گفتگو با آيت الله مهدوي كني:
پنجشنبه, ۱۸ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
ضمن تشكر از حضرت عالي به خاطر شركت در اين گفتگو، سخن را با نحوه و كيفيت آشنايي جنابعالي با مرحوم آيت الله طالقاني آغاز بفرماييد.


- بسم الله الرحمن الرحيم، الذين يبلغون رسالات الله و لايخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفي بالله حسيبا (1)

موضوع بحث ما از دوران جواني شروع مي شود و ارتباط علمي و نه سياسي اي كه در آن دوران با ايشان داشتيم. هنگامي كه در قم بوديم و تحصيل مي كرديم، نوشته هاي مرحوم آيت الله طالقاني چه تفسيري و چه نوشته هاي ديگر كه ايشان در اصول عقايد، مسائل اجتماعي، سياسي و بخصوص مطالبي در رد ماركسيسم نگاشته بودند، مورد مطالعه و علاقه ما بود. جوان بوديم و در قم تحقيق و مطالعه مي كرديم. تفسير ايشان و سبك ورودشان به بحث هاي تفسيري بسيار براي ما تازگي داشت. اين دوران مربوط به قبل از خرداد 42 است. بعد از اينكه بنده از قم به تهران آمدم، علاقه داشتم كه با شخصيت هاي روشن بين علمي و ديني كه مسائل را با ديد ديگري نگاه مي كردند و مطالعاتي داشتند، آشنا شوم. از جمله اين شخصيت ها مرحوم آيت الله طالقاني بودند كه ما خدمت ايشان شرفياب مي شديم و در جلساتي خاص، از محضر ايشان استفاده مي كرديم تا دوراني كه مبارزات علني شدند.
البته مرحوم آيت الله طالقاني رسما عضو جامعه روحانيت نبودند و ما اين افتخار را نداشتيم كه ايشان عضو شوراي مركزي آنجا باشند ولي دوستان ما خدمت ايشان شرفياب مي شدند و از نظرات ايشان در مسائل سياسي استفاده مي كردند. خصوصيتي كه ايشان در مسائل سياسي و اجتماعي داشتند، به نظر بنده دو جنبه داشت. يك جهت اينكه ديني فكر مي كردند، چون سياسيون آن زمان، كمونيست هم كه نبودند، غالبا ملي فكر مي كردند و چون ملي گرا بودند، عمدتا اصول و ارزش هاي مذهبي بر تفكرات آنها حاكم نبود. خصوصيت ديني بودن و ارزشي بودن از ويژگي هاي بارز آيت الله طالقاني بود و دوستان خاصي هم كه داشتند؛ مثل مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دكتر سحابي كه با ايشان بودند و فكرشان را مي پسنديدند و به ايشان علاقه مند بودند، همين ويژگي ديني را داشتند.
مرحوم مهندس بازرگان كه بعد از انقلاب نخست وزير شدند، در بعضي از روش ها با امام موافق نبودند. يادم مي آيد زماني كه ايشان از جانب امام به نخست وزيري منصوب شدند، براي ايراد سخنراني به دانشگاه رفتند و بنده و شهيد مفتح و شهيد باهنر و شهيد مطهري هم از طرف امام ماموريت داشتيم كه در دو طرف ايشان حضور داشته باشيم، مرحوم بازرگان در آخر سخنراني خود گفتند كه «اي بختيار لر! بيا بشو حر»! مرحوم مهندس بازرگان در عين حال كه انقلابي بودند و از طرف امام هم به نخست وزيري انتخاب شده بودند بعضي از مسائلي را كه امام مي فرمودند، مي گفتند:من نمي توانم عمل كنم. امام در جلسه اي خصوصي درباره مهندس بازرگان اين جمله را فرمودند كه، مهندس بازرگان مرد مسلماني است، ولي من سليقه اش را قبول ندارم، يعني ايمان و اسلام ايشان را امام صراحتا قبول داشتند.
به هر حال كساني كه در كنار مرحوم آيت الله طالقاني بودند، مردمان مومني بودند و سياستمداران و دانشگاهي و امروزي هم بودند. اين يك امتياز مرحوم طالقاني بود كه ديني بودند و امتياز دومشان اين بود كه ثبات قدم داشتند. ثبات قدم دو معنا دارد. يكي آنكه فرد راهي را كه شروع كرده، ادامه بدهد و اين ممكن نيست مگر با بصيريت «السائر الا غير بصيرته.» كسي كه با غير بصيرت وارد راهي شود، گويي بي راهه مي رود، ايشان راهي را با بصيرت انتخاب كرده بودند. معناي دوم ثبات قدم اين است كه انسان تلون نداشته باشد. بسياري از سياستمداران به تناسب اوضاع تغيير مي كنند. ايشان اين گونه نبودند و به همين دليل امام در بيانات جالبشان پس از رحلت ايشان تعبير ابوذر را به كار بردند.
ابوذر در هر جا كه رفت، ثابت قدم بود. هر جا كه بود، چه در شام، چه در مدينه و جه در ربذه، دنبال اميرالمومنين (ع) بود.
مرحوم آيت الله طالقاني واقعا اين طور بودند و لذا دوران زندگيشان به زندان و تبعيد گذشت. ما طلبه ها كه از قم مي آمديم، دنبال قائدها و پيشگاماني مي گشتيم كه ثبات قدم داشته باشند، زيرا به عنوان شاگردان امام، از ايشان ثبات قدم را آموخته بوديم. دلمان نمي خواست مثل اوايل 15 خرداد شود كه در ابتداي امر بسياري از علما در صحنه حضور داشتند ولي اوضاع كه دشوار شد، عقب نشيني كردند. ما نمي خواهيم آنها را ملامت كنيم. بالاخره هر كسي تا حدي ثبات قدم دارد و مي تواند بماند. عده اي تا مرحله اي مي توانستند پيش بيايند و مراحل بعدي سكوت كردند. البته آقايان علما سازش نمي كردند ولي سكوت كردند. آيت الله طالقاني اين طور نبودند. ثبات قدم ايشان موجب مي گرديد كه ايشان را، چه قبل از 15 خرداد و چه بعد از آن پيوسته در مسيري كه انتخاب كرده بودند، حاضر ببينيم و آن چيزي نبود جز آزادي و استقلال كشور در زير سايه اصول اسلامي.
ما در اين دوران با ايشان آشنا شديم كه دوران بعد از 15 خرداد و شرايط، بسيار دشوار بود و نمي شد جلسات علني و مستمري را برگزار كرد و جلسات به شكل مخفي تشكيل نمي شدند و آن هم نه در يك مكان ثابت و مشخص كه توجه ساواك جلب شود، به خصوص زماني كه شرايط بسيار سخت شد و ساواك همه چيز را تحت نظر داشت، اين نكته را بيشتر رعايت مي كرديم. ما دوستان مشتركي داشتيم كه هم به مسجد هدايت مي رفتند و همه به مسجد جليلي مي آمدند، چون مرحوم طالقاني هر شب نماز جماعت نداشتند و لذا مهندس بازرگان و ساير آقايان براي نماز جماعت به مسجد جليلي مي آمدند. در مراسم نيمه شعبان، هميشه همه از جمله خود آقا به مسجد جليي تشريف مي آورند. در شب احياي سال 53 ، در شب 23 رمضان كه مرا دستگير و تبعيد كردند، آقا تشريف داشتند. دوستان گفتند كه،«آقا در حياط نشسته اند» در مسجد هدايت، برنامه شب احيا را زود تمام مي كردند؛ چون مريدان ايشان «تا نصف شب بمان» نبودند و ايشان هم جلسه را زود ختم مي كردند؛ اما تا نصف شب مي مانديم و احيايمان هم احياي سنتي بود، در عين حال كه انقلابي بود، سنتي هم بود. من نماز قضا هم مي خواندم. خواندن صد ركعت نماز در شب هاي احيا رسم بود. علما مي گفتند نماز قضا خوانده شود كه لااقل بندگان خدايي كه شب احيا مي آيند، نمازهاي قضاي خود را بخوانند و واجبشان را انجام بدهند. بنده هم نمي توانستم شش شبانه روز بخوانم و سه شبانه روز مي خواندم . آقا كه تشريف مي آوردند. دوستان از طرف ايشان مي آمدند و مي گفتند: «آقا مي گويند اين آقاي مهدوي چرا اين قدر مردم را خسته مي كند؟ دعا را بخوانيد و تمام كنيد.» ما نماز قضا را كه مي خوانديم، بعد يك منبر داشتيم و بعد احيا مي گرفتيم به هر حال آن شب ها تشريف داشتند و در حياط بودند، چون هواي داخل مسجد، سنگين و جمعيت هم زياد بود. در هر حال چنين تعامل هايي و دوستان مشتركي داشتيم و كساني كه از شاگردان آقا بودند، آنجا مي آمدند. گاهي هم همديگر را نمي ديديم، ولي ارتباطمان توسط اين دوستان برقرار بود. آنها گاهي پيغام هايي را از طرف آقا مي آوردند. به يك معنا مي توان گفت كه بيشتر يك ارتباط معنوي برقرار بود تا ارتباط فيزيكي.

حضرت عالي در مسجد هدايت هم سخنراني داشتيد؟

- خير، چيزي يادم نيست. در انجمن مهندسين كه جمعه ها تشكيل مي شد، گاهي صحبت مي كردم، ولي از مسجد هدايت چيزي يادم نيست. به هر حال ارتباط به اين شكل برقرار بود تا به زندان رفتيم. من و مرحوم آيت الله طالقاني در زندان يك پرونده مشترك داشتيم. ما به خانواده هايي كه سرپرستشان زنداني بودند، كمك مي كرديم. در مسجد صندوقي داشتيم به نام صندوق كمك به مستمندان و بيماران و به قول ساواكيها، نام اين صندوق پوششي بود براي كارهاي اصلي مان. صندوق چون به اسم بيماران و مستمندان بود، مردم كمك مي كردند. اگر به اسم ديگري بود، مي ترسيدند بيايند و كمك كنند. به هر حال ما در آنجا كمك هايي مي كرديم. بعد از قضايايي كه عرض كردم در شب 23 رمضان سال 53 پيش آمد و مرا به بوكان تبعيد كردند، بعد از چند ماهي آمدند و مرا گرفتند و به تهران آوردند و به زندان كميته مشترك بردند. من نمي دانستم علت اين كار چيست، چون به دو سال تبعيد محكوم شده بودم و يك مرتبه ديدم كه ماموران آمدند و ريختند و آوردند تهران. مي پرسيدم چرا؟ مي گفتند ما نمي دانيم. وقتي به كميته مشترك آمدم، از نوع سوالاتي كه مي كردند، ديدم قضيه مربوط به همين كمكها است. در ضمن نمي دانستم كه در اين پرونده، دوستان مشتركي هم دارم.
و دشمن مشترك!
- بله، آن كسي كه همه ما را گرفتار كرده بود، وحيد افراخته بود. اعتراف كرده بود و من و آقا و آقاي لاهوتي و آقاي هاشمي را در ارتباط با اين پرونده گرفتند. هر كدام پرونده هاي جدا هم داشتيم، ولي كمك به انقلابيون و خانواده هاي زندانيان سياسي، پرونده مشترك همه مان بود. يكي از هم سلولي هاي ما بعد از چند وقت گفت كه آيت الله طالقاني را هم گرفته اند. پرسيدم چطور؟ گفت موقعي كه ما را مي بردند عكس بگيرند، يك آقايي جلوي ما بود كه از زير چشمبند ديدم لباس بلند تنش هست.
لباسشان را نمي گرفتند؟
- برخلاف ما كه همه لباس هايمان را مي گرفتند، قباي ايشان را نمي گرفتند، ولي عمامه شان را مي گرفتند، البته زندان كميته مشترك را مي گويم نه زندان اوين را. ايشان در آنجا قبا داشتند و عرقچين سرشان بود. حتما عكس ايشان را در آن حالت ديده ايد. به هر حال ايشان مي گفت كه عكاس اسم آن آقا را پرسيد و ايشان گفت سيد محمود طالقاني هستم. آقاي هاشمي را هم اين طور فهميدم گرفته اند كه در بندي كه بودم، نگهباني بود كه داشت با كسي صحبت مي كرد كه من حس كردم صداي آقاي هاشمي است. از نگهبان پرسيدم،«اين آقا كي بود؟» گفت،«آقاي هاشمي بود. » اما آقاي لاهوتي در بند ما نبود . به هر حال در بازجويي ها متوجه شديم كه با آقايان پرونده مشترك داريم . دو ماهي در كميته مشترك بوديم و بازجويي هايمان تمام شدند و منتقل شديم به اوين. در راه هم كه ما را مي بردند، چشم هايمان را مي بستند. شب بود. در اوين چشم هايمان را بسته بودند و ما را به اتاقي بردند و در آنجا چشم هايمان را باز كردند و ديديم كه آقايان نشسته اند. آقاي طالقاني و آقاي انواري و آقاي منتظري و آقاي لاهوتي و مرحوم آقاي رباني شيرازي و آقاي هاشمي و افراد ديگر كه در بهداري اوين با هم بوديم. در حقيقت دوران فضاي باز سياسي پيش آمده بود و ما را از كميته مشترك كشيدند به آنجا و در واقع مي خواستند معامله كنند. آقايان قبل از من آمده بودند. شب خوبي بود و بعد از مدت ها شكنجه و زجر، با زيارت آقايان خيلي خوش گذشت. چند روزي هم در بهداري اوين بوديم و دوباره ما را منتقل كردند به كميته مشترك . اول از همه مرا خواستند. عضدي در جلسه اي كه آقايان جمع بودند، مي گفت، « اين مهدوي خيلي بدجنس است! تا به حال يك كلمه حرف راست به ما نگفته» هر چه بود دوباره ما را بردند كميته مشترك. در آنجا باز جدا بوديم . دو سه روزي طول كشيد و من ديدم آقايان جمع هستند و لباس هايشان هم تنشان است. من لباس نداشتم كه به من دادند و پوشيدم. به هر حال نفهميدم چه شد كه ما را بردند كميته مشترك و دوباره برگرداندند اوين. حتي از ما سوال و جواب هم نكردند، فقط ما را آوردند و برگرداندند. بالاخره آن شب دوباره برگشتيم بهداري. در گوشه و كنار تلويزيون هاي مدار بسته بود. دوستان مي گفتند كولر است! چون گاهي يك صدايي مي داد. من گفتم،« اين كولر نيست. ما هر كاري انجام دهيم، اينها ضبط مي كنند.» خيلي حرف ها زده بوديم. بعدها سرهنگ رئيس زندان اوين كه آمد، غير مستقيم يك حرف هايي زد كه فهميديم همه حرف هاي ما را گوش كرده اند. مسئله روضه اي هم كه آقاي انواري خواند خوشمزه است. آقاي انواري صداي خوبي هم داشت. آقا را منتقل كردند به آنجا و اولين بار بود كه به اقا گفته بودند لباسشان را در بياورند. دفعات ديگر اين را به آقا نگفته بودند. واقعا هم به ايشان بيشتر از ما احترام مي گذاشتند. جا هم داشت اين مسئله را بايد مورد توجه قرار داد كه ايشان يك شخصيت بين المللي بود، ما نبوديم. مرحوم آيت اله طالقاني در مبارزه و سياست سابقه طولاني داشت شناخته شده و جهاني بود.مخصوصا اينكه در ميان نهضتي ها بود و تشكيلاتي داشتند. ما تشكيلاتي نداشتيم و طلبه هاي جواني بوديم به هر حال همه به ايشان احترام مي كردند. اين بار اين كار را نكردند. طرف مامور عادي بود و به ايشان گفته بود لباسهايتان را در بياوريد. ايشان هم مي گفتند من اين لباس ها را نمي خواهم وكثيف است و نمي پوشم. بعد پرسيدند: رسولي كجاست؟ رسولي از طايفه بازها نبود از طايفه كبوترها بود. تهراني و ازغندي و ديگران از طايفه بازها بودند. رسمشان اين طور بود كه يك عده با فحش و كتك و يك عده با محبت و نرمش، اقرار مي گرفتند رسولي جزء كبوترها بود كه با مقدم ارتباط داشت.
به هر حال آقا گفته بودند رسولي كجاست؟ به قول آقاي انواري “اين رسولي؟” توي روضه اي كه آقاي انواري خوانده مي گفت: فقال السيد: اين رسولي؟ ان لا البس هذا... “ اين لباس هاي كهنه را من نمي پوشم ايشان خوانده بود. آنها ضبط كرده بودند گوش مي دادند و مي خنديدند. به هر حال آقا لباسشان را در نياوردند در آنجا دو نكته مهم مطرح شد.
يكي اختلاط بچه مسلمان ها با بچه كمونيست ها و ماديوني كه ملحد بودند. ما مي ديديم كه در زندان بچه مسلمان ها تقريبا مقهور جو كمونيست ها هستند. حتي مجاهدين خلق كه مي گفتند ما مسلمان هستيم تحت تاثير آنها بودند. از نظر غذا و لباس مشترك بودند. بحث طهارت و نجاست كه در فقه ما مطرح است، آنجا مطرح نبود. در بند 1 اوين كه ما بوديم اين حرف ها نبود. ولي مي شنيديم كه در بندهاي ديگر و در زندان قصر، كمون مشترك داشتند، لباس ها را روي هم مي ريختند و مي گفتند “اين حرف ها كه اين لباس مال من است و آن زيرپوش مال اوست، خصلت هاي بوروژوازي است و ما بايد با اين نوع خصلت ها مبارزه كنيم. مال من و مال تو نداريم” آنها لباس ها را مي ريختند روي هم و هر كس هر چه مي خواست مي رفت مي گرفت. همه چيز مشترك بود از لحاظ غذا، از لحاظ ظرف مشترك بودند و چيزي به عنوان طهارت و نجاست كه در فقه ما مطرح است، نداشتند
ما هفت هشت نفر كه وارد آنجا شديم اين مسئله را پيش كشيديم كه وقتي بچه مسلمان ها اين حريم را شكستند مسايل ديگر هم دنبالش هست عملا هم مي ديديم جوان يا دانشجويي كه از بيرون زندان وارد مي شد اينها دورش را مي گرفتند و او مقهور آن جو مي شد و با مسلمانان و بعضي از روحانيوني كه در بندهاي ديگر بودند ارتباطشان را قطع مي كردند. يعني اينها از همان اول به شكلي دور بچه ها را مي گرفتند كه ارتباطات قطع مي شد با قطع ارتباط آنها را از نظر فكري، عقيدتي هم تحت تاثير قرار مي دادند و متاسفانه بسياري از جوان ها، مسلمان وارد زندان مي شدند و كمونيست و ملحد بيرون مي رفتند. يكي از علل اين مقهور شدن و محكوم شدن و تحت تاثير قرار گرفتن بچه مسلمانان اين بود كه آنها حريم را مي شكستند. ما مي گفتيم “ وقتي اسلام مي گويد اين پاك است و آن نجس است، براي بقاي حريم بين اسلام وكفر است “ حالا نجاست كافر به چه معناست؟ امام مي فرمودند يك وقت نجاست ممكن است به معناي سياسي باشد نه به معناي ميكروب، نجس بودن شراب يك مفهوم دارد. نجس بودن بول يك مفهوم ديگر دارد. آنها ممكن است از نظر آلوده بودن نجس باشند.نجاستي هم داريم كه به معناي آلودگي نيست. ممكن است آن فردكافر، خيلي هم پاكيزه باشد حتي بيشتر از بعضي مسلمانها ولي اين مرزبندي بايد يك جنبه عملي داشته باشد حتي شراب هم ممكن است ميكروب نداشته باشد ولي وقتي مي گوييم نجس است براي اين است كه از همان ابتدا تنفري را ايجاد كند و اين مرز باقي بماند. اگر مي خواستند فقط بگويند سياسي است، آن اثر را نداشت. بايد فاصله قائل شويم و اين فاصله يك فاصله مذهبي و فرهنگي است و لذا ما در زندان ديديم كه اين مرز شكسته را بايد احيا كنيم به اين جهت بود كه فتوايي نوشته شد كه كساني كه خدا و پيامبر اسلام (ص) را قبول ندارند، كافر تلقي مي كنيم وكافر از نظر فقه شيعه، نجس است و مسلمان ها بايداحتياط كنند و در عين حال گفتيم روابط انساني بايد باقي بمانند و يك وقت بچه ها خيال نكنند كه وقتي مي گوييم آنها نجس هستند با آنها قهر كنند و يا به طور كلي ارتباط هاي اخلاقي و معمولي را كنار بگذارند.
كمونيست ها در بند ما هم بودند و با آنها سلام وعليك و احوالپرسي داشتيم ولي همان بند 1 را به دو قسمت كرده بوديم.

طبقات شما و كمونيست ها متفاوت نبود؟
- خير در يك طبقه بوديم. ظاهرا هفت، هشت اتاق بود، چهار تا اين طرف، چهار تا آن طرف و فاصله بين آنها دو تا دستشويي بود كه يكي را به آنها داده بوديم و يكي مختص ما بود كه هر روز آن را با پودر مي شستيم و آب مي كشيديم و ظرف هايمان را هم همان جا مي شستيم . راهروها را “تي” مي كشيديم و اتاق ها را جارو مي كرديم من و آقاي هاشمي هم شيفت بوديم البته دو نفر از اين كار مستثني بودند. يكي آقا بود و يكي هم آقاي منتظري، اين دونفر را به عنوان ريش سفيد احترام مي كرديم و بقيه كارها را ما مي كرديم. حتي آقاي انواري هم با اينكه سنشان از ما بيشتر بود كار مي كردند.

در مورد فتوا برخي معتقدند كه مرحوم آيت اله طالقاني به اصرار دوستانشان پذيرفتند كه آن را امضا كنند و بعد هم امضايشان را پس گرفتند دراين مود نكاتي را ذكر كنيد.
- مرحوم آقاي طالقاني اين نوع برخوردها را تند مي دانستند. روش ايشان روش جذب بود و مي گفتند كه بايد جوان ها را جذب كرد حتي بعد از اين فتوا هم ارتباط ايشان با جوان ها بهتر از ما بود . بيرون از زندان هم همين طور بود. ايشان برخورد پدرانه اي با جوان ها داشتند كه به وضوح بالاتر از برخورد ما بود البته چنين برخوردي براي ايشان شايسته بود و براي ما شايد نبود. شيوه ما در جايگاهي كه بوديم بايد همان گونه بود كه برخورد كرديم اما ايشان در جايگاه خودشان بايد همين جور برخورد مي كردند.
ايشان ابتدا با اين فتوا موافق نبودند مي گفتند كه ما نبايد كاري كنيم كه اينها را برنجانيم و دور كنيم و ما در واقع “ براي وصل كردن آمده ايم” واين فتوا، موجب “فصل” مي شود ولي دوستان آمدند و گفتند مدت ها گذشته و با تمام روابط حسنه اي كه زندانيان مسلمان و آقايان روحانيون با اينها داشته اند هيچ يك جذب نشده اند و اين احترامي كه ما به آنها كرده آيم تنها فايده اش اين بوده كه بچه مسلمان ها تحت تاثير آنها قرار گرفته اند. ما اعلام نظر مي كنيم كه اينها با ما تفاوت هايي دارند و ايشان هم پذيرفتند. مسئله پس گرفتن فتوا مطرح نبود منتهي ايشان در ساعاتي كه براي هواخوري بيرون مي رفتيم با بچه مجاهدهايي كه دستگير شده بودند برخورد پدرانه اي داشتند. با آنها صحبت مي كردند و راهنماييشان مي كردند. واقعا هم از ايشان همين شيوه شايسته بود.

موضوع اين بود كه مي گفتند شايد ساواك از اين مسئله سوء استفاده كند؟

- بله اين حرف را خود مجاهدين بعد از صدور اين فتوا زدند و در بندهاي مختلف اين مطلب را منتشر كردندكه صدور اين فتوا اساسا به تحريك ساواك بوده است و درحالي كه اين تصميم خود ما بود و ربطي به كسي نداشت و به همين جهت هم بچه ها و جوان ها را به اين فتوا بدبين كردند. در حالي كه اين فتوا صرفا فقهي بود و به هيچ وجه جنبه سياسي نداشت، ممكن هست كه ساواك هم مي خواست از آن سوء استفاده كند ولي اين ارتباطي به فتواي ما نداشت اما مجاهدين همه جا اين طور شايع كردند. ما مي ديديم كساني كه وارد بند ما مي شدند، قبلا شستشوي مغزي شده بودند كه اينها عوامل ساواك هستند، البته منهاي آيت الله طالقاني. ايشان را نمي گفتند. ما را مي گفتند. يادم هست مرحوم آيت الله رباني شيرازي، دوره زندانش تمام شده بود و باز هم آزادش نمي كردند و به اصطلاح آن موقع ها در دوره «ملي كشي» به سر مي برد. مي پرسيد، «من كه دوره ام تمام شده، چرا آزادم نمي كنيد؟» مي گفتند، «شما بايد بيايي تقاضاي عفو كني.» مي گفت، «اگر محكوم شده ام و دوره محكوميت را هم گذارنده ام، بابت چه چيزي بايد تقاضاي عفو كنم؟» در هر حال ايشان همچنان در حبس ماند و ذره اي تزلزل نشان نداد. مي خواهم عرض كنم كه دوستان، اين طور قرص و محكم بودند. منتهي اين تهمت ها را بعضي ها زدند كه ما با ساواك ارتباط داشتيم يا تحت تاثير آنها اين حرف را زديم.

از ويژگي هاي اخلاقي آيت الله طالقاني چه نكاتي را به خاطر داريد؟


- نكاتي را كه در مورد آقاي طالقاني در زندان يادم مي آيد، يكي سعه صدر ايشان در برابر زنداني ها، مخالفان و حتي ماموران ساواك بود. برخورد بسيار متيني با همه داشتند و هيچ وقت تند يا عصباني نمي شدند. روزي كه خبر آوردند كه صبيه شان، اعظم خانم، محكوم به اعدام شده، اين خبر كه به ايشان رسيد، خيلي متاثر شدند. يادم هست كه در زندان راه مي رفتند و بسيار متاثر بودند، اما واقعا حسن خلق و برخوردي كه با همه داشتند، ادامه داشت. جوري نبود كه اين خبر، ايشان را عصباني كرده باشد كه رفتارشان با دوستانشان تفاوت كند. يادم نيست چه پيش آمد، اما ظاهرا دادگاه تجديدنظر، صبيه شان را به حبس ابد محكوم كرد. بعد هم هفته اي يك روز براي ايشان و صبيه شان ملاقات گذاشته بودند. مي رفتند به ايشان تفسير الميزان درس مي دادند و برمي گشتند. كاري هم كه براي ما زنداني ها انجام مي داند، تفسير بود. در زندان بعد از مدتي بحث و كتاب آزاد شد، البته نه كتاب به آن معناي عمومي، چون ظاهرا براي ايشان كتاب نياوردند. من چند كتاب داشتم، كتاب هاي فلسفه ملاصدرا بود، كتاب وسائل الشيعه بود كه آنها را آوردم. آقاي منتظري درس فقه را شروع كردند. ايشان هم درس تفسير را. درس فقه آقاي منتظري و درس تفسير ايشان را همه مي نشستيم. ايشان سوره انعام را شروع كردند. مي گفتند كه قبل از زندان مي خواستم اين تفسير را شروع كنم كه نشد و در اينجا شروع مي كنم. با نبودن كتاب، آن قدر تفسير جالبي مي گفتند كه همه ما استفاده مي كرديم. هر روز يك ساعت درس تفسير ايشان بود و درس فقه و فلسفه و من هم اقتصاد اسلامي را براي جوان ها مي گفتم كه بخشي از همان ها را نوشتم و آوردم در دانشگاه تكميل كردم و درس مي گفتم.

در مورد تفسير مرحوم طالقاني در زندان گفته مي شود كه برخوردها و مخالفت ها و نقدهايي وجود داشته اند. در اين مورد خاطراتي را نقل كنيد.

- درس طلبگي اصولا با دروسي كه در مسجد گفته مي شود، فرق دارد. در مسجد، مومنين مي شنوند و صحبتي نمي كنند، چون شايد خيلي از مستمعين اهل مطالعه هم نباشند و بحث در حد همان ها مطرح مي شود؛ اما در درس طلبگي، اساسا رسم بر اشكال گرفتن است و انتقاد از ايشان، امر تازه اي نبود. در همه درس ها سوال و اشكال بود و هست و ايشان برخورد بسيار خوبي هم مي كردند. اين طور نبود كه عصباني بشوند و بگويند چرا اشكال مي كنيد. سوال و جواب به معناي تندي نيست.

بحث تحريم نبود؟

- ايشان در تفسير روش خاصي داشتند. به هر حال روشنفكر بودند و به شيوه سنتي بعضي از مفسرين تفسير نمي گفتند و برداشت هاي جديدي داشتند. اين برداشت هاي نو براي بعضي ها كه چنين چيزهايي را نشينده بودند، تازه بود. البته فاصله زماني زياد است و خيلي چيزها از يادم رفته. ممكن است بعضي ها گفته باشند كه اين تفسير به راي است. خيلي هم طبيعي است. چيز غير طبيعي نيست. بالاخره در بحث هاي طلبگي پيش مي آيد. الان هم كسي بحث هايي نظير بحث هاي مرحوم طالقاني را پيش بكشد، ممكن است خيلي ها زير بار نروند و بگويند تفسير به راي است. اما اين طور نيست. حالا كه انسان به سخنان مرحوم طالقاني توجه مي كند مي بيند كه در دوران خودشان چقدر جلوتر از زمان بوده اند. من همه نكات را اجمالا عرض مي كنم، چون زمان گذشته و خيلي چيزها يادم نيست. مثلا بحث هايي را كه ايشان مطرح مي كردند، دقيقا به ياد ندارم و يك كليتي را درباره آن دوران عرض مي كنم، ولي مي دانم كه بحث هاي جديدي بودند.

در زندان نماز جمعه را كه شروع كرديم، ايشان نپذيرفتند كه امام جماعت بشوند و آقاي منتظري امام جمعه شدند، البته بعد از خطبه هاي آقاي طالقاني گاهي به ايشان اشكال مي كردند كه چرا اين را گفتيد و يا اين طور گفتيد و اين بحث ها، با اينكه در اتاق در بسته اي نماز مي خوانديم، بعد از مدتي ساواكي ها آمدند و آن را هم تعطيل كردند.

از تقيد ايشان به عبادات و نوافل و نماز شب و قرائت قرآن عرض كنم. برخلاف آنچه كه بيرون مي گفتند كه ايشان سياسي است و لابد آدم سياسي به زعم آنها نمي بايست مقيد به اين امور باشد، ايشان بسيار مقيد بودند و بنده در زندان، شبي را نديدم كه نماز شب ايشان ترك شود. البته نمازها را همان طور كه مستحب است، جداگانه مي خواندند. نماز ظهر و عصر را كه به جماعت مي خوانديم، ايشان نماز عصر را با ما نمي خواند. دوستان ايشان هم همين طور بودند. مثلا مهندس بازرگان جمعه ها مي رفت مسجد جامع نارمك. نماز ظهر را كه مي خواندند، ايشان نماز عصر را نمي خواند، مي آمد منزل و نماز عصر را بعدا مي خواند. اين مختص اهل تسنن نيست. فقهاي ما هم مي گويند كه، «الافضل التفريق» افضل اين است كه بين دو نماز فاصله باشد. از نظر اخلاقي هم انسان بسيار برجسته اي بودند. ايشان در آن هنگام نزديك به 70 سال را داشتند و با آن همه گرفتاري هاي ثابت، با محكوميت صبيه شان به اعدام و حس ابد و مشكلاتي كه در بيرون و داخل زندان داشتند، واقعا ما در اين دو سال از ايشان عصبانيت نديديم. زندان هرچه هم خوب باشد، سخت است و لذا مي گويند حضرت يوسف هنگامي كه مي خواست از زندان بيرون بيايد، نوشت، «هذا قبرالاحياء.» زندان، زندان است، آن هم با محدوديت هايي كه وجود داشتند. ما ماست مي خواستيم، نبود، ناچار مي شديم به عنوان بيماري شير بگيريم و ماست بند آنها هم من بودم. اولا ماست كه درست مي كرديم، بچه مجاهدها مي گفتند، «اين خصلت بورژوازي است! ماست نبايد خورد.» مي گفتيم، «آقايان بيمارند. آقاي منتظري، آقاي طالقاني،» مي گفتند، «خير! اگر همه زنداني ها ماست خوردند، شما هم بخوريد.» به هر حال ماست كه از بيرون نمي آوردند. شيرهايي را كه به عنوان مريض مي دادند، وسيله اي چيزي نبود كه شير را گرم كنيم. نصف شب كه كسي حمام نمي رفت، شيرها را داخل سطلي مي گذاشتيم و زير شير آب داغ مي گرفتيم، ده بيست درجه گرم مي شد و بعد آن را ماست مي كرديم.
به هر حال از اخلاق آقا عرض مي كردم كه در آن دو سالي كه كنار ايشان بوديم، از ايشان عصبانيت نديديم، الا يك شب كه آن هم داستان بامزه اي دارد. آن شب ما خواب بوديم. ديديم آقاي لاهوتي دارد در خواب مي خندد. هرچه هم صدايش مي زديم، بيدار نمي شد. پايش را مي زد به ديوار و مي خنديد، چه خوابي مي ديد؟ نمي دانم. من از ديدن اين وضع بيدار شدم و شروع كردم به خنديدن. در اين اتاق چهار نفر بوديم. آقا بيدار شدند و گفتند، «چه خبر است؟ چرا مي خنديد؟» آقا كه اين حرف را زدند، خنده ما بيشتر شد. ايشان هيچ وقت حتي يك كلام تند نزده بود. وقتي كه ما ادامه داديم و نتوانستيم جلوي خنده مان را بگيريم، ايشان تشر زدند كه، «بسه ديگه.» و ما باز خنده مان بيشتر شد. هرچه هم سعي مي كرديم آقاي لاهوتي را بيدار كنيم، بيدار نمي شد. در هر حال آقا نمونه اخلاق و شرح صدر بود. نمي دانم در خانه چگونه بود، اما در بيرون اين طور بود. مي گويند در بعضي جاها، انسان اخلاق واقعي خود را بروز مي دهد. يكي سفر است و همخانه بودن و از همه بهتر در زندان. در زندان انسان واقعا زير و رو و بواطن افراد را مي تواند درك كند. رفتاري كه ايشان در زندان داشتند، واقعا از عظمت روح ايشان حكايت داشت. بعد از اينكه امام آن مطالب را درباره آقاي طالقاني گفتند، من گفتم كه واقعا شايسته ايشان همين بود.
ما هرگز غيبتي درباره كسي از ايشان نشنيديم و اينكه پشت سر كسي حرف بزنند. هميشه برخورد خوب، صحبت هاي خوب و تحليل خوب و مسائل را با حسن نيت تحليل كردن را از ايشان مي ديديم، به همين جهت هم بود كه ايشان نسبت به ما امتياز داشت. به اينكه كساني مي خواستند از ايشان سوءاستفاده كنند، كاري نداريم، ولي بالاخره اخلاق و زمينه هايي را كه در ايشان بود، باعث مي شد كه زمينه پذيرش همه، براي ايشان بود.
يك نكته هم در مورد فتوا يادم رفت بگويم. بعد از صدور فتواي نجاست كمونيست ها، يكي از آقايان مجاهدين آمد پيش من و گفت، «فلاني! شما مي گوييد محمدرضا شاه پاك است، اما اين بچه هاي مبارز در راه خدا نجس هستند؟ اينها را با اين روح بلندي كه دارند و فداكارند و گذشت دارند، مي گوييد نجس و او را مي گوييد پاك؟» من گفتم، «هر دو نجس هستند. او نجاست ديگري دارد و اينها نجاست ديگري. اينها را به دليل اعتقاداتشان نجس مي دانيم وگرنه به مبارزاتشان احترام مي گذاريم.» و واقعا هم همين طور بود و ما در زندان به همه آنها احترام مي كرديم و هيچ وقت به آنها توهين نمي كرديم.
ولي آنها به خاطر اينكه ما حكم نجاست نوشته بوديم، براي اينكه اذيتمان كنند، كارهاي عجيبي مي كردند، مثلا يك روز يكي شان شربت درست كرد و داد به يكي از سران چريك هاي فدايي كه اسمش شكرالله بود و به او مي گفتند شكي. فاميليش يادم نيست، ولي مي دانم كه دزفولي بود. بعد از انقلاب هم مدتي در زندان بود و بعد محكوم به اعدام شد. بعد از انقلاب پدر و خانواده اش نزد من آمدند. مادرش با حجاب و خانواده متديني هم بودند. اين پسر بر خلاف مجاهدين، بسيار مودب بود. مجاهدين كه مي گفتند ما مسلمانيم برخوردهاي بدي داشتند، ولي او خيلي مودب بود. به هر جهت شربت درست كرده بودند، دادند او خورد و شربت نيم خورده اش را به عنوان تيمن و تبريك مصرف كردند، آن هم فقط براي اينكه ما را ناراحت كنند.
شما در سال 59 در مراسم سالگرد مرحوم طالقاني در مسجد هدايت اشاره اي به وصيت هاي ايشان كرديد. در اين باره نكاتي را ذكر كنيد.
- من زودتر از آقا از زندان آزاد شدم و ايشان فرمودند من يك وصيت هايي دارم. اگر زودتر از شما از دنيا رفتم، به بچه هايمان بگوييد كه به آنها عمل كنند. وجوهات و سهم امام بود كه در دفتري يادداشت كرد بودند كه نزد خانمشان بود و گفتند كه اينها را براي خودم خرج نمي كنم و اگر نيامدم شما بگيريد و در موضع مناسبش خرج كنيد. من چون زودتر آزاد شدم، اين را به من فرمودند، نه اينكه بنده امتياز خاصي بر ديگران داشته باشم. خوشبختانه خودشان از زندان بيرون آمدند و اين كارها را انجام دادند.
بعد از انقلاب، گروه هايي در صدد مصادره به مطلوب از شخصيت مرحوم طالقاني برآمدند. شما چه نسبتي بين موضعگيري هاي اين گروه ها و انديشه ايشان مي بينيد؟
- مرحوم آقاي طالقاني مرد ملاي روشنفكر سياسي به معني صحيح و انقلابي و مبارز بود. همان طور كه قبلا هم عرض كردم ايشان حالت جذبشان بيشتر از دفعشان بود و اعتقاد داشتند كه اعضاي اين گروه ها غالبا حسن نيت دارند و اينها را بايد جذب كرد و ما هم در جايگاهي هستيم كه بايد اينها را جذب كنيم و لذا برخورد ايشان با اين گروه ها با ما تفاوت داشت. علت تمايل اين گروه ها به ايشان هم دو جهت داشت. يكي شخصيت علمي و سياسي و سابقه ايشان در مبارزه بود. ايشان خيلي با ما فاصله داشت. حتي از نظر سني بنده بيست سال با ايشان فاصله داشتم. قبل از اينكه اساسا 15 خردادي شروع شود و امام، انقلاب را آغاز كنند، ايشان از دوره رضاخان، مبارزه را شروع كرده بود و با ما فرق مي كرد. از نظر برخورد هم با ما فرق داشتند.
شايد به دليل همان سوابق سياسي، از ما تجربه بيشتري داشتند و با تجربه بيشتر و بهتر، برخورد با گروه ها را به شكل ديگري مي پسنديدند. از اين نظر، گروه هاي ديگر ايشان را مي پسنديدند و چون در مقابل ما قرار مي گرفتند، قهرا ايشان را مصادره مي كردند كه بگويند اگر شما آخوند هستيد، ايشان هم آخوند است. شما اگر مي گوييد كه حرفتان صحيح است، اين آقايي كه سابقه مبارزاتي بيشتر از شما دارد و تجربه اش هم از شما بيشتر است، مثل شما فكر نمي كند. اين مصادره براي اين بود كه ايشان را در مقابل ما قرار دهند. اما شخصيت آقا به گونه اي بود كه اجازه اين كار را به كسي نمي دادند. چون يك عده اي هستند كه وقتي جرياني، تعريفشان را مي كنند، در دامان آنها مي افتند. آقاي طالقاني اين طور نبودند و زماني كه قرار بود اعلام موضع كنند، صراحتا اين كار را مي كردند كه مبادا مورد مصادره قرار گيرند و بهترين دليلش همان سخنراني آخر ايشان است كه صريحا گفتند، «اليمين و الشمال مظله و طريق الوسطي هي الجاده» كه ايشان را كاملا در موضعي قرار داد كه ديگران نتوانند ايشان را مصادره كنند و خدا خواست كه ايشان اين بيان را كردند و بعد هم متاسفانه زود از دنيا رفتند. اين بيان نشان مي دهد كه ايشان نمي خواستند چپ و راست باشند و اگر مدارا مي كردند براي جذب بود نه براي اينكه ايشان اين شيوه ها را مي پسنديدند.
شكي نيست كه آيت الله طالقاني با نهضتي ها بودند. تاريخ را كه نمي شود انكار كرد و شكي نيست كه در ادامه نهضت تا انقلاب با آنها در برخي از جهات همفكر بودند. اما سوالي كه مطرح است اين است كه اگر مرحوم طالقاني در حال حاضر زنده بودند، مواضعي را كه بعضي از دوستانشان اتخاذ كرده اند، مي پسنديدند؟ اين فرق مي كند با اينكه انكار كنيم و بگوييم آقاي طالقاني جزء نهضت آزادي نبود و جزء جامعه روحانيت بود. اين طور نيست. بايد واقعيت هاي تاريخي را گفت. آيت الله طالقاني يك روحاني بودند كه حداقل ظاهرا رهبري ديني نهضت آزادي را داشتند. من نمي توانم بگويم كه آنها حتما آيت الله طالقاني را ابزار قرار دادند. آنها شايد به ايشان اعتقاد هم داشتند. مهندس بازرگان در چهلم آقاي طالقاني اشاره كرد كه چند نفر روحاني بودند كه ما مي پسنديديم و با آنها كار مي كرديم، از جمله آيت الله طالقاني، آيت الله مطهري و شايد هم مرحوم شهيد بهشتي.
شما را هم كه عملا پسنديدند. اظهارات آقاي بازرگان در تمجيد از شما در مطبوعات آن زمان ثبت شده است.
- بله. بنده هم برخوردم با اين آقايان حذف مطلق كه نبود. من در عين حال كه در همان موقع بعضي از مواضع اين آقايان را نمي پسنديدم، برخورد تند نمي كردم. اساسا شيوه من اين طور نبود و نيست؛ ولي در اينكه مرحوم آقاي طالقاني با آنها دوست و در برخي از جهات همفكر بودند، ترديدي نيست و نمي شود انكار كرد. اين بحث هايي كه بعدها مطرح شدند، در آن زمان مطرح نبودند. خود حضرت امام، آقاي بازرگان را نخست وزير كردند، بنابراين به طور نسبي ايشان را پسنديده بودند. حتي به قول بعضي ها در آن زمان غير از مهندس بازرگان كسي نبود كه بشود او را به عنوان نخست وزير حكومت جمهوري انتخاب كرد. بايد كسي مي بود كه سابقه مبارزاتي داشته باشد، دانشگاهي باشد و دنيا را بشناسد. در آن زمان غير از مرحوم بازرگان انتخابي تصور نمي شد. بحث اينجاست كه وقتي صفوف جدا شدند، آيا آقاي طالقاني به آن صف مي پيوستند؟ من چنين تصور نمي كنم.



واقعا اگر ايشان بودند مي توانستند جامع بين حقين باشند. فرهنگ روحانيت يك كمي فهمش مشكل است. اين آقايان يك كمي فرهنگ روحانيت را بلد نبودند. تعامل با روحانيت را بلد نبودند. اينكه ما دانشگاه امام صادق را تاسيس كرديم، يكي از علل عمده اش همين بود. مي ديديم كه در شوراي انقلاب كه همه مسلمان بوديم، همه هم بحث از انقلاب و اسلام و احكام اسلام مي كنيم، در مقام نظري و همچنين اجرايي، بر سر دو راهي قرار مي گرفتيم. علتش اين بود كه حرف همديگر را نمي فهميديم. همان داستان انگور، اوزوم و عنب مولانا است كه گاهي در واقع همه مان يك چيز را مي گوييم، ولي حرف همديگر را نمي فهميم. ما طلبه بوديم و در حوزه درس خوانده بوديم و اصطلاحات خاصي داشتيم، آنها در دانشگاه يا اروپا تحصيلكرده بودند و قهرا در فهم حرف هاي همديگر مشكلاتي داشتيم و اين حلقه هاي مفقوده را بايد يك كسي مي آمد، پيدا و اين پيوندها را برقرار مي كرد. اگر آقا بودند شايد اين وضع پيش نمي آمد. من همين حالا هم مي گويم دوستان نهضتي كساني بودند كه اهل عبادت بودند و اهل خمس بودند. بعضي ها تا يكي دو سال قبل از فوت امام، وجوهاتشان را مي آوردند به من مي دادند كه بدهم به امام. آدم هاي متدين و مقيد به خمس و اين حرف ها بودند، نه اينكه فقط اسما مسلمان باشند.
مي دانم با آنچه كه گفتم، حق مطلب ادا نشد، ولي متاسفانه بعضي از مطالب از يادم رفته است. به هر حال اميدواريم كه خداوند، منزلت مجاهدين راه خدا را به ايشان عنايت فرمايد.
منبع: ماهنامه شاهد ياران
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده