يکشنبه, ۲۳ تير ۱۳۸۷ ساعت ۰۰:۰۰
چه كسي مي‏داند جنگ چيست؟ چه كسي مي‏داند فرود يك خمپاره، قلب چند نفر را مي‏درد؟


چه كسي مي‏داند جنگ چيست؟ چه كسي مي‏داند فرود يك خمپاره، قلب چند نفر را مي‏درد؟ چه كسي مي‏داند جنگ يعني سوختن، يعني ويران شدن، يعني ستم، يعني آتش، يعني خونين شدن خرمشهر، يعني سرخ شدن جامه‏ اي و سياه شدن جامه‏ اي، يعني گريز به هر جا، به هر جا كه اين جا نباشد، يعني اضطراب كه كودكم كجاست؟ جوانم چه مي‏كند؟ دخترم چه شد؟ به راستي ما كجاي اين سؤال‏ ها و جواب ‏ها قرار گرفته ‏ايم؟
كدام دختر دانشجويي كه حتي حوصله ندارد عكس‏ هاي جنگ را ببيند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن گُل‏هاي ناز آن اسوه‏ هاي عفاف كه هر كدام در پس رنج‏ هاي بيكران صحرانشيني و بيابانگردي آرزوي سال‏ها بعد را در دل مي‏ پرورانند. آن خواهران بي دفاع، آن مظاهر شرم و حيا را چه كسي ياد مي‏كند كه بي شرمان دامنشان را آلوده كردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
كدام پسر دانشجويي مي‏ داند هويزه كجاست؟ چه كسي در هويزه جنگيده؟ كشته شده و در آنجا دفن گرديده؟ چه كسي است كه معني اين جمله را درك كند: نبرد تن و تانك؟! اصلاً چه كسي مي‏ داند تانك چيست؟ چگونه سر يكصد و بيست دانشجوي مبارز و مظلوم زير شني‏ هاي تانك له مي‏ شود؟
آيا مي‏ توانيد اين مسئله را حل كنيد؟ گلوله‏ اي از لوله دوشكا با سرعت اوليه خود از فاصله هزار متري شليك مي ‏شود و در مبدأ به حلقومي اصابت نموده و آن را سوراخ كرده و گذر مي‏ كند، معلوم نماييد سر كجا افتاده است؟ كدام زن صيحه مي‏ كشد؟ كدام پيراهن سياه مي‏گردد؟ كدام خواهر، بي برادر مي ‏شود؟ آسمان كدام شهر سرخ مي‏ شود؟ كدام گريبان پاره مي ‏شود؟ كدام چهره چنگ مي‏ خورد؟ كدام كودك در انزوا و خلوت اشك مي‏ ريزد؟...
توانستيد؟
اگر نمي ‏توانيد، اين مسئله را با كمي دقت بيشتر حل كنيد: هواپيمايي با يك و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندكروزي را كه با سرعت در جاده مهران - دهلران حركت مي‏ نمايد، مورد اصابت موشك قرار مي ‏دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم كنيد كدام تن مي ‏سوزد؟ كدام سر مي ‏پرد؟ چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون كشيد؟ چگونه بايد آن‏ها را غسل داد؟ چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش كنيم؟ چگونه مي‏ توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟ چگونه مي‏ توانيم درها را به روي خود ببنديم و چون موش در انبار كلمات كهنه كتاب لانه بگيريم؟
كدام مسئله را حل مي‏ كني؟ براي كدام امتحان درس مي‏ خواني؟ به چه اميد نفس مي‏ كشي؟ كيف و كلاسورت را از چه پر مي‏ كني؟ از خيال، از كتاب، از لقب شامخ دكتر يا از آدامسي كه هر روز مادرت در كيفت مي‏ گذارد؟ كدام اضطراب جانت را مي ‏خورد؟ دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر كلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چيز بسته ‏اي؟ به مدرك، به ماشين، به قبول شدن در دوره فوق دكترا؟
آي پسرك دانشجو، به تو چه مربوط است كه خانواده ‏اي در همسايگي تو داغدار شده است؟ جواني به خاك افتاده است؟ آي دخترك دانشجو، به تو چه مربوط كه دختران سوسنگرد را به اشك نشانده ‏اند؟ و آنان را زنده به گور كردند؟ يا در كردستان، حلقوم كسي را پاره كردند تا كدهاي بيسيم را بيابند؟ به تو چه مربوط است كه موشكي در دزفول فرود بيايد و به فاصله زماني انتظار نور، محله ‏اي نابود شود؟ به تو چه مربوط است كه كودكاني در خرمشهر از تشنگي بميرند؟ هيچ مي ‏دانستي؟
حتماً نه! هيچ آيا آنجا كه كارون و دجله و فرات به هم گره مي‏ خورند، به دنبال آب گشته‏ اي تا اندكي زبان خشكيده كودكي را تَر كني و آنگاه كه قطره‏ اي نم يافتي، با اميدهاي فراوان به بالين آن كودك رفتي تا سيرابش كني؟ اما ديدي كه كودك ديگر آب نمي‏ خورد!!
اما تو اگر قاسم نيستي، اگر علي اكبر نيستي، اگر جعفر و عون و عبدالله نيستي، لااقل حرمله مباش! كه خدا هديه حسين را پذيرفت و خون علي اصغر را به زمين پس نداد. من نمي ‏دانم كه فرداي قيامت اين خون با حرمله چه خواهد كرد....
دست نوشته‏ شهيد احمدرضا احمدي‏ ساعتي قبل از شهادت‏

فصل نامه مكاتبه و انديشه به نقل از دوهفته نامه نگاه دانشجو، شماره 36
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده