شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: نامه امام خميني به شهيد صدر نيز حكايت از آن دارد كه امام خميني از شهيد صدر خواسته بودند تا در نجف بمانند. نظام بعثي هم اخيراً اعتراف كرد كه سبب به شهادت رساندن شهيد صدر و بر پاكردن جنگ با جمهوري اسلامي، همين حركت عمومي و گسترده بوده است.




كدامين ويژگي در شهيد صدر براي طلاب و اصحاب فكر و انديشه جذابيت بيشتري داشت؟
در ميان ملازمين و علاقمندان آيت الله صدر، به كمتر كسي برخورده ام كه در ارتباط و دوستي با ايشان از عواطف و احساسات خود متأثر باشد، بلكه بر عكس هنگامي كه انسان مي شنيد مدرسي جوان، دروس عالي حوزه را تدريس مي كند، در آغاز به ديده دقت و بررسي به او مي نگريست و به دنبال آن بود كه ببيند آنچه كه شنيده، چقدر صحيح است. در واقع اين نبوغ و گستره دانش آن شهيد سعيد بود كه ترديد آنها را به يقين و ارادت شديد مبدل مي كرد.
خود شما چگونه با ايشان آشنا شديد؟
تصور مي كنم در سال 1376 قمري بود كه من جلد اول كفايه را مي خواندم. يكي از طلاب كه از مرتبطين با ايشان بود، نزد من از مقام علمي آقاي صدر تمجيد و ستايش زيادي مي كرد.اين تعريفها در مجموع مرا تحريك كرد كه از نزديك جايگاه علمي ايشان را بسنجم. ايشان در آن روزها در مسجد هندي نجف كفايه مي گفت.

پس از يك جلسه شركت در درس ديدم كه اين استاد جوان، تمامي ويژگيهايي را كه يك مدرس نمونه بايد داشته باشد؛ دارد،لذا از همان روز مرتباً در درس ايشان حاضر شدم. البته از آنجا كه احساس مي كردم درست نيست درسي را كه با استاد اولم داشتم ترك كنم، كماكان در درس او هم حاضر مي شدم. استاد اولم هم عالم و توانا بود، ولي مزايا و ويژگيهاي شهيد صدر را در تدريس نداشت.پس از اتمام جلد اول كفا يه، ديگر به طور كامل در درس شهيد صدر حضور مي يافتم.
اين ارتباط تا كجا تداوم و تعميم پيدا كرد؟
از خصائل ارزنده شهيد صدر اين بود كه رابطه استاد و شاگردي را به يك دوستي و رفاقت صميمانه بدل مي كرد. مي دانيد كه اساتيد بر دو گونه اند. برخي تنها مرجع علمي شاگردانشان هستند،اما سلوك وكردار آنها مورد قبول و پذيرش شاگردان قرار نمي گيرد،اما عده اي از اساتيد از لحاظ خلقيات ارزشمند و كمالات فردي و اجتماعي،الگوي شاگردانشان مي شوند.آقاي صدر از دسته دوم بودند.

من پس از مدت كوتاهي به خودي خود شاگرد، دوست،معاون و مشاور ايشان شدم.روابط ما، مانند پدر و فرزند بود و هنوز هم اين احساس را دارم كه ايشان پدر دوم من پس از آيت الله العظمي حكيم(قده) هستند. من در هر شرايطي، چه در سختي و چه در راحتي و آسايش نسبيشان،در كنار ايشان بودم.نسبت من با شهيد صدر، نسبت شاخه با درخت است كه هر گاه درخت رشد و نما يافت، شاخه آن نيز چنين خواهد شد؛از اين رو فعاليتها و تلاشهاي ما هم از سرچشمه فياض شهيد صدر جريان يافته است. اشاره كرديد به امتيازات شهيد صدر در مقام تدريس. تصور مي كنم بيان آنها براي اساتيد جوان حوزه و دانشگاه مفيد خواهد بود.

بله، من سعي مي كنم فهرست وار به برخي از آنها اشاره كنم.اولين ويژگي كه به امانتداري علمي و تواضع ايشان برمي گشت، اين بود كه در مقام تدريس كفايه با دقت و سعي فراوان سعي مي كردند نظر مرحوم آخوند را به درستي و با مراعات امانت، به شاگردان منتقل كنند و حال آنكه ما مي دانستيم ايشان به بسياري از مباحث كفايه اشكال دارند،ولي چون تدريس اين كتاب را بر عهده گرفته بودند؛ بر خودشان لازم مي ديدند كه مطالب كتاب را به شايستگي تبيين كنند، گويا مرحوم آخوند بر مسند تدريس نشسته بودند و از مطالب خود دفاع مي كردند. اين در مقام تدريس مطالب يك كتاب بود.
آيا ايشان در مقام نقد مطالب ديگران هم همين شيوه را داشتند؟
در آن مقام هم دقيقاً به همين شيوه عمل مي كردند. مي دانيد كه برخي از اساتيد وقتي مي خواهند قولي را رد كنند، آن را به صورت نارسا و حتي مخدوش به مخاطبين منتقل مي كنند،اما ايشان اول ماهيت و جوهره قول مورد نقد را به خوبي روشن مي كردند، به گونه اي كه اگر كسي نمي دانست، در آغاز كار تصور مي كرد كه ايشان مي خواهند همين قول را اثبات كنند و پس از تبيين كامل آن نظريه، به شكل مرحله به مرحله و كاملاً علمي و مستدل و در عين حال مؤدبانه آن را رد مي كردند.
ايشان در مقام تدريس چگونه روحيهٔ نقادي را در شاگردانشان پرورش مي دادند؟
اتفاقاً اين نكته يكي از امتيازات درس آقاي صدر بود. مسلماً شاگردان از لحاظ عدم تسلط كامل بر مفاد درسي كه مي گيرند، نمي توانند

اشكالات خود را به آن، به شكل فني و علمي بيان كنند و اشكالات آنها معمولاً در قالبي ساده و ابتدايي بيان مي شوند.اما آقاي صدر ابتدا اشكال شاگردان را به شكل فني مطرح مي كردند و مي پروراندند، به گونه اي كه در عرض نظريه،ٔ مورد نقد قرار مي گرفت، سپس در مورد وارد بودن يا نبودن آن انتقاد سخن مي گفتند. اين شيوه، مشوق شاگردان در بيان اشكالاتي بود كه به نظرشان مي رسيد.علاوه بر آن، شجاعت آنها را نيز در ورود به عرصه نقد آراي بزرگان بالا مي بردند و در عين حال مي آموختند كه چگونه بايد مناقشهٔ خود را تقرير كنند.
آقاي صدر در مواجهه با اشكالات شاگردان تا چه ميزان سعي در ”اقناع" آنها داشتند؟
سئوال خوبي است.اتفاقاً همين مسئله يكي از امتيازات بارز ايشان بود.مسلماً استاد با توجه به گستره دانش و توانايي خود،حداقل در قياس با شاگرد، مي تواند او را ساكت كند،اما فرق است بين سكوت و اقناع. ناقد در حالت سكوت همچنان دغدغه دارد، اما وقتي اقناع مي شود به طمأنينه مي رسد.

اين نكته در تدريس آقاي صدر به خوبي نمايان بود كه ايشان مي خواهد كه شاگرد اقناع شود و مطالب را با جان و دل بپذيرد. در عين حال تلويحاً به مخاطب ياد مي دادند كه راه پذيرش صحيح و اقناع كدام است و يك محقق چگونه مي تواند به حقيقت مسائل دست پيدا كند. البته همه كس نمي تواند در مقام القاء، شيوهٔ اقناعي داشته باشد.استاد بايد توانايي علمي ممتازي داشته باشد كه به ساكت كردن شاگردان متوسل نشود و با سعي و زحمت، آنها را قانع كند. مثلاً ايشان در تفهيم پيچيدگيهاي كتاب كفايه، توانمندي و ورزيدگي خاصي داشتند، لذا نيازي نبود كه به شيوه هاي غيرعلمي متوسل شوند. شيوه تدريس ايشان تا چه حد در نوشتن منظم و صحيح دروس به شاگردانشان كمك مي كرد؟ ايشان از لحاظ اينكه در تدريس كتب يك بار ديگر مفاد درس را از خارج كتاب بيان مي كردند و نيز به هنگام بيان برخي از نكات درس را جابه جا مي كردند تا موضوع آسان تر تفهيم شود، زمينه بسيار خوبي را براي نوشتن درس ايجاد مي كردند. خودشان هم دوست داشتند كه شاگردان، درس را بنويسند و هر زمان كه تقريرات دروس به ايشان داده مي شد با دقت مطالعه مي كردند و نكات لازم را تذكر مي دادند.

اساساً شيوه تدريس ايشان نوعي احاطه بر دروس را در شاگردان ايجاد مي كرد. به ياد دارم كه خود من در آن ايام به راحتي مي توانستم بدون مراجعه به كفايه از آغاز تا پايان درس را بنويسم. بي ترديد شهيد صدر از مدافعين شاخص انديشه ديني در عصر حاضرند.شيوهٔ مواجهه ايشان با انديشه هاي وارداتي چگونه بود؟ شهيد صدر اعتقاد داشتند كه مقايسه مكاتب بشر ساخته با اصول و مباني اسلام مثل مقايسه انسان با خداست و بايد از اين رويكرد انفعالي پرهيز كرد. در آثار ايشان هم مي بينيد كه بيش از تخطئه انديشه هاي وارداتي، به تبيين عالمانهٔ انديشهٔ اسلامي پرداخته اند تا خود خواننده به شكل ضمني متوجه اين شكاف عميق بشود. به نظر من امروز هم اين شيوه بسيار مؤثر و مفيد است.اگر برخي از ايده هاي بيگانه مجال ظهور پيدا كرده اند، به اين علت است كه در طرح و تبيين انديشهٔ ديني كوتاهي شده است. مسلماً دوكتاب ”فلسفتنا" و ”اقتصادنا" صرف نظر از جايگاه و وزن علمي خود،نقاط عطف و پديدهٔ هاي تاريخي درخوري نيز هستند.
چه چيز موجب شد تا اين دو اثر چنين جايگاهي پيدا كنند؟
درك شرايط آن روز براي طلاب جوان امروز كه در شرايط گسترش انديشه و عمل ديني به سر مي برند، دشوار است. شهيد صدر در شرايطي اين دو اثر ارجمند را عرضه كردند كه عرصهٔ فكر، جولانگاه ماديگرايي و ماترياليسم ديالكتيك بود. علي الخصوص در عراق، كمونيستها جولان زيادي مي دادند. در جبهه خودي نيز كاري در خور براي نقد اين مكاتب انجام نشده بود.

اين دو كتاب نه تنها در عراق، بلكه در كشورهاي همسايه هم نقاط ضعف اين ايدئولوژيها را به خوبي نشان دادند. به نظر من يكي از عوامل مهم تاثير آنها، دوري نويسنده از پيش فرض ها و تعصبات و مشي بر مدار انصاف بود.
ظاهراً خود جنابعالي هم در تدوين اين دو اثر مشاركت داشته ايد؟

بله. يكي از مواردي كه همواره به آن افتخار مي كنم، همكاري من در نگارش اين دو كتاب است. شركت من در روند تدوين اين كتابها به عنوان شاگردي از شاگردان ايشان بود. ما اين كتابها را با هم مي خوانديم و در مورد افكار مطروحه در آن و روش نگارش آنها بحث مي كرديم.من چه از نظر علمي و چه از نظر اخلاقي و رفتاري، از اين مسئله بهره بسيار بردم. از ديگر جنبه هاي دفاع از انديشه ديني، مقابله با ”التقاط" است. شهيد صدر در رويارويي با اين پديده چه رويكردي داشتند؟ البته در مقطع نقش آفريني فكري شهيد صدر، پديدهٔ التقاط نسبت به امروز، حضور كمرنگ تري داشت ،اما به هر حال وجود داشت.التقاطيون بر اين باورند كه دين بايد پيرو جريان زندگي انسان در هر عصر باشد نه هدايت كننده آن. اين عده اعتقاد دارند كه اگر اسلام بخواهد به حيات خود ادامه دهد، لاجرم بايد در هر عصر و برهه اي به رنگ تازه اي درآيد. برخي از آنها اين را به صراحت مي گويند و بعضي ديگر به شكلي تلويحي. ايشان در ”الاسلام يقود الحياه" به صراحت در برابر اين تلقي موضع گرفته و گفته اند كه اگر جنبش نوگرايي بخواهد با مكاتبي غير مرتبط با اسلام پيوند داشته باشد،اين كاراساساً عملي نيست و تجربه هم نشان مي دهد كه در ميان مردم پايگاهي پيدا نخواهد كرد. ايشان چه عرصه هايي از معارف ديني را محل نوانديشي مي دانستند و اساساً نوگرايي مقبول ديني از منظر ايشان واجد چه خصوصياتي است؟ آقاي صدر معتقد بودند كه نوگرايان به جاي اينكه در خارج از محدوده معارف موجود ديني به دنبال پاسخ سئوالات خود باشند، مي توانند و بايد زوايايي نامكشوف از معنويات دين را از لابه لاي كتاب و سنت كشف كنند. مثلاً ايشان بسياري از معضلات زمانه خويش را به مدد برخي از روايات وارده در مسائل جزئي حل مي كردند و در واقع با تيزبيني و ژرفكاوي از متن آنها،در مورد مسائل مهم و كلي، ديدگاه اسلام را استنتاج مي كردند. امروزه مي شنويم كه برخي از روشنفكران مي گويند مگر مي شود يك اصل اساسي اسلام مثل ولايت فقيه را كه مثلاً ”مقبوله عمربن حنظله" درباره يك نزاع جزئي صادر كرده است، ثابت كرد و حال آنكه شهيد صدر معتقد بودند كه ديدگاه اسلام در مورد مسائل كلان را بايد از متن همين گونه روايات به دست آورد.در همين كتاب ”اقتصادنا" مشاهده مي كنيم كه ايشان به مدد همين روش، نظريهٔ اقتصاد اسلام را تبيين كرده اند .

محل نوانديشي، همين عرصه هاي ناپيموده اي هستند كه در بررسي متون و منابع دست اول ديني باقي مانده اند . نوگرايي مقبول، به دست آوردن ديدگاه دين در برابر پديده هاي نوظهور فكري است.البته اين روند از يك طرف نيازمند ورزيدگي در شناخت اسلام و از طرف ديگر آگاهي دقيق از مكاتب جديد است. همان چيزي كه امام خميني(ره) هم تحت عنوان توجه به زمان و مكان در اجتهاد عنوان كردند. شهيد صدر در بررسي تاريخ حيات ائمه(ع) نيز نكات ارجمند و ارزنده اي را استنباط كردند. از جمله اينكه مجموعهٔ حيات ائمه را به شكل منسجم و واحد بررسي كردند نه فردي و جزئي. مناسب است قدري به ضرورت و فوايد اين نگاه بپردازيد. متأسفانه يك باور عمومي در ميان شيعيان وجود دارد و آن اين است كه امامان در طول زندگي تنها مظلوماني بوده اند كه از منصب حكومت كنار زده شده اند و همواره با محروميت و ستم دست به گريبان بود هاند. بي شك تداوم اين عقيده، آسيبهايي را به عمل اجتماعي پيروان اهل بيت (ع) وارد مي كرد و آنها را بر اين باور مي رساند كه آن بزرگان به دليل محدوديتها، به وظايف اجتماعي خود عنايتي نداشته اند. ايشان در خلال يك سلسله محاضرات نشان دادند كه به رغم دشواريهايي كه هر امام در مقطع حيات خويش با آن روبه رو بوده، به خوبي رسالت اجتماعي خويش را به انجام رسانده و عمل هر يك ،مكمل تلاش ائمه قبلي و زمينه ساز جهاد ائمه بعدي بوده است.

 در واقع به رغم اختلاف راهبرد هريك از ائمه، تمامي آنان در توجه به مسئوليت و پيگيري آن به شكلي يكسان عمل كرده اند. آقاي صدر به مسائل مورد اختلاف شيعه با ديگر مذاهب اسلامي به گونه اي مي پرداختند كه كمترين واكنش متعصبانه اي را در طرف مقابل و نيز خوديها بر نمي انگيخت. سر اين مسئله چه بود؟ شهيد صدر در اين مباحث تنها بر مدار پژوهشهاي علمي مشي مي كردند نه انتقامجويي و طعن به ديگر مذاهب. زبان ايشان چون زبان علم و فطرت بود، هرآنچه كه مي گفتند و مي نوشتند براي همه از شيعه و سني و يا حتي غير مسلمانها هم قابل فهم و قبول بود. شما اگر به همين تحقيقي كه ايشان در سن 24 سالگي در مورد مسئله فدك نوشته اند نگاه كنيد، مي بينيد كه ايشان در چه پايه اي از دقت و توانمندي فكري، زواياي نامكشوفي از اين مسئله را نشان داده اند. حداكثر معنايي كه از حديث ”لا نورث ما تركنا صدقه" استفاده مي شود اين است كه پيامبران مال و ثروتي ندارند كه به ارث برده شود، نه اينكه لزوماً از خود ارثي نمي گذارند، ضمن اينكه توضيح مي دهند خود خليفهٔ اول هم به صحت اين حديث اعتماد نداشته و تحت فشار ديگران به آن استناد كرده است.

به اذعان همگان تحقيقي كه شهيد صدر در مورد ”حساب احتمالات" و نحوهٔ رسيدن آن به علم انجام داده اند، شگرف ترين نوآوري فكري ايشان بود. در مورد مختصات اين تحقيق چه گفتنيهايي داريد؟ بله، ايشان توانستند پايه هاي استقراء را در منطق استوار كنند. استقراء همان دليلي است كه دانشمندان علوم تجربي در آزمايشگاههاي خود براي روشن شدن مجهولات خود از آن بهره مي گيرند. آقاي صدر پس از تدوين پايه هاي استقرا توانستند از آن در عرصه هاي مختلف علمي بهره گيرند،از جمله در فقه و اصول و كلام. ايشان حتي در مقام استدلال بر وجود خداوند هم از همين شيوه كه دانشمندان علوم تجربي در آزمايشگاهها از آن استفاده مي كنند و آثار طبيعي خود را با آن به ثبت مي رسانند. بهره گيري كردند. بله، حقيقتاً اين بالاترين كشف علمي آيت الله صدر بود.

شيوه اي كه ايشان در مسئله بررسي احتمالات به آن رسيدند تا چه حد بديع و ابتكاري است؟ حساب احتمالات مسئله اي فطري است و قبل از آقاي صدر كم و بيش بررسي شده بود. بحثهاي آقاي صدر هم حول اين نكته است كه چگونه مي توان از طريق تجربه و بررسي احتمالات به يقين رسيد. اين روند هم دو بعد دارد: يك بعد رياضي كه غربيها كم و بيش به آن پرداخته اند و دوم، بعد احتمالات كه آقاي صدر آن را معتبرتر مي دانند. در مورد بعد اول، ايشان ابتكارات خوبي دارند و بررسي در مورد بعد دوم هم كه كلاً ابتكار ايشان است. چرا كتاب ”الاسس المنطقيه" هنوز جايگاه خود را در حوزه هاي علميه و محافل علمي ما پيدا نكرده است؟ محافل علمي ما بيشتر تعريف اين كتاب را شنيده اند تا اينكه با محتواي آن آشنا باشند. شايد يكي از دلايل اين مسئله، كمبود كساني است كه بتوانند به درستي مطالب اين كتاب را تدريس كنند. تدريس اين كتاب احاطه علمي بالايي مي خواهد، چون دقايق و ظرفيتهاي فراواني دارد. پيشينه انديشه و عمل سياسي شهيد صدر به كدام مقطع زماني باز مي گردد؟ شواهد نشان مي دهند كه ايشان از بدو ورود به عرصه بررسيهاي علمي،مبناي روشن سياسي داشته اند.دليل آن هم اين است كه تمامي آثارشان چه در فقه و اصول و چه در فلسفه و تفسير تاريخ، در بستر كلان نگريهاي اجتماعي پديد آمده اند. فقه ايشان يك فقه كاملاً اجتماعي و حكومتي است و اساساً به فقه، نگرش فردي نداشتند، به همين علت، به عرصه هايي وارد شدند كه تا آن زمان سابقه نداشت و بعدها پس از استقرار جمهوري اسلامي در ايران، به آن مباحث احساس نياز شد.

در عرصه فعاليتهاي سياسي هم در دو دههٔ 50 و 60 ميلادي مواضع روشني داشتند كه با مواضع مرجع اعلاي وقت: آيت الله العظمي حكيم(قده)، هماهنگ بود. شهيد صدر از چه مقطعي انديشه هاي خود در باب حكومت اسلامي را علني كردند؟ همان طور كه شما هم به شكل ضمني در سئوال خود گفتيد، ايشان از دير زمان در انديشه حكومت اسلامي بودند، اما وجود برخي از موانع، مانع از آن بود كه آن را علناً مطرح كنند. وقتي امام خميني(قده) به طرح اين بحث در نجف پرداختند،ايشان بسيار خوشحال شدند و به شاگردان خود توصيه كردند كه در آن درس شركت كنند و يا جزوه هاي اين درس را بگيرند و مطالعه كنند. آقاي صدر در جمع ميان تمامي مذاهب در حكومت اسلامي، نظريهٔ جالبي داشتند. قدري در مورد اين ابتكار توضيح دهيد؟ بله، ايشان معتقد بودند كه مي توان حكومتي اسلامي ايجاد كرد كه همه مذاهب را جمع كند، همچنين مي توان همهٔ مذاهب را در حقوق مدني، مسائل عبادي و احوال شخصيه به طور يكسان پذيرفت، زيرا عوامل اتحاد بين مذاهب، فراوانند: قرآن واحد، كعبهٔ واحد، شهادت به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر و ... مي توانند همه را به دور هم جمع كنند. ظاهراً ايشان اصل اساسي ”ولايت فقيه" را هم از عوامل وحدت مسلمانان مي دانستند. درست است، ايشان بر اين باور بودند كه مسلمانان به رغم تمامي اختلافات مذهبي، همه بر اين باورند كه مجتهد جامع الشرايطي كه آشناي به مسائل سياسي و ادارهٔ امور امت باشد، مي تواند سرپرست مسلمانان باشد و يا حداقل بر هر فرد ديگري ترجيح دارد. لذا اين مسئله هم مي تواند مايهٔ وحدت مسلمانان باشد. شهيد صدر گسترهٔ نفوذ حكم حاكم را تا كجا مي دانستند؟ ايشان معتقد بودند كه حاكم مي تواند بر اساس مصلحت عمومي، فرمان بدهد و اطاعت از آن، حتي بر كساني كه براي اين مصلحت انديشي جايگاهي قائل نيستند، واجب است.

طبيعي است كه موضوعات در اثر شرايط زماني و مكاني دگرگون مي شوند و به تبع آن، احكام و شناخت محل و مصداق اين دگرگوني هم بر عهدهٔ ولي فقيه است. در اين تئوري مجتهدين ديگر تا چه حد مي توانند در برابر احكام مصلحتي حاكم مقاومت كنند؟ در اين مورد آقاي صدر سخن روشني دارند كه آن را در حاشيهٔ ”منهاج الصالحين" آيت الله حكيم بيان داشته اند.

همان طور كه گفتم ايشان اعتقاد داشتند كساني هم كه در صدور احكام حكومتي، به مصلحت گرائي اعتقاد ندارند؛نمي توانند حكم حاكم را بشكنند.از طرفي حتي اگر عده اي هم به اين اصل معتقد باشند، اما باورشان اين باشد كه در طي مقدمات تشخيص مصلحت، كوتاهي شده است،باز هم نمي توانند بر اساس ذهنيت خود، رأي حاكم را بشكنند، چون در اين صورت چندگانگي، جامعه را به هرج و مرج خواهد كشيد. نظريه ”منطقه الفراق"، علي الخصوص جنبهٔ سياسي آن، هم اينك محلي براي مناقشات واقعي يا تصنعي است. برخي به اين دليل كه مباحات هم يكي از احكام الهي است، آن را بلا وجه مي دانند و برخي ديگر با استفادهٔ ابزاري از آن، نوعي لاقيدي و رهايي در عرصه سياسي را تجويز مي كنند. همه اينها به نوعي، بد فهميدن مسئله است.

اولاً مقصود ايشان اين نبود كه عرصه منطقه الفراق، خالي از حكم الهي است، بلكه مراد اين است كه در آن محدوده، شيوهٔ خاصي از سوي شارع جعل و الزام نشد و به مكلفين واگذار شد. ثانياً در محدوده منطقه الفراق هم انسان بايد شيوه هايي را برگزيند كه با احكام و مسلمات دين در تضاد نباشند. بنابراين در اين عرصه به رغم اينكه آزادي انتخاب وجود دارد، اما مسئوليت حفظ حدود شرعي هم هست. ابداعات و افكار نوين آقاي صدر تا چه حد زمينهٔ وحدت حوزه و دانشگاه را فراهم كرد؟ علاوه بر اين نكته اي كه شما ذكر كرديد، خود ايشان هم برنامه هاي متعددي در ايجاد وحدت ميان حوزه و دانشگاه داشتند. ايشان شماري از فارغ التحصيلان دانشگاهها را براي تحصيل علوم ديني جذب حوزه كردند؛چنانكه برخي از شاگردان خود را براي تدريس در دانشگاهها ترغيب كردند و خود من هم در راستاي همين انديشه آقاي صدر به دانشگاه رفتم. علاوه بر اين، جلساتي را به صورت هفتگي در منزل خود برگزار مي كردند تا پاسخگوي سئوالات روشنفكران و تحصيلكرده ها باشند. مجموعه اين اقدامات و عملكردها موجب شد كه ايشان در ميان روشنفكران جهان اسلام از مقبوليت بالايي برخوردار باشند؛ شاهد آن هم ارتباطي است كه بين ايشان با مراكز علمي اطراف و اكناف جهان اسلام برقرار بود و نيز دعوتهايي كه از ايشان براي حضور در كنفرانسهاي فرهنگي و فكري مي شد. در مورد پيشينه رويكرد مثبت شهيد صدر نسبت به انقلاب اسلامي در سالهاي آخر، ديدگاههاي متفاوتي مطرح هستند. برخي از خاطر ه نويسان مدعي شده اند كه ايشان در چند سال پاياني حيات نسبت به نهضت اسلامي نظر مساعد پيدا كرده بودند.ارز يابي شما در اين مورد چيست؟ تا جايي كه به ياد دارم ايشان از آغاز اولين جرقه هاي انقلاب در قم، نسبت به اين حركت، اشتياق و تمايل شديدي داشتند،زيرا هم از اوضاع سياسي داخل ايران به خوبي مطلع بودند و هم در شيوهٔ مبارزه با امام خميني(قده) توافق داشتند.
 
اين مربوط به مقطعي است كه هنوز امام دستگير و تبعيد نشده بودند.ايشان حتي در نامه هايي كه در همان ايام به برخي از دوستان خود نوشته بودند، اقدامات امام را در مخالفت با امتيازدهيهاي مكرر شاه به بيگان گان ستوده بودند. آقاي صدر به حركت امام اميد فراوان بسته بودند، زيرا اعتقاد داشتند كه ايشان در حال برآورده كردن آرزوي تمامي فقها و مصلحان شيعه در طول تاريخ هستند. در مقطع اوجگيري و پيروزي انقلاب به شاگردان خود در ايران نوشتند كه تمامي توان خود را براي توفيق تجربه جديدي كه در قالب اين رويداد پديدار شده است، به كار گيرند. در همان روزهاي آغازين پس از پيروزي انقلاب، نماينده اي را خدمت امام فرستادند تا به ايشان اعلام كند كه حاضرند تمام توان و نيروي خود را در خدمت انقلاب و رهبري آن قرار دهند. در آن خفقان عراق، براي پيروزي انقلاب، مجلس جشن برقرار و طلاب حوزه را به تظاهرات در حمايت از نهضت اسلامي ترغيب كردند. براي شهادت شهيد مطهري مجلس فاتحه اي برگزار كردند كه تنها مجلسي بود كه براي برزگداشت آن شهيد در نجف برقرار شد.در ماههاي بعد پيش نويسي را براي قانون اساسي جمهوري اسلامي نوشتند و آن را در آستانه تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسي براي امام فرستادند و بعدها هم ديديم كه مجلس خبرگان به نتايجي در تدوين قانون اساسي رسيد كه مشابهت فراواني با طرح شهيد صدر داشت. پس از استقرار نظام هم از شاگردان و دوستان و ارادتمندان خويش خواستند تا در امام خميني ذوب شوند، آن گونه كه امام خميني در اسلام ذوب شده اند . در همين راستا، حركتي عمومي و گسترده در همسويي با انقلاب،به صورت راهپيماييهاي بيعت در نجف شروع شد كه سرانجام به انتفاضه رجب و بازداشت شهيد صدر منتهي شد. نامه امام خميني به شهيد صدر نيز حكايت از آن دارد كه امام خميني از شهيد صدر خواسته بودند تا در نجف بمانند.

نظام بعثي هم اخيراً اعتراف كرد كه سبب به شهادت رساندن شهيد صدر و بر پاكردن جنگ با جمهوري اسلامي، همين حركت عمومي و گسترده بوده است.

در هر صورت، شهيد صدر، به رغم تهديدات دشمن كه مي خواست ايشان را دراين موضع، متزلزل كند، قاطع و استوار بر موضعگيري خويش،باقي ماند،زيرا ما نمي دانيم در اولين مرحله اي كه شهيد صدر دستگير شدند و ايشان را به بغداد بردند، يكي از خواسته هاي حكومت اين بود كه ايشان دست از تأييد انقلاب اسلامي بردارند و رابطه خويش را با امام خميني قطع كنند.ايشان را تهديد كردند كه اگر به اين خواسته حكومت توجه نكنند، كشته خواهند شد، ولي شهيد صدر نظر خويش را به هنگام دستگيري و تهديد، روشن و رسا بيان داشتند.ايشان گفتند كه ارتباط من با امام خميني، يك ارتباط سياسي نيست و تنها پيوندي ديني است كه از اعتقاد به مرجعيت ديني ايشان نشأت مي گيرد. اين پيوند، پيوند با مرجعيت است و هيچ قدرتي در عالم حق ندارد در اين قضيه دخالت كند.ايشان اين موضعگيري مشخص را داشتند و بر آن همچنان استوار ماندند تا به درجه رفيع شهادت نائل آمدند. بي ترديد موفقيت تجربه انقلاب اسلامي در ايران تأثير زيادي بر انگيزهٔ شهيد صدر در ايجاد زمينه قيامي مشابه در عراق گذاشت و تقريباً از همان مقطع نيز تلاش گستردهٔ علمي و عملي ايشان در اين راستا آغاز شد.از ديدگاه شما آقاي صدر تا چه ميزان تكرار شيوه هاي انقلابي ايرانيها را در عراق ميسر مي ديدند؟ پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، شهيد صدر بر ضرورت قيامي همانند انقلاب اسلامي ايران در عراق تأكيد مي كردند.

ايشان اصرار داشتند كه بايد حركت انقلابي عراق هماهنگ و مطابق با جريان عمومي حركت انقلابي ايران باشد و از آنجا كه با انقلاب اسلامي ايران همراه بودند، هماهنگي خود را با رهبري امام خميني اعلام كردند و همان گونه كه گفتم، مسئوليت اين اعلام را كه به شهادت ايشان ختم شد، پذيرفتند،زيرا يكي از اتهامات اصلي كه بر پايه آن، نظام بعث كافر در بغداد ايشان را بازخواست كرد، اين بود كه چرا امام خميني را تأييد مي كني و با انقلاب اسلامي همكاري داري و پاسخ شهيد صدر هم هميشه پاسخ قاطع و صريحي بود.ايشان مي گفتند موضعگيري من، يك موضعگيري سياسي صرف نيست. موضع من، يك موضع سياسي ديني است، زيراامام خميني تنها يك رئيس دولت نيستند.ايشان رهبر انقلاب اسلامي هستند و تأييد اين انقلاب، تأييد ايشان به عنوان فردي است كه در عالم اسلام نقش تعيين كننده دارد.اما در پاسخ به شما به طور مشخص بايد بگويم كه ايشان با توجه به شرايط سياسي و اجتماعي حاكم بر عراق، هم بسيج عمومي مردم و هم مبارزه مسلحانه افراد و گروهها را توأمان تجويز و اين مسئله را هم صريحاً بيان مي كردند. همه ديدند كه ايشان اعلام كردند كه آمادهٔ جنگ مسلحانه و درگيري نظامي هستند و همچنين آماده اند تا خون خود را در راه نابودي طاغوت و اقامه حكومت اسلامي و تحكيم پايه هاي اسلام در كشور محبوب عراق فدا كنند. ايشان انصافاً در اين عرصه تنها بودند؛ يا به عبارت بهتر تنها گذاشته شدند.


بسياري از افراد بودند كه وعده برخي مساعدتها را به ايشان دادند، اما با مشاهدهٔ فضاي اختناق و سركوبي كه رژيم ايجاد كرده بود، مرعوب شدند.از برخي به طور طبيعي و از لحاظ جايگاهي كه داشتند، توقع اين مي رفت كه نسبت به اين حركت بي توجه نباشند يا حداقل در مرحله پاياني، مانع از آن شوند كه صدام در مورد ايشان مرتكب چنين جنايتي شود، اما به هر حال تمام اين اميدها به يأس مبدل شدند. در اين ميان آنچه در رفتار ايشان بسيار جالب بود،شجاعت در مبارزه بود،در حالي كه تمام اين عوامل مي توانستند هر كسي را منفعل كنند. با توجه به اينكه حضرتعالي تا مرحله پاياني مبارزه و شهادت آقاي صدر در عراق و در كنار ايشان بوديد، چه خاطراتي از حفظ اين شجاعت در مراحل پاياني حيات ايشان داريد؟ البته شجاعت ايشان از سالها قبل و در عرصه هاي گوناگوني ظهور كرده بود و پديده جديدي نبود.شجاعت ايشان،مبنا و زمينهٔ اخلاقي داشت. به ياد دارم پس از اين كه بعثيها در عراق براي ضربه زدن به مرجعيت ديني، فرزند آيت الله العظمي حكيم، يعني حجت الاسلام سيد مهدي حكيم را به جاسوسي و همكاري با كردها در شمال عراق متهم كردند، ايشان با شتاب از نجف به بغداد آمدند و اولين كسي بودند كه به خانه آيت الله العظمي حكيم رسيدند.

ايشان به ما گفتند كه همه بايديك يادداشت اعتراض آميز با نام و امضاي مشخص براي حكومت بعث بفرستيم و خودشان نيز يكي از امضاكنندگان باشند.در اين تلاش، بر آن بودند كه با حكومت بعث عراق به شكل آشكا ر درگير شوند و مسئوليت اخلاقي اين موضوع را هم به عهده گيرند.ايشان چنين فكر مي كردند كه نبايد مرحوم آيت الله العظمي حكيم را در ميدان تنها بگذارند و مي دانستند كه انجام چنين كاري ممكن است به مرگ ايشان بينجامد،با اين حال بر اين كار اصرار داشتند،زيرا مي دانستند اين عمل،اخلاقاً و اجب است و اين نشان از شجاعت زيادي بود كه شهيد صدر از آن بهره مند بودند. همچنين موضع گيري شجاعانه ايشان در دفاع از حوزه علميه به هنگام اخراج علما و طلاب ايراني از سوي نظام، تنها موضعگيري در اين زمينه بود و نيز موضعگيري شجاعانه ايشان در دفاع از شعائر حسيني كه شهادت و زنداني شدن بعضي از طلاب و شاگردانشان را در بر داشت؛ نشان از شجاعت بالاي اين شهيد بزرگوار دارد. يكي ديگر از خاطره هايي كه در مورد شهيد صدر وجود دارد، عزمي است كه ايشان بر شها دت و بر مرگ در راه خدا داشتند،در حالي كه بعضيها راه ديگري را در برابر ايشان گذاشته بودند.آنان مي خواستند نظر شهيد صدر را با تلاشهايشان جلب كنند و به شهيد صدر گفته بودند كه اگر از موضع قاطع خويش دست بكشد،مرجعيت عامه وي در عراق را ترويج خواهند كرد و تمام امكانات رسانه اي، تبليغي و فرهنگي را در اختيارش مي گذارند. اما به رغم پيشنهادهائي كه از سوي بعثيها مطرح مي شدند، شهيد صدر با اين كه مي دانستند نتيجه اين پيگيري، مرگ است، جهاد سياسي خود را دنبال كردند. از يكي از نامه هايشان مي توان فهميد كه مي دانستند كه روزهاي آخر عمر خود را طي مي كنند و تصميم گرفته بودند به استقبال شهادت بروند و تا نفس آخر پايداري كنند و به سمت و سوي بعث نرود، هر چند كه اين عمل براي ايشان، گران تمام شود. اين موقف براي شهيد صدر شايد از بزرگ ترين مواقفي باشد كه بر انسان مي گذرد،زيرا انسان، گاه شهادت را مي پذيرد،ولي راه ديگري جز راه شهادت ندارد. ولي زماني كه براي انسان دو راه وجود داشته باشد، يكي دنيا، آن هم با آن وسعت و يكي شهادت و آن گاه شهادت را اختيار كند، اين اختيار بر اخلاص و معرفت و شهامت و شجاعت بسيار او دلالت دارد. با توجه به جايگاه ويژه روحانيت در ميان مردم،تحليل شما از شهادت آيت الله صدر به دست رژيم صدام چيست؟ همان طور كه قبلا به اجمال عرض كردم،سه عامل در شهادت ايشان نقش داشت.

اول اينكه در ابتدا ايشان تنها عالمي بود كه به مخالفت علني با رژيم بعث پرداخت و عضويت در آن حزب را تحريم كرد و از مريدان و دوستان خود خواست كه با رژيم بعث مخالفت كنند و بسياري از آنها هم اين كار را كردند. دوم اينكه رژيم بعث از نظر سبعيت و ترور و اختناق در ميان تمام رژيمهاي منطقه كم نظير بود و لذا براي دستيابي به مقاصد خود از هيچ جنايتي ابا نداشت.

اين رژيم كه عامل مطلق استعمار و سراپا دست نشانده بود، سعي داشت خود را رژيمي آزاد و دموكرات نشان دهد،اما حتي سرنوشت ملت عراق هم برايش مهم نبود و از به خاك و خون كشيدن هزاران نفر از مردم بيگناه و خراب كردن شهرها و خانه ها خودداري نكرد.ترور و وحشت حاكم بر عراق در رژيم بعث،در هيچيك از كشورهاي استعماري ديده نشده است.اگر اين همه توحش و سبعيت در اين رژيم وجود نداشت،اين احتمال بود كه آيت الله صدر همچنان در زندان بماند ،نه اينكه به اين شكل وحشتاك به قتل برسد. و عامل سوم اينكه پس از پيروزي انقلاب اسلامي،امپرياليسم جهاني متوجه خطر گسترش اين حركت در كشورهاي ديگر منطقه به خصوص عراق شد و لذا صدام به دستور اربابان خود،بر جنايات خود افزود و دست به اقدامي بي سابقه،يعني به قتل رساندن يك مرجع زد،اما نه او و نه اربابانش اين نكته را درك نكردند كه اين حركت، منوط به فرد نيست و شهادت آيت الله صدر و ديگر شهيدان ،روند سقوط صدام را تسريع خواهد كرد،همان طور كه شهادت امام حسين(ع) به سقوط يزيد انجاميد.وقوع انقلاب اسلامي در عراق،اجتناب ناپذير است.البته اين بدان معني است كه با توجه به شرايط خاص اين كشور،انقلابي متناسب با وضعيت آن روي خواهد داد كه از نظر تئوريك با انقلاب ايران،هماهنگ ،اما از نظر شيوه ها متفاوت خواهد بود.


منبع : محمدرضا كائيني شاهد ياران/ شماره 18
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده