبرده در محافل مذهبي از علماي طراز اول شناخته مي شود ، وليكن از لحاظ ملي و سياسي فرد مورد اعتمادي نيست.»
در سال 1357 در حالي كه شجره طيبه قيام خونين 15 خرداد 1342 ، به رهبري حضرت امام خميني (ره) به بار نشسته بود ، و نداي انقلاب اسلامي ، در تمامي شهرهاي ايران طنين انداز بود ، حجت الاسلام والمسلمين سيد عباس ابوترابي ، نيز رهبري حركت هاي مردمي شهر قزوين را به عهده داشت و به همين اتهام دستگير و زنداني شد .

ساواك در مرداد ماه سال 1357 ، ايشان را چنين معرفي كرد :
«نامبرده از روحانيون افراطي مخالف دولت بوده كه به وسيله سخنراني هاي خود ، موجب تحريك مردم به اغتشاش در شهرستان قزوين گرديده است.»
سيد علي اكبر ابوترابي در رابطه با نقش پدر خويش ، در جريان انقلاب اسلامي در شهرستان قزوين چنين مي گويد :
«و يادم هست در پايان يكي از راهپيمايي ها در مسجدالنبي قزوين ، تجمع سنگيني بود .
ايشان براي اثبات اعلميت حضرت امام ، روزنامه 1340 ( پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردي) كه آن روزنامه را در يك كيسه پلاستيكي نگهداري و سعي كرده بودند در جايي حفظ بكنند ، بيرون آوردند و روي منبر اعلام فرمودند:
رژيمي كه حضرت امام را تبعيد كرده، خود اين رژيم پس از فوت آيت الله بروجردي، ايشان را به عنوان يكي از چهار مرجع معرفي كرده اند و روزنامه را به مردم نشان دادند . ايشان را دستگير كردند و در زندان كميته و قصر بازداشت نمودند.» 2
اعتقاد ديرينه سيد عباس ابوترابي به امام خميني (ره) از پرسش و پاسخي كه در بازجويي هاي ساواك ، به ثبت رسيده ، مشهود است . آنجا كه ساواك از ايشان سؤال مي كند: «آيا شما آيت الله خميني را به عنوان يك مرجع تقليد قبول داريد؟»
و پاسخ اين چنين ثبت شده است:
«بلي، مشاراليه از نقطه نظر همه علما و مراجع يكي از مراجع تقليد است و اينجانب نيز مشاراليه را به همان مي شناسم.»
و مادر بزرگوار سيد علي اكبر، سيده علويه اي است كه در دامان علم و اجتهاد پرورش يافت و در مسير سخت مبارزه ، همواره ، همراه و همسنگر همسر خويش بود و در دامان پاك خود، فرزندان برومندي را تقديم اسلام و جامعه اسلامي مي نمود .
حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، داراي دو برادر به نام ، محمدحسين و محمد حسن و دو خواهر به نام فاطمه و معصومه مي باشد .
اخوان ابوترابي نيز در مسير انقلاب اسلامي فعاليت داشته و دارند .
تحصيلات
سيد علي اكبر (علي رغم آن كه از دوران تشخيص در محضر پدر بزرگوار و مادر محترمه اش ، به علم آموزي اشتغال داشت) همانند ديگر همسالان خويش ، در سن هفت سالگي جهت آموزش رسمي ، پاي به راه تحصيل گذاشت و در مدرسه اي در نزديكي محل سكونت ، ثبت نام كرد و تا كلاس پنجم ابتدايي در آن مكان به تحصيل پرداخت و در حدود سال هاي 32-31 به شهر آبا و اجدادي خود – قزوين – كوچ كرد و كلاس ششم ابتدايي را در آن سامان ، به پايان برد .
سيد علي اكبر پس از اخذ مدرك پاياني دوره ابتدايي ، به قم بازگشت و دوران متوسطه را ، در دبيرستان هاي دين و دانش و حكيم نظامي سپري كرد .
هوش و استعداد وافري كه خداوند تعالي در وجود سيد علي اكبر، به وديعه نهاده بود، او را به تحصيل در رشته رياضي هدايت كرد و در همين رشته تحصيلي بود كه موفق به اخذ ديپلم گرديد. علي رغم اصرار بعضي از اقوام ، مبني بر ادامه تحصيل در كشورهاي اروپايي، سيد علي اكبر پس از به پايان رساندن دوره متوسطه، قدري در شهر قم تأمل كرد و سپس جهت كسب علوم حوزوي و بهره گيري از فيض حضور در جوار حضرت ثامن الحجج (عليه آلاف التحيه والثنا) در سال 1337 به مشهد مقدس ، تشرف يافت و در حجره محقري در مدرسه نواب سكني گرفت و به تعليم و تعلم اشتغال يافت .
ايشان خاطره خود را در اين رابطه ، چنين نقل مي كند :
«بعد از گرفتن ديپلم ، با پيشنهادي كه پدرمان به ما دادند ، ما را علاقمند كردند كه وارد حوزه بشويم و به درس و بحث هاي حوزوي اشتغال پيدا كنيم . در اين رابطه ، حاج آقا والد معظم بنده ، سهم بسيار زيادي دارند ؛ چون ابتدا خودم تمايلي نداشتم و مرحوم دايي [ حجت الاسلام سيد علي علوي ] هم اصرار داشتند كه بنده را به آلمان اعزام بكنند تا در آنجا ادامه تحصيل بدهم .» 3
«به هر حال ، علاقه زيادي پيدا كرده بوديم كه وارد حوزه بشويم . ديديم در قم ، مرحوم دايي ما پافشاري زيادي مي كنند ، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شديم كه ديگر از پافشاري دايي مان مقداري فاصله گرفته باشم .» 4
سيد علي اكبر ابوترابي ، سختي زندگي طلبگي در مدرسه نواب مشهد و چگونگي ملبس شدن خود ، به لباس شريف روحانيت را ، چنين شرح مي دهد :
«يادم هست در مشهد مقدس ، فقط نان سنگك مي خريدم . آن را خشك مي كردم و مي خوردم ؛ چون شهريه مان خيلي ناچيز بود و به غير از نان سنگك نمي توانستيم چيز ديگر بخوريم . » 5
« شبي كه بنده مي خواستم در مشهد مقدس معمم بشوم ، با مرحوم آيت الله حاج شيخ مجتبي قزويني در اين رابطه مشورتي داشتم . همان شب ، مرحوم جدمان ( آيت الله حاج سيد محمدباقر علوي قزويني ) را در خواب ديدم . خواب ديدم كه قبر ايشان باز شد . آب زلالي با ماهي هاي سرخي كه درون آب در رفت و آمد بودند ، از ميان قبر جوشيد . بدن ايشان هم بر سطح آب بود و همين طور كه آب بالا مي آمد ، بدن ايشان هم روي آب قرار گرفته بود . وقتي كه آب به كف زمين رسيد ، نشستند روي آب و رو كردند به من و فرمودند : علي ! ما نمرديم ، زنده ايم . دو مرتبه روي آب خوابيدند و آب رفت پايين . بنده ديگر مطمئن شدم كه نظر مبارك ايشان اين بوده كه ما هر چه زودتر معمم بشويمك ؛ لذا فرداي آن ، مفتخر شدم به ملبس شدن به اين لباس پر افتخار » 6
سيد علي اكبر ابوترابي ، با شروع نهضت حضرت امام خميني (ره) ، قم را مركز و سنگر مبارزه يافت و به شهر خون و قيام مراجعت كرد و در مدرسه حجتيه 7 سكني گرفت تا در متن فعاليت هاي ياران امام ، قرار داشته باشد .
پس از تبعيد حضرت امام خميني ( رضوان الله تعالي عليه ) و به سردي گرائيدن ظاهري حركت هاي انقلابي ، سيد علي اكبر نيز ، در سال 1344 ، براي پيوستن به پير و مراد خويش ، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفي ، به بصره رفت و از آنجا به نجف اشرف ، روانه شد تا در محضر اساتيد بزرگوار ، حوزه علميه نجف ، به كسب فيض مشغول گردد .
 ايشان در سال 1349 در حالي كه سطح را به پايان رسانده و در «كليه الفقه» وابسته به دانشگاه الازهر نيز تحصيل مي كرد . در راه بازگشت به ايران ، در مرز خسروي دستگير و زنداني شد و پس از آن نيز ، اجازه بازگشت به حوزه علميه نجف اشرف را نيافت و لاجرم در قم ساكن شد و در ضمن تحقيق و تعليم و تدريس ، به مبارزه اي بي امان ، عليه حكومت ستمشاهي پرداخت .

ازدواج
براي هر مردي كه پاي در مسير مبارزه مي گذارد و تن به خطر مي دهد ، انتخاب همسري همراه ، با ويژگيهاي اخلاقي خاص در طريق مبارزه و صبر و تحمل در نشيب و فرازهايي كه در دوران زندگاني يك مبارز قرار دارد ، از اهميت فوق العاده اي ، برخوردار است .
سيد علي اكبر كه 28 بهار از عمرش گذشته بود ، خانواده محترم حاج آقاي صديقي – محمدزاده قزويني – را كه از بنكداران متدين بازار تهران بود و دل در گرو مبارزه در پيروي از امام خميني (ره) داشت و فرزندانش نيز در اين مسير قرار داشتند ، را براي وصلت در نظر گرفت ، تا هم براي مسير سخت و طاقت فرساي مبارزه ياوري داشته باشد و هم مادري فداكار براي فرزندان خويش .
ايشان در سال 1346 از نجف اشرف به ايران بازگشت و پس از انجام اين امر مهم ، به همراه همسر محترمه اش ، به نجف اشرف مراجعت كرد .
همسري كه در غم و شادي همراهش بود و در دوران سخت مبارزه ، يار و ياور ايشان ، و پس از پيروزي انقلاب اسلامي و دوران دفاع مقدس ، جاي خالي پدر را در كانون گرم خانواده پر كرد و در ايام اسارت آن بزرگوار بار سنگين تربيت فرزندان را به تنهايي به دوش گرفت و با صبري مثال زدني ، تكيه گاه فرزندان خويش بود .
فعاليت ها
سدي علي اكبر ابوترابي كه در سال هاي كودكي ، شاهد هجمه همه جانبه رضا خان – عامل سرسپرده و حلقه بگوش استعمار پير انگليس – عليه دين و حوزه هاي علميه و روحانيت اسلام بود . و خانه نشيني زنان عفيف خانواده را ، در دوران كشف حجاب ، ديده بود ، و از محدوديت ها و اهانت هاي سازمان يافته دشمنان دين ، در براندازي حوزه هاي ديني و شاگردان مكتب امام صادق (ع) آگاهي داشت و اجداد خود را در مسير مبارزه با برنامه هاي آشكار و پنهان دين ستيزي حكومت پهلوي ها يافته بود ، هميشه بر اين باور بود كه در مبارزه اي سازمان يافته ، براي اعتلاي كلمه حق ، شركت جويد .
بر اساس اين بينش بود كه از دوران نوجواني ، در اين مسير گام نهاد و چون سربازي فداكار و هميشه بيدار ، خود را براي جانفشاني مهيا ساخت .
الف – فعاليت هاي قبل از انقلاب :
فدائيان اسلام سيد علي اكبر ابوترابي ، هنوز پاي به دبستان ننهاده بود كه آوازه فدائيان اسلام به رهبري شهيد سيد مجتبي نواب صفوي ، سراسر ايران را فرا گرفت . كانون گرم مبارزات فدائيان اسلام كه با اعدام انقلابي احمد كسروي ، رونقي ديگر يافته بود ، هر انسان درد كشيده اي را كه از ظلم و جور حكومت مستبد شاهنشاهي ، به تنگ آمده بود ، به خود جذب مي كرد .
در دوراني كه مبارزات فدائيان اسلامي به اوج خود رسيد ، سيد علي اكبر ابوترابي ، در سن نوجواني قرار داشت و با شركت در مراسم آنان ، ضمن همراهي و همدلي با ايشان ، خود را براي مبارزه اي همه جانبه آماده مي كرد .
ايشان در رابطه با چگونگي شركت خود ، در اين مراسم ، چنين نقل مي كند :
« از نظر سني ، سن ما در آن سال هاي قيام به حق آنها ، در حدي نبود كه بتوانيم در جمع آنها حضور داشته و بهره مند باشيم . فقط در بعضي از اجتماعاتي كه داشتند مي توانستيم تماشاگر باشيم . خصوصا صلوات هايي كه آنها مي فرستادند ، خيلي جذاب بود ؛ كه اللهم صل علي محمد و آل محمد . بله ، طنين خاضي داشت ؛ خصوصا با صحبت هايشان كه خيلي بي پرده بود . درست مثل قدرتي كه حاكميت پيدا كرده ، براي پيشبرد اهداف خودش با مردم چطور آزاد صحبت مي كند ؟ وقتي كه صحبت مي كردند ، به اين صورت بود .» 8
سيد علي اكبر ابوترابي به فدائيان اسلام ، ارادتي خاص داشت و زيربناي قيام امام خميني
(رضوان الله عليه ) را ، حركت آنان مي دانست . ايشان در اين رابطه مي گويد:
« خلاصه اينكه ، از حركت امام در سال 41 باور كنيد 6 ماه نگذشت ، در سراسر ايران موجي عظيم به وجود آمد . زيربنايش را فدائيان اسلام فراهم كرده بودند . زيرسازي انجام شده بود ، با فرمان امام يك مرتبه جريان تكان خورد . مقدار زيادي از زيربنا آنجا كارش تمام شده بود ، به دست اين شهيدان گلگون كفن [ شهداي فدائيان اسلام ] و شايستگان از بندگان مخلص خدا» 9
2- پانزده خرداد غائله انجمن هاي ايالتي و ولايتي ، فرصت مناسبي بود تا حضرت امام خميني ره بر سردمداران رژيم طاغوتي ، يورش برد و به تبعيت از ايشان ، سيل تلگراف هاي مخالفت با اين مسئله ، به دربار سرازير گردد .

در اين دوران ، سدي علي اكبر ابوترابي ، كه به كسوت شريف روحانيت در آمده بود ، و در مدرسه نواب ، در شهر مقدس مشهد ، در جوار حرم حضرت ثامن الحجج (ع) ساكن بود . شاهد اين حركت عظيم و سازمان يافته و تلگراف مخالفت پدربزرگ و پدر خويش ، در مخالفت با اين غائله بود و خود نيز در اين مسير از هيچ تلاشي فروگذار نبود .
در زماني كه اين مقدمات ، به دستگيري امام راحل ، قيام خونين 15 خرداد و تبعيد آن بزرگوار ، منتهي گرديد ، سيد علي اكبر ابوترابي ، از مشهد مقدس به قم آمد ، تا ضمن قرار گرفتن در كانون مبارزه ، در سازماندهي فعاليت ها نيز نقش داشته باشد .
در هجوم چكمه پوشان رژيم منحوس پهلوي ، با لباس مبدل به مدرسه فيضيه ، سيد علي اكبر نيز ، مورد ضرب و شتم قرار گرفت .
ايشان در نقل خاطرات آن روزها ، چنين مي گويد :
« بعد از قيام امام ، قم يك پارچه آتش است . صدايي هم آن طور كه بايد بلند شود ، نيست . روز عيد فطر ، در مدرسه حجتيه كه از فيضيه بزرگتر است ، نماز عيد فطر برگزار شد ... بعد از نماز هيچ كس فكر نمي كرد – يك دفعه ديدند ايشان [ آيت الله فومني ] رفتند روي منبر ... صحبت زياد كرد . از جمله : دستگاه تبليغاتي دشمن ، روزنامه ، مجله ، راديو ، تلويزيون ، همه چيز در اختيارش است و مأمورين و نماينده هايش هم پخش هستند ... گفتند : امروز روز عيد است ، صد تا يا الله مي گويم ، يك دعا دارم ... فرمودند : « ما از خدا عيدي مي خواهيم » ...
3- تشرف به نجف اشرف
سركوب قيام جاودانه 15 خرداد با صدور فرمان آتش به اختيار ، براي نيروهاي امنيتي و نظامي ، باعث شد تا در شهرهاي قم ، تهران ، شيراز و ... تظاهركنندگان را به رگبار بستند و هزاران نفر از مردم بدون سلاح را به شهادت رساندند ، و متعاقب آن ، تبعيد حضرت امام خميني (ره) به تركيه و نجف اشرف ، اين قيام عظيم را به آتشي زير خاكستر مبدل كرد و مبارزه را به سمت و سوي ديگر كشاند .

در اين برهه از تاريخ ، سدي علي اكبر ابوترابي كه از پير و مراد خويش ، جدا افتاده بود ، به عزم ديدار امام و كسب فيض از محضر معظم له و ديگر بزرگان حوزه علميه نجف اشرف ، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفي با بلم به بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت .
شركت در حوزه درس امام خميني (ره) و ديگر علماي نجف ، فرصتي بود تا سيد علي اكبر ابوترابي دوره سطح را با موفقيت ، پشت سر بگذارد و از نزديك نيز در جريان مبارزه حضرت امام (ره) قرار داشته باشد .
ايشان با مراجعت به ايران و برگزاري مراسم ازدواج ، همسر خويش را به نجف اشرف برد ، تا ضمن تبعيت از سنت سنيه نبوي (ص) و تشكيل كانون گرم خانواده ، از اين فرصت نيز در راستاي مبارزه با رژيم طاغوت بهره گيرد .
هنوز يكسال و نيم از تولد اولين فرزند اين زوج جوان – فاطمه – نگذشته بود كه به عزم ديدار خانواده ، قصد مراجعت به ايران كردند .
در هماهنگي هاي صورت گرفته با همسنگران ، قرار بر اين شد كه اعلاميه هاي حضرت اما م (ره) در رابطه با شهادت آيت الله سعيدي در زندان ، به وسيله سيد علي اكبر ابوترابي به ايران انتقال يابد .
بر اين اساس ، اعلاميه ها در چمداني جاسازي شد و سيد علي اكبر و حجت الاسلام سيد حميد روحاني ، بر سيبل احتياط ، داستاني ساختگي را با هم مرورد كردند تا اگر احيانا مأموران رژيم شاه از جاسازي اعلاميه ها ، اطلاع حاصل كردند ، كمترين هزينه را در بر داشته باشد .
با اين تمهيدات بود كه سيد علي اكبر ابوترابي ، دست همسر و فرزند خود را گرفت و به بهانه ديدار خانواده ، راهي ايران شد . 4- دستگيري
مأموران امنيتي رژيم پهلوي كه پس از شهادت آيت الله سعيدي ، منتظر عكس العمل نيروهاي مذهبي ، و از همه مهمتر از عكس العمل حضرت امام خميني (ره) وحشتزده بودند ، مرز خسروي را به شدت تحت كنترل قرار دادند و در روز 14 مرداد 1349 در حالي كه سيد علي اكبر ابوترابي به همراه خانواده ، قصد خروج از مرز را داشت ، با آمادگي قبلي بر ايشان يورش بردند و پس از خارج كردن اعلاميه ها از جاسازي چمدان ، ايشان را دستگير و به ساواك كرمانشاه هدايت كردند و پس از يك روز ، به تهران منتقل نمودند . تدبير سيد علي اكبر در برخورد با بازجويان ساواك ، در جلسات بازجويي و پاسخگويي عادي به سؤالات ، هر چند آنان را قانع نكرد ولي باعث شد تا دوران محكوميت ايشان ، طولاني نگردد و پس از محكوميتي 6 ماهه ، از زندان آزاد و به زندگي مبارزاتي خويش بازگردد .

5- دوران پس از آزادي
تلاش سيد علي اكبر ابوترابي – پس از آزادي از زندان – براي بازگشت به نجف اشرف ، با شكست روبرو شد و محمل هايي از قبيل : تصميم به فروش خانه مسكوني در نجف ، نيز مؤثر واقع نشد .
سيد علي اكبر ابوترابي ، كه مرد ميدان مبارزه بود ، در اين دوران ، به صف مبارزات پنهان پيوست . هر چند كنترل مأموران امنيتي رژيم شاه ، بيشتر مي شد ، پنهانكاري مبارزين نيز ، بيشتر ميگرديد .ارتباط سيد علي اكبر ابوترابي با شهيد مظلوم سيد علي اندرزگو ، از نقطه هاي عطف زندگي ايشان به شمار مي رود .اين دو مبارز و مريد حضرت امام (ره) به گونه اي پاي در ميدان مبارزه نهادند كه ديگر جدايي و فاصله اي بين آنها نبود .
رعايت اصول مبارزه مخفيانه ، از طرف اين دو بزرگوار ، به حدي است كه تنها گوشه اي از اين فعاليت ها ، آن هم در نقل خاطرات و به طور ناقص ثبت گرديده است و مأموران امنيتي رژيم نيز ، به دليل عدم دسترسي به ايشان ، قدرت ثبت و پرونده سازي آن را نداشته اند .
براي آن كه اين مقطع از دوران مبارزات سيد علي اكبر ابوترابي فرد به همراه شهيد اندرزگو ، دوره اي حساس از زندگي ايشان است ، نقل خاطراتي از بيان خود ايشان ، مناسب به نظر مي رسد .
« خدا رحمت كند مرحوم شهيد « آقا سيد علي اندرزگو » را . ايشان در سال 42 در جريان ترور منصور نخست وزير وقت ، محمد بخارايي شركت داشتند .
... ايشان در اولين مرتبه كه به قول معروف لو رفتند . در وقتي بود كه در شميران ، چيذر قسمتي از شميرانات ، مدرسه اي است ، ايشان درس مي خواندند ، درس مي دادند ، حتي مسئول مدرسه هم كه بزرگواري هستند و امام جماعت همان محله كه خدمتشان رسيديم ، ايشان را نمي شناختند كه او كي هست و چي هست . » 11
«در آن رابطه ، خوب ، ما هم دستگير شديم . ولي الحمدالله بخير گذشت . چون گزارش شده بود كه ما هم با شيخ عباس رابطه داريم ، آمدند و ريختند و ما را توي خيابان گرفتند .... آوردند اوين » 12
« يك شب ساعت حدودا ده شب ، توي خيابان دولت شميران – خيابان هاي سمت راستش خانه هاي اشرافي است – در آن آدرس منزلي كه مي خواستيم يك مقداري ابتدا اشتباه كرديم . و در نتيجه ، يكي – دو مرتبه به طور مشكوك رفتيم و آمديم . آنجا معمولا خانه وكيل و وزير است و اكثرا هم نگهبان دارد . يكي از مأمورين ايست داد و يكي هم آمد طرف ما . ايشان [ شهيد اندرزگو ] آن طور با آرامش برخورد كرد كه طرف خيلي مؤدبانه اشاره كرد كه : آن خياباني كه مي خواهيد اين نيست ، خيابان بعدي است ... » 13
هر نوع تماس و رابطه با شهيد سيد علي اندرزگو – كه داغ شناسايي خويش را بر دل دستگاه امنيتي رژيم پهلوي نهاده بود – از حساسيت ويژه اي برخوردار بود .
در اسفند ماه سال 1351 يكي از منابع ساواك ، گزارش كرد كه در ملاقات با سيد علي اكبر ابوترابي ، از ارتباط وي با شيخ عباس تهراني 14 مطلع گرديده است . 15
اين گزارش منجر به دستگيري سيد علي اكبر ابوترابي گرديد . ولي به علت اينكه بازجويان ساواك نمي خواستند ، همكار خويش را به سيدعلي اكبر معرفي كنند ، از سؤال مستقيم و طرح مسئله گزارش ، پرهيز كردند و همين موضوع باعث شد تا سيد علي اكبر نيز با تظاهر به سادگي از چنگ آنها بگريزد .
ايشان در اين رابطه چنين نقل مي كند :
« در آن رابطه ، خوب ، ما هم دستگير شديم . ولي الحمدالله بخير گذشت . چون گزارش شده بود كه ما هم با شيخ عباس رابطه داريم ، آمدند و ريختند ما را توي خيابان گرفتند ديديم توي كوچه و خانه پر است از اينها . و ما را آوردند اوين . ما فهميديم جريان شيخ عباس است . چند سؤالي كردند ، وقتي گفتيم مي شناسيم ، فشار را كم كردند , چشمهايمان بسته بود باز كردند ... صبح كه ما را بردند بازجويي ، گفتند : « شيخ عباس را از كجا مي شناسي ؟ گفتم : «از نجف اشرف»
و من شخصي به نام شيخ عباس مينايي را كه از نجف اشرف مي شناختم معرفي كردم . فشار شروع شد ، ولي خوب ما هم خيلي همچنين خودماني و ساده ، هميشه مي گفتم : « ديگر اين شيخ عباس چه كرده كه با من چنين مي كنيد ؟ آدرسش مشخص است . كروكي خانه اش را حتي براي آنها كشيدم ... الحمدالله آن جريان گذشت ، و ما هم در حدود 25 روز يا بيشتر ، طولي نكشيد كه عذرخواهي كردند » 16
سيد علي اكبر ابوترابي با مبارزاتي چون شهيد بزرگوار محمدعلي رجايي – كه نسبتي نيز با هم داشتند – و آيت الله شهيد دكتر بهشتي و همچنين رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي ارتباط نزديك و همكاري تنگاتنگ داشت . 17
تلاش در سنگر تبليغ ، يكي از فعاليت هايي بود كه سيد علي اكبر ، در شهر و روستا به آن اشتغال داشت و در اين مسير از هيچ كوششي دريغ نمي كرد . تلاش او به حدي بود كه در يكي از گزارشات ساواك اينگونه معرفي شد :
«سيد علي اكبر ابوترابي فردي فعال است كه دائم بين قم و تهران در حال تردد است . او آرام ندارد .» 18
او واقعا آرام نداشت و در هر كجا كه بود ، در مسير انقلاب اسلامي ، سر از پا نمي شناخت . رعايت اصول مخفي كاري از سوي او ، باعث شده بود تا ، گزارشگران ساواك كه وي را تحت مراقبت داشتند ، تنها گزارش رفت و آمدهاي او را ثبت كنند .
تلاش و پايمردي سيد علي اكبر ابوترابي ، محدود به مكان و زمان نبود ، در اين رابطه به لبنان رفت تا از نزديك شاهد تلاش مبارزان لبناني باشد و از نزديك وضعيت بيت المقدس را مشاهده نمايد . 19
ايشان در نقل خاطرات خود ، در اين رابطه مي گويد :
« يك سفر به زيارت مسجد الاقصي و خليل الرحمان ، كه مرقد مطهر حضرت يوسف عليه السلام است ، مشرف شديم . گفتيم برويم بيت اللحم ، همين كليسايي كه زادگاه حضرت (عيسي) عليه السلام است ... بعد رفتيم خليل الرحمان . بچه ها آنجا وقتي فهميدند ما ايراني هستيم ، جايتان خالي ، ما را سنگباران كردند . ابتدا تعجب كرديم كه چرا آنها ما را با سنگ مهمان نوازي مي كنند . وقتي سؤال شد ، گفتند كه شماها بوديد كه بنزين داديد به اسرائيل ، فلسطين را اشغال كرد ... » 20
سيد علي اكبر ابوترابي كه به همراه سدي علي اندرزگو ، به فعاليت هاي چريكي و مسلحانه روي آورده بود ، خاطره چگونگي اعزام يكي از همرزمان را ، براي انتقال اسلحه از لبنان به ايران ، چنين نقل مي كند :
« براي تهيه اسلحه و اينها ، ايشان (شهيد اندرزگو) با زحمت زياد و مشكلات زيادي برخورد مي كرد . يك روز گفت : بيائيد ، كم كم اساسيش كنيم . مي روم لبنان ... مسافرتي رفتند لبنان با ماشين ، كه تصادف هم كردند . مرحوم شهيد دكتر چمران خيلي به ايشان خدمت كرده بود . آمدند . بنا شد ... ماشيني فرستاده شود ... اسلحه جاسازي كنند ، بعد دوباره بياورند . ماشين تهيه شد ، از اين ماشين هاي دو دره آمريكايي خوابيده مدل بالا يكي كمي پهن ، كه جاي جاسازي آن بيشتر از ماشين هاي ديگر است ... » 21
در دوراني كه شعله هاي انقلاب خونرنگ اسلامي ، سراسر ايران را فرا گرفته بود ، فعاليت هاي سيد علي اكبر ابوترابي ، گسترده تر و علني تر شد . در اين ايام او و همسنگرانش ، شب و روز را از هم نمي شناختند . ايشان در اين رابطه مي گويد :
« در آن روزهاي پر التهاب ، كار ما سنگين بود . بسيار اتفاق مي افتاد كه در طول 24 ساعت شبانه روز ، كمتر از يكساعت ميخوابيديم.» 22
در اين دوران بود كه شهيد سيدعلي اندرزگو ، مورد شناسايي و مراقبت ساواك قرار گرفت و در اين رابطه سيد علي اكبر ابوترابي نيز در حلقه مراقبتي و كنترل قرار داده شد.
نام عمليات شناسايي و كنترل شهيد اندرزگو و مرتبطين وي «سرفراز» برگزيده شد و نام رمز عمليات كنترل سيدعلي اكبر ابوترابي نيز «ساغر» گذاشته شد.
نزديكي و هماهنگي شهيد اندرزگو و سيدعلياكبر ابوترابي به حدي بود كه در بسياري از برگههيا كنترل تلقن شهيد اندرزگو، مأمور ساواك، نام سيدعلياكبر ابوترابي را به جاي شهيد اندرزگو نوشته است كه پس از آگاهي مسئولين، روي آن خط كشيده شده و نام اندرزگو را نوشتهاند. 23
متأسفانه، سوابق عمليات «ساغر» كه منحصر به كنترل مرحوم حجتالسالام سيدعلياكبر ابوترابي بود، به دست نيامد و تاريخ از اين قطعه زيبا و پربار، محروم گرديد و تنها براي نمونه، اسنادي كه در اين رابطه بود، از سوابق شهيد سيدعلي اندرزگو، به اين مجوعه، الحاق شد.در زماني كه انقلاب اسلامي فراگير شد و در بدنه دستگاههاي وابسته به رژيم پهلوي نيز رخنه كرد، دستگاه امنيتي نيز كارآيي خود را از دست داد، و مردم به وسعت ايران اسلامي، به مخالفت با سلسله شاهنشاهي ، قيام كردند، ساواك ديگر فرصت آن را نيافت تا سيدعلي اكر ابوترابي را كه محور كيس عملياتي ساغر بود، دستگير و شكنحه و زنداني نمايد.
سيدعلياكبر در اين اوضاع و احوال به فعاليتهاي خويش افزوده بود، از برقراري ارتباط با گروه منصورون24 گرفته تا شركت در كميته استقبال از امام. ايشان در اين خصوص ميگويد:
«بنده از چهارراه ولي عصر با ماشينهاي كارخانهبرق، از قبل از طلوع آفتاب در آن محدوده بودي. پشت ماشين ايشان، بنا بود در ركابشان اشيم لذا تا بهشت زهرا پشت ماشين ايشان بوديم ...» 25

ب ـ پس از پيروزي انقلاب اسلامي
روز 22 بهمن ماه سال 1357 ، اراده الهي بر پيروزي مستضعفين و مظلومين بر مستكبران و ظالمين، تحقق يافت. و ياران امام خمنيي (ره) كه عمري را در مسير مبارزه گذرانده بودند، كمر به خدمت بستند تا دين خدا را در جاي جاي سرزمين شهيدان، ساري و جاري نمايند.
سيد علياكبر ابوترابي نيز يكي از كساني بودكه شهر آباء و اجدادي خود را سنگر خدمت و فعاليت، قار داد. تشكيل كميته انقلاب اسلامي و هدايت آن، يكي از اقداماتي بود كه براي سازماندهي و جلوگيري از هرج و مرج، ضروري بود و سيد علياكبر، اين مهم را، به عهده گفت و پس از چندي با رأي قاطع مردم، به عضويت شوراي شهر انتخاب و سپس رياست آن را به عهده گرفت.

آغاز جنگ تحميلي
هنوز طعم شيرين پيروزي بر طاغوت در كام مردم رنجديده ايران اسلامي، كامل نشده بود و كشور از لوث وجود دست نشاندگان رژيم پهلوي، پاك نگرديده بود كه شياطين شرق و غرب ، براي خاموش كردن فرياد حق طلبانه ملتي كه ميرفت تا الگوي همه كساني باشد كه تحت ظلم و جور قرار داشتند، با علم كردن ديوانهاي به نام صدام حسين، در غرب و جنوب ايران، آتش جنگي خانمانسوز را برافروختند.
در اين برهه حساس كه ارتش در نابساماني اشي از حذف امراي امريكايي خود قرار داشت و از سازماندهي لازم و كافي برخوردار نبود، ميبايست مردمي كه با اتحاد و همدلي خود، رژيم پهلوي را سرنگون كردند، اداره جنگرا نيز به عهده گيرند و با ابتدايي ترين اسلحهها و تجهيزات جنگي در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح صفآرايي كرده و ضمن بازپسگيري سرزمينهاي اشغال شده، دشمن را از ادعاي فتح كوتاه مدت ايران، نااميد و مأيوس نمايند.
سيد علياكبر ابوترابي، «درست در آغاز جنگ تحميلي، از قزوين با لباس رزم ، رو به سوي جبهه آورده و رد كنار شهيد دكتر مصطفي چمران در ستاد جنگهاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداختند و شخصا به مأموريتهاي شناسايي رژيمي و دشوار ميرفتند. آزادي منطقه پرحاده و خطرناك «دب حردان» به فرماندهي وي در رأس يك گروه متشكل از يك صد رزمنده سراز پا نشناخته، يكي از اقدامات ايشان است. 26
سرانجام در روز 26 آذر 59، در يكي از مأموريتهاي شناسايي در حالي كه هفت كيلومتر از نيروهاي خودي فاصله گرفته و تا 200 متري دشمن پيشروي كرده بود، در راه بازگشت، مورد شناسايي و تعقيب دشمن قرار گرفت و به اسارت درآمد.
سيد علياكبر ابوترابي در خصوص چگونگي اسارت خود، ميگويد:
«در تاريخ 26/9/59 در تپههاي الله اكبر به اسارت در آمدم، در تپههاي الله اكبر مدت يكسالي بود كه دشمن در مرتفعترين قلهها سنگر گرفته بود و زمين مسطح وسيعي جلش خالي بود ... ما هم با يك گروهي كه مسئوليت كلي آن را مرحوم شهيد دكتر چمران اين بنده صالح خدا عهدهدار بودند، وارد عمل شديم.
.... ما افتخار پيدا كرديم كه با حدود صد نفر از بين دشمن عبور كنيم و از پشت با دشمن درگير بشويم تا نيروها بتوانند اين فاصله 7 كيلومتر را پيشروي كنند ... روز دوم بود كه لازم بود يك شناسايي دقيقي براي عبور شب دوم داشته باشيم لذا ما براي شناسايي رفتيم ... به طوري كه فاصله ما با آنها كمتر از 200 متر بود ... شناسايي شديم». 27
شهادتنامه شهيد چمران، در رثاي شيد علياكبر ابوترابي كه گمان قوي بر شهادت ايشان داشت، گواهي گويا در نقش تعيين كننده ايشان در محورهاي عملياتي جنوب كشو ميباشد». 28

دوران اسارت
هنوز چند ماهي از جنگ تحميلي سپري نشده بودكه تقدير بر اين تعلق گرفت تا سيد علياكبر ابوترابي، به اسارت نيروهاي بعثي عراق در آيد و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاههاي عراقي،با تيغ زبان به مصاف دشمنان برخيزد و روشني بخش جمع اسيراني باشد كه به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده ميشد. سيد علياكبر ابوترابي، روزهاي اول اسارت خود را چنين به تصوير ميكشد:
«در سلول براي اعتراف گرفتن چندين بار مرا به پاي جوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندين بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و يك تيمسار عراقي به افرادي كه آنجا بودند گفت: اين حق خوابيدن ندارد. ما نيمه شب براي اعتراف گرفتن ميآييم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش با ميخ سوراخ ميكنيم. نيمه شب هم آمدند و سرم را با ميخ سوراخ كردند؛ولي ضربه طوري نبود كه راحت شوم». 29
آن روزهايي كه سيد علياكبر ابوترابي، در شكجه گاههاي عراق، الگويي از صبر و مقاومت را به نمايش گذاشته بود، در جمهوري اسلامي ايران ، شايع شد كه ايشان به شهادت رسيده است. مجلاس بزرگذاشت و سخنرانيهاي شخصيتهايي چون شهيد رجايي و تعطيلي و عزاي عمومي در شهرستان قزوين و شركت آيات عظام: سيد هاشم رسولي ، يوسف صانعي و محمد علي نظامزاده ، از سوي حضرت امام خميني (ره) در مجلس ياد بود ايشان و ابلاغ تسليت امام امت، * ابعادي از شخصيتاين عالم عامل را روشن ساخت و دولت عراق نيز، از اين طريق ايشان را به عنوان يك روحاني سرشناس، شناسايي كرد.
بدون ترديد، دوران مشقتبار دهساله اسراي ايراني در اردوگاهها و زندانهاي عراق، سرانجامي عزت بخش و افتخارآفرين داشت.
تسليمناپذيري ، همزيستي آرام و ايثارگرانه، همراه با اميد و نشاط، تحمل ناملايمات و تخلكاميها ، تلاش در جهت سالم نگه داشتن جسم و روح، رشد فضيلتهاي اخلاقي و علمي و مواردي از اين قبيل، ويژگي عمده آزادگان سرافراز، در اين دوران بود، دوراني كه حركت كلي اسيران ايراني در اردوگاههايي كه سيدعلياكبر ابوترابي حضور داشت، تحت هدايت مستقيم و غير مستقيم قوهاي عاقله، قرار داشت و رهبري خردمند و مهذب، خط مشي كلي اسارت را، به ويژه در بحرانها و تندبادهاي سخت آن، حكيمانه تبيين ميكرد.
سيد عليابكر ابوترابي، نمودار تحمل، مقاومت، خدامحوري، آرامش، تواضع و در يك كلام، مجمع خوبيها بود، انساني دوستداشتني و رازداري امين و گرهگشاي بيمنت.
از اين روست كه با تصور واژه «آزادگان ، ابتدا تصوير او بر آئينه خاطرها نقش ميبندد. همو كه پناهگاه اسيراني مظلوم و در بند بود و مانند پدري مهربان، آن بندگان مجاهد و بيتوقع خدا را، در سايه سار محبت خويش، جاي ميدادو گرد غم و اندوه را از چهره آنان، ميزدود تا يأس و طرد و ركود و اختلاف و كسالت، از جمع آنان رخت بربندد و اميد و جاذبه و تحرك و اتحاد و نشاط ، جايگزين آن شود.
پس از اسارت
سرانجام پس از گذشت ده سال، سيد علياكبر ابوترابي، كه به حق « سيد آزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندي به ميهن اسلامي بازگشت.
سيد علياكبر ابوترابي هيچگاه از تلاش و فعاليت خسته نشد و در زندگي سراسر تلاش و مبارزه خود، هماره در صدد به دست آوردن رضاي الهي بود.
نمانيدگي ولي فقيه در امور آزادگان و نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي پس از آزادي، در كنار نام او قرار گرفت ولي او تغييري نكرد. همان روحاني بيادعاي بياعتناي به چرب و شيرين دنيا باقي ماند و جز به خدا و تلاش براي آسايش و كمال خلق خدا نينديشيد». 30

پايان زندگي
سيد علياكبر ابوترابي كه تمام زندگيش عشق به اهل بيت عصمت و طهارات عليهم السلام بود و بر اساس اين عشق، وجدش آفتابي شده بود، با آن كه نشان شكنجههاي رژيم پهلوي و بعث عراق را در پيكر داشت و سختيهاي بسياري را تحمل كرده بود، ولي آرامبخش رنج مردمان بود. او شجره طيبهاي بود كه سر به آسمان ساييده بود و محنتهاي زمينيان در برابرش حقير و خوار مينمود.
او ستاره شب اهل عشق بود و همچون ابر با طراوتي ، باران بركات آسماني خويش را، بيهيچ توقعي ، نثار دل دوستان ميكرد.
دوازدهم خرداد ماه سال 1379 ، روزي است كه روح ملكوتي اين سيد بزرگوار به همراه پدر جليلالقدرش در مسير زيارت حضرت ثامنالحجج (عليه الاف التحيه و الثناء) از قفس تن جدا گشت و در جايگاه ابدي اهل تقوي آرام گرفت.
هر كه از تن بگذرد، جانش دهند
هر كه جان درباخت، جانانش دهند
هركه در سخن رياضت سركند
يوسف آسا ، مصر عرفانش دهند
هر كه گردد مبتلاي درد هجر
از وصال دوست درمانش دهند
هركه نفس بت صفت را بشكند
در دل آتش ، گلستانش دهند
هر كه بر سنگ آمدش ميناي صبر
كي نجات از بند هجرانش دهند؟
هر كه گردد نوع عشقش ناخدا
ايمني از موج و طوفانش دهند
هر كه از ظلمات تن خود بگذرد
خضر آسا آب حيوانش دهند
هركه بيسامان شود در راه عشق
در ديار دوست، سامانش دهند
هر كه چون وحدت به بيسو راه يافت
سر «القلب عرش رحمانش» دهند
.

پي نوشت ها:
 1- پاك باش و خدمتگزار ، صص 16-15

2 - همان – ص 11
3 - پاك باش و خدمتگزار – به كوشش عبدالمجيد رحمانيان – ص 28

4 - همان – ص 29
 5 - همان – ص 31

6 - همان – ص 30
 7 - مدرسه حجتيه از بزرگترين مدارس شهرستان قم مي باشد كه به همت مرحوم آيت الله العظمي حجت كوه كمري در سال 1364 قمري ساخته شده است .
 8- از تربت كربلا – ص 213
 9- همان – ص 217
 10- همان – صص 14-13
 11- همان – ص242
12 - همان – ص 245
 13 همان – ص 256

14 يكي از نام هاي مستعار شهيد سيد علي اندرزگو
15- سردار سرفراز ، شهيد حجت الاسلام سيد علي اندرزگو به روايت اسناد ساواك ، ص 177

16 از تربت كربلا – صص 6- 245
 17 پاك باش و خدمتگزار – ص 33

18 سند شماره 1374/ 21-4/5/50
19 پاك باش و خدمتگزار – ص 33

20 از تربت كربلا – صص 7-546
21 همان – صص 260-259
22 - پاك باش و خدمتگزار ـ ص 34
23 - براي نمونه به متن سند صفحات 350 و 354 كتاب «سردار سرفراز» شهيد حجتالاسلام سيدعلي اندرزگو به روايت اسناد ساواك مراجعه شود.

24 - از تربت كربلا – ص 245

25 - همان – ص 195
26 - پاك باش و خدمتگزار صص 5-34

27- همان – صص – 51-49

28 - همان ص - 57
29 - همان – ص 52
30 - دكتر غلامعلي حداد عادل به نقل از پاك باش و خدمتگزار ، ص 72
مركز اسناد انقلاب اسلامي
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده