«احمد کاظمی» مشعل فروزاني كه راه حركت جوانان را روشن كرد
نوید شاهد: هواپيماي فالكن نيروي هوايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، روز نوزدهم دي ماه سال 1384 مصادف با روز عرفه در ارتفاعات نزديك اروميه بر اثر شدت سرماي هوا سقوط كرد. در اين سانحه دلخراش 12 تن از سرداران رشيد سپاه اسلام، مرداني از ديار عشق كه در هشت سال دفاع مقدس از خيل همرزمان خود، همچون بروجردي، خرازي، صياد شيرازي، برادران باكري، زين الدين، حاج همت و صدها فرمانده شهيد، جا مانده بودند، به آسمان عروج كردند، و به آرزوي ديرينه خود رسيدند. سردار سرلشكر حاج احمد كاظمي فرمانده نيروي زميني سپاه، و فرمانده قرارگاه حمزه سيد الشهداء (ع) يكي از شهداي روز عرفه بود. سردار محمد جعفر اسدي فرمانده پيشين نيروي زميني كه از نخستين روزهاي جنگ تحميلي همرزم سردار احمد كاظمي بوده در گفت و شنود مشروحي با شاهد ياران مراحل آشنايي آن دو همرزم و چگونگي همكاري در عمليات آزاد سازي سرزمين هاي اشغالي جنوب و شيوه مديريتي فرمانده لشكر هشت نجف اشرف، تا يك روز قبل از شهادت شرح داده است كه با هم مي خوانيم:
سردار در ابتداي گفت وشنود بفرماييد علت تحميل جنگ بر نظام نوپاي جمهوري اسلامي چه بوده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم: در زمان پيروزي انقلاب اسلامي یک جهان دو قطبی به نام شرق و غرب وجود داشت. هیچ کشوری را روی کره زمین پیدا نمی کردید که زیر مجموعه یکی از اين دو قطب نباشد. حتی از دور افتاده ترین مناطق آفریقا، كشورهاي دور دست، ضعیف، قوی، پیشرفته و عقب مانده همه بين آن دو قطب تقسیم شده بودند. اگر زیر مجموعه غرب نبودند، حتما زیر مجموعه شرق بودند. خب کشورمان هم قبل از انقلاب، یک کشور آمریکایی بود، که پس از انگلیسی ها آنچه که می خواستند، می کردند. بعد از 15 خرداد سال 1342 یک سری از جوان های با غیرت مذهبی در میدان مبارزه با هر دو بلوک ظاهر شدند. چون كساني كه تا قبل از آن تاريخ مبارزه مي كردند، یا کمونیست بودند و بر علیه آمریکایی ها جبهه گرفته بودند، یا که آمریکایی بودند و بر علیه کمونیست ها جبهه گرفته بودند.
ظهور جوانان مذهبي یک پدیده جدید بود. جوان ها در سن های مختلف، یک کسی مثل آقای احمد کاظمی (ره) در سن نوجوانی وارد این جرگه شد. این را که می گویم نقل از زبان خود ایشان است. ایشان می گوید: «من که یک بچه رعیت بیشتر نبودم. وقتی من را گرفتند و زدند و زندان انداختند، از فرط گرسنگی داشت چشم هایم در می آمد. ما را در حیاط زندان آوردند، و به هر نفر یک دانه نخود دادند. من نگاه کردم با این یک دانه نخود و این گرسنگی چکار کنم. انداختم دهنم هرچه فشار دادم نخود سفت و محکم بود. به چه بدبختی این نخود را خوردم. بعد ما را براي توزيع غذا به صف کردند. گفتند ژتون کو؟ نخودت کو؟ گفتم خوردم. دوباره یک فصل کتک زدند که تو مي خواهي دوباره غذا بگیری .»
از اینجا آقای احمد کاظمی توفیق پیدا کرد با همین سن و سال از کشور خارج شود و به سوریه و لبنان برود و در دوره هاي آموزش نظامي در اردوگاه هاي فلسطینی ها شركت كند. سپس به محض پيروزي انقلاب، مثل خیلی از جوانان ابتدا به کمیته های انقلاب و بعد به سپاه پاسداران پيوست و به کردستان رفت تا از حریم انقلاب دفاع کند. زماني هم که جنگ را بر ما تحمیل کردند، سراسیمه به جبهه جنوب شتافت. و در جبهه دارخويین همراه بچه های اصفهاني مشغول دفاع شد.
يگان ما روز 15 / 10 / 1359 از شرق رودخانه کارون در محور فارسیات به سمت پادگان حمید عبور كرد. در اين عمليات یک عده از بچه های استان اصفهان از جمله احمد كاظمي به کمک ما آمدند. خب از آنجا یک آشنایی اجمالی و نه آشنایی عمیق با ایشان پیدا كردم. ایشان بعدها نقل كرده بود كه ما را بيشتر شناخت تا ما او را بشناسيم. ما آنجا فرمانده محور فارسیات بودیم. احمد آنجا بر سر وسایل و امکانات مقداری به قول خودش با ما «کل کل » کرد. از آنجا ما یك جوان اصفهانی پر شور و پر جنب و جوشي را شناختیم. این یک مقطع چند روزه بود و عملیات تمام شد. سال 1359 هم به پايان رسید و وارد سال 1360 شدیم. در آغاز اين سال محور فارسیات را آب انداختیم و به اين دليل بین عراقی ها و رودخانه کارون دیگر جبهه ای نبود که بشود آنجا فعالیت کرد، و ما رفتیم آبادان. و آشنایی ما در آبادان عميقتر شد. زيرا احمد فرمانده محور فیاضیه شده بود و ما فرمانده محور ایستگاه هفت جاده اهواز -آبادان. چون در کنار همدیگر مستقر بودیم، بایستي کارهایمان را با یكديگر هماهنگ می کردیم.
در جلساتی که در هتل آبادان گذاشته می شد احمد حضور داشت و ما هم بودیم. یک رفاقت خیلی عمیق و محکمی با هم پیدا کردیم. شاید بشود گفت كه در روزهای اول جنگ هیچ تفاوتی بين احمد و ساير رزمندگان مشاهده نمی شد. مثل غذایی که آماده طبخ می شود، به تدریج قوام پیدا می کند، پخته می شود، و طعم و مزه و رنگش جا می افتد. يعني احمد در آبادان شروع کرد به پخته شدن، به قوام آمدن، به شکل گرفتن. یك روز عادي كه وارد هتل آبادان شدم دیدم احمد کنار دیوار نشسته و گریه می کند. رفتم سراغش و بلندش کردم و با هم مقداري حال و احوال کردیم. با همان حال گریه، از وضعیتي که برای او درست شده گله می کرد. گفت من چکار کردم که باید اینقدر اذیت بشوم. من یک نفر نیروي خودم را می خواهم كه به من نمی دهند. من آمده ام اینجا و این آقای مدنی زادگان این طور برخورد کرده است. احمد از شهر خودش نجف آباد، نيرويي را می شناخت و مي خواست او را به يگان خودش منتقل كند. من رفتم نزد حاج جعفر مدنی زادگان که مسئول ستاد عملیاتی جنوب آبادان بود و با او صحبت کردم و دیدم بنده خدا او هم مقصر نیست. شخص مورد نظر احمد كاظمي، برادری از پرسنل شرکت نفت آبادان بود، و در جبهه به جنگ کمک می کرد. انصافاً در دورانی که در هتل آبادان بود کمک های خیلی شایانی هم کرد. به هر حال با همدیگر مقداری صحبت کردیم و احمد را آرام کردم و آوردم نزد آقای مدنی زادگان و الحمد لله بخشی از خواسته هایش حل شد. ما هم به احمد قول داديم که هرچه شما می خواهید ما تأمين می کنیم
حالا داستان اين ماجرا هم زیباست. آن کسی را که احمد می خواسته ظاهرا پرسنل سپاه پاسداران نجف آباد بوده و نمی گذاشتند به جبهه بیايد. بعد از گذشت مدتي احمد را خیلی خوشحال ديدم و به من گفت جعفر آن شخصي را که می خواستم در راه است و دارد می آید. دوباره بعد از چند روز احمد را به قدري پكر و ناراحت ديدم كه گویی اصلا ما را نمی شناسد. گفتم چیه احمد؟ دو باره چي شده؟ مگر طرف نیامد؟ گفت جعفر بیچاره شدم. بدبخت شدم! گفتم چی شده احمد؟ گفت یک ساعت بیشتر تو خط نبود. بردم که توجیهش کنم، در خط شهید شد. نگاه كنيد بعضی فشارهای روحی به این جوان وارد می شد. تب او را قوام می داد. مرتب پخته می کرد. احمد کاظمی به قدري پخته شده بود كه واقعا مي توانست یک کشور را اداره کند و نه یک لشکر را... به اعتقاد من توانمندی احمد به جایی رسيد که خیلی از سران کشورهای جهان در مديريت كشورشان، انگشت کوچک احمد هم نمی شدند. در نتيجه همین فشارها... به همین نيرو دلخوش کند كه اگر به جبهه بیاید می تواند، نظم و انضباط و دوام و قوام جبهه فیاضیه را سر و سامان بدهد. ولي به ساعت نمی کشد. احمد دارد توضیح می دهد: وقتي وارد خط توجیه می شود. اینجا داریم كانال می کنیم. اینجا داریم تونل می زنیم. اینجا داریم سنگر درست می کنیم. این بچه ها از فلان شهرشان آمده اند. می آید جایی که عراقی ها خیلی به ما نزدیکند. بنده خدا سرش را كه از خاکریز می آورد بالا تا ببیند عراقی ها کجا هستند. با یک تیر پیشانی او را هدف قرار مي دهند. بغل دست خود احمد روی دست خود احمد شهید می شود. خب این فشار کمی نیست. دیگر رفاقت من و احمد به حدي شد كه با هم رفت و آمد خانوادگی داشتيم.
در آن جلساتي كه در هتل آبادن برگزار مي شد و احمد كاظمي در آن شركت مي كرد راهكارهاي عملياتي هم ارائه مي داد؟ منظورم اين است كه در آن يك سال اول توانست توانمندي خودش را نشان دهد؟
بله.. می گویم.. اصولا اساس فکری او در آبادان شکل گرفت. ایشان یک شخصیت آینده نگری بود که دورنماي آینده را خیلی زیبا میدید. من در ميان فرماندهان و با این سن و سال جوانی که احمد داشت کسی را به ميزان آینده نگری او ندیده بودم. بعد از شکست حصر آبادان غنائم زیادی به دست ما افتاد. وقتی كه حصر آبادان را پشت سر گذاشتیم، برای اولین بار به غنائم چشمگیری در جنگ دست يافتيم. از ابتدای ورودمان به جبهه كه حدود یک سال گذشته بود، ما ضمن دستيابي به یک پیروزی چشمگیر، به قول بچه ها به غنائم دندانگیری هم دست يافته بوديم. آن روز ستاد سپاه پاسداران در آبادان دستور داد که غنائم را بیاورید تحویل دهید و ما بردیم تحویل دادیم. با احمد خیلی رفیق شده بودیم. نمي دانم تا چه ميزان مي توان اين واژه را به قلم آورد. به هر حال چون احمد در آن روزها جوان پر شوري بود بازگو مي کنم. به من با همان لهجه محلي گفت «خره » این سلا حها را براي چي تحویل می دهی؟ مگر جنگ تمام شده؟ ما باز با اين سلا حها مي خواهيم بجنگیم. گفتم خب دستور داد ه اند كه تحویل دهیم. احمد گفت که اینها به انبار مي رود و فرسوده مي شود. این سلاحها باید در دست ما باشد تا به کار بگیریم.
لذا احمد این غنائم را تحويل نداد، و آن ها را ساختار تشكیل تیپ هشت نجف اشرف قرار داد. وقتی كه اين تيپ را تشكیل داد، هیچ تیپی به اندازه تیپ هشت نجف امکانات و تجهيزات نداشت. چون احمد اینها را جمع آوری و حفظ و حراست کرده بود. بعد از چند روزي هم ما را دید و گفت جعفر فهمیدی چی شد؟ گفتم نه چي شده؟ گفت همه وسایلی را که در آبادان از ما گرفتند و به انبار بردند از بین رفت. من یک دانه از اين سلاح ها را تحويل ندادم. شما اشتباه کردید تحو یل داديد. گفتم ما از دستورات آقايان اطاعت کردیم و خیلی نگران و ناراحت نیستیم.
نظر به اينكه در آن سال اول جنگ یک تشنگی بالایی ایجاد شده من احساس می کنم احمد تا آخر جنگ این تشنگی را لمس می کرد. برای دفاع مقدس و تقويت تيپ هشت نجف، هر وسیله ای از هر کجا به دست او مي آمد، به تيپ منتقل ميكرد. هنگامي كه به شهرهای پشت جبهه مي رفت و چیزی را میدید سریع می گفت این را بیاورید برای ما. این موتور برق، این وسیله، این امکانات، این موتور سیکلت، این ماشین را بیاورید برای تيپ. امكاناتي را که از جبهه عراقی ها به غنیمت می گرفت به تيپ منتقل مي کرد. استنباط من این است که پيمانه هیچ لشکری به اندازه لشکر احمد کاظمی پر نبود. یک لشکر سرشار از همه گونه امكانات كارساز و كار آمد به وجود آورده بود. همه يگان ها هم وقتی شروع کردند تیپ را تشكیل دادند. تیپ هشت نجف اشرف، تیپ 14 امام حسین (ع)، تیپ المهدی (عج)، تیپ هفت ولیعصر (عج)و بعد به تدریج در حین عملیات ها و با به دست آوردن غنائم و زیاد شدن تجهيزات لشکرها به وجود آمدند که تا آخر جنگ لشکر ماند.
ولی آنچه
که به مرور زمان در جامعه و خصوصا در شهرها جا افتاد اين است كه اگر بسيجي از هر
کجای استان اصفهان می خواست به جبهه برود، دو تا لشکر بیشتر نبود. كيي لشکر 14
امام حسین یا لشکر هشت نجف اشرف. اگر كسي از استان فارس می خواست به جبهه برود، باید
به لشکر 19 فجر یا لشکر 33 المهدی (عج) بپيوندد. اگر کسی از استان خراسان مي
خواست به جبهه برود می بایست به تیپ 21
امام رضا (ع) یا به لشکر پنج نصر ملحق شود. اين لشكرها همه تقسيم بندي شده بود
.
صرفنظر از امكانات و كمك هايي لجستيكي كه سپاه در اختيار لشكرها قرار مي داد استان هاي پشت جبهه تا چه اندازه پشتيباني مي كردند؟
در همین مسئله هم احمد كاظمي پشت جبهه را به نوعي سازماندهی کرده بود. هر کسی یک مأموریت و یک مسئولیتی داشت. به طور مثال در ارتباط با کمک های مردمی يك نفر لبنیات لشکر را تامین مي کرد . یک نفر نان لواش تهیه می کرد.در استان استان اصفهان به خصوص در نجف آباد مي ديدم کیسه هایی می دوختند، و در آ ن ها ماست چکیده مي ساختند، و برای بچه های خودشان در لشکر هشت نجف به جبهه مي فرستادند. چند نفر از متمولين شهر در مساجد جمع مي شدند و چند دستگاه خودرو می خریدند و به لشكر اهدا می کردند. روی شاسي خودروها هم می نوشتند اهدایی فلان مسجد به لشکر هشت نجف اشرف. بعد خودروها به صورت کاروانی و پر از كمك هاي مردمي می آمدند به جبهه. این برنامه اي بود كه احمد سازماندهی كرده بود. یک تعداد از بچه های تیز و باهوش و با استعداد را شناسایی کرده بود و مأموریت داده بود تا در پشت جبهه مردم را فعال کنند. از مردم کمک و امكانات جمع آوري نمايند، و به جبهه بفرستند. یعنی احمد در عقبه جبهه مأمور داشت. ظهور و بروز احمد در همه امور بي نظير بود. نسبت به دیگران خیلی می درخشید.
از آن طرف هم ارزيابي آقای محسن رضایی كه در سال دوم جنگ به جبهه آمد، این بود که احمد کاظمی وقتی که یک قولی را می دهد به آن عمل می كند. امکانات لشكر را هم به کسی نمی داد. وقتي می خواست یک عملياتي را قبول بکند، سخت قول می داد. اولین پاسخ او این بود که نمی شود دادا.. نمی توانیم.. از ما بر نمی آید.. این را می گفت برای این که فرصت بررسي و ارزیابی پيدا بکند. خب در بعضی جاها ارزیابی از قبل داشت. می گفت این کار از ما بر می آید. يعني ما می توانیم انجام دهیم. ولی آقا محسن مطمئن بود وقتی که احمد می گوید می شود، این كار را به هر قیمتی شده مي رفت انجام می داد. احمد یکی از فرماندهان شاخص و یکی از استوانه هاي محکم هشت سال دفاع مقدس بود.
معمولا اين طور افراد، آنگونه كه فرموديد همواره از نظر روحي تحت فشار قرار دارند و با آتش و جنگ سر و كار دارند رفتار اجتماعي شان چگونه بوده است؟
از همان سال هاي اول جنگ خیلی با هم رفیق شده بودیم. من پيش از پیروزی انقلاب ازدواج کرده بودم. فرزند داشتم و خانواده را آورده بودم اهواز. ولي احمد هنوز مجرد بود. هر وقت فرصتی پیدا می شد احمد را بر می داشتم و با هم می رفتیم منزل نهاری يا شامی صرف مي کرديم... با این بچه ها بازی می کرد. روزهای اول اسم بچه ها را سؤال کرد. به او مي گفتم اين محمد مهدی است، اون محمد علی است و باز خدا محمد حسین را به ما داده بود. راجع به اسم محمد حساس شد. که چرا همه را اسم محمد گذاشتي و خودت هم که محمد جعفر هستی؟ سرّي در آن است؟ گفتم این فرزندان بحث شان جداست. اما بحث خود من.. ما هم به حمد الله همه مان محمد هستیم. اما من محمد مهدی را بردم محضر حضرت آیت الله مدنی رحمت الله علیه. عرض کردم هم اذان و اقامه را در گوش او بخواند و هم یک اسم را برای او مشخص کند. ایشان فرمودند که مادرشان چه اسمی را دوست دارد؟گفتم که ایشان خواستند که شما نامگذاري كنيد. گفتند نه از قبل ایشان چه اسمي دوست داشته است؟ به چه اسمي علاقه دارد؟ گفتم ایشان نظرشان این بود که حتما شما یک اسم بگذارید. فرمودند حدیثی هست که اولاد ذکور را هفت روز محمد صدا بزنید. بعد از هفت روز هر اسمی که می خواهید بگذارید. گفتم پس اسم محمد را بگذاریم. از آن به بعد به دستور آيت الله مدني نام هر يک از بچه ها محمد گذاشتيم. احمد كاظمي خیلی از این بحث خوشش آمد.
وبعدها دیدم که ایشان هم این را رعایت کرد. خدا دو فرزند پسر به ايشان داد كه هر دو را محمد نامگذاري كرد. اولي محمد مهدی و دومي را محمد سعید نامگذاري كرد. شبي همراه شهيد مهدی باکری و شهيد كاظمي از تهران مي رفتیم نجف آباد. نيمه شب به منزل ایشان رسيديم خدا رحمت کند پدر بزرگوار و مادر بزرگوار ايشان را خب فرزندا نشان احمد بعد از مد ت ها به خانه آمده بود. ما سه نفر نشسته بودیم و بندگان خدا پدر و مادرشان در جمع ما نشسته بودند. ما را مثل بچه خودشان می دانستند. من به پدر احمد گفتم حاجی چرا احمد را زن نمی دهید؟ رو کرد به مادرش و گفت من چقدر بگویم؟ مادرش هم گفت خب احمد یک هفته بماند اينجا تا من براي او زن بگيرم. من که نمی توانم دختر مردم را به جبهه ببرم. یک دعوای این طوری شد و من گفتم بابا گذشتم. مادر پرسيد تا چند روز در نجف آباد هستید؟ گفتم تا صبح فردا. گفت خب مي خواهيد این نيمه شب براي احمد زن پيدا كنم، و شما بردارید بروید جبهه؟
آيا احمد فرزند برجسته و ارشد خانواده آقاي كاظمي بود يا فرزندان ديگري هم داشتند؟
من بیشتر با احمد رفيق بودم. عزیز دردانه خانه ایشان بود. كسي که بیشتر به پدر و مادر می رسید و هم علاقه بیشتری به آ نها داشت و هم آ نها به او علاقه داشتند احمد بود. بعد از مدتي هم خدا منت گذاشت و احمد ازدواج کرد و بعد صاحب دو فرزند پسر شد. به هر حال این مراوده و این رفت و آمد تا آخرین روزهای زندگی احمد ادامه داشت. یک روز قبل از شهادت ما نهار با هم بودیم. یک روز قبل از ديدارمان از همين ستاد به احمد زنگ زدم و گفتم یک ساعتی با شما کار دارم. گفت من فردا دارم به اروميه می روم، برگشتم زنگ می زنم. گفتم خدا نگه دار. فرداي آن روز زنگ زد، و گفت بلند شو بیا. گفتم مگر نرفتی ارومیه؟ گفت نه هوا خراب بود نرفتم. در مسير راه نیروی زمینی سه بار زنگ زد که کجایی؟چرا نمی آیی؟ گفتم ترافیک است و دارم می آیم. وقتی به آنجا رسیدم ديدم در دفتر كارش به نماز ایستاده و من هم نماز را به او اقتدار کردم.
بعد از نماز گفت من با آقای جعفری کاری دارم و ناهار هم ميهمان ايشان باشیم و بعد من در خدمت شما هستم. در مسير راه به طرف آقای جعفری بخشی از صحبت هایمان را کرده بوديم. بعد از صرف نهار ساعت سه شده بود و من جایی کار داشتم. گفتم من دارم می روم. فراموش نكنم كه سر نهار درباره سقوط هواپیمای سی 130 ارتش بحثي به ميان آمد. احمد شرح مبسوطی را روی وایت برد برای آقای جعفری داد که قضیه این طوری بوده و من یقین دارم. من هم بازرسي نحوه سقوط هواپيما را پيگيري مي كردم. بعد كه بحث تمام شد و داشتيم خدا حافظی مي کردیم، بازوان من را فشرد و گفت جعفر دعا کن شهید بشوم. سردار جعفری گفت نه در تصادف و در سانحه! احمد در واكنش به اظهارات سردار جعفري گفت جعفر دعا کن به هر شکلی که خدا صلاح بداند شهید شوم!. هر جوري که می خواهد باشد!. اين طرز سخن احمد به شدت من را تکان داد. ساعت نزدیک سه بعد از ظهر شده بود و هنگام خدا حافظي با احمد روبوسی کردم، و به او گفتم انشاء الله با شهدا محشور شوید. فرداي آن روز در ستاد کل در اتاقم نشسته بودم که تلفن داخلی زنگ زد. برداشتم دیدم سردار کوثری بود. گفت از احمد خبر داری؟ گفتم بله دیروز همديگر را ديديم. قرار بود صبح امروز عازم ارومیه شود، و احتمالا الآن ارومیه است. كوثري گفت كه هواپیمای احمد سقوط کرده است. اصلا من خشكم زد.. نشستم و نتوانستم سرپا بايستم. بعد پيگيري كردم و مطمئن شدم متاسفانه این نعمت بزرگ از دست ما رفت.
سردار اجازه دهيد به دستاوردهاي شهيد كاظمي در حين تصدي مسئوليت فرماندهي نيروي زميني نگاهي داشته باشيم. ايشان چه تحولي در اين نيرو به وجود آورد؟
احمد یک كار خیلی بزرگی را در نیروی زمینی شروع کرده بود. یک گام خیلی بلندي که وضعیت نیروی زمینی را از وضعيتي که دارد دگرگون مي کرد. یک شکل جدیدی را طراحی کرده بود. شبانه روز روی آن چارچوبی که در ذهنش تبلور يافته بود كار مي کرد. سردار جعفری هر چه بلد بود حدود 12- 13 سال در نیروی زمینی به کار گرفته بود. ولي احمد كاظمي باپتانسیل جدید و قوی به ميدان آمده بود. در این مدتی که فرمانده نیروی زمینی بود، آرام و قرار نداشت. يقينا از نماز صبح تا پاسی از نماز مغرب و عشاء اين گام را پيگيري مي كرد. این بچه هایی که با ایشان همكاري مي کردند، همه بریده بودند. بیشترین سفر را در دوران ابتدای نیروی زمینی داشت. به همه استان ها سر میزد. لشکرها را سرکشی می کرد. فرماندهاني را که قبول داشت سرجای خودشان قرار می داد يا خيلي ها را جا به جا می کرد. خیلی عزل و نصب می کرد. طرح کشوری ریخته بود، تا تمام آموزش ها را یک جا متمرکز کند تا بتواند روی آموز ش ها مدیریت کند. براي مسائل موشکی نیروی زمینی، توپخانه نیروی زمینی طرحی ریخته بود که بتواند یک مدیریت کلانی را برای کل نیروی زمینی کشور به وجود بيارود. که بخش عمده اش را اجرا کرده بود که مصلت خدا این طور اقتضا كرد.
گفته شده كه يك طرحي هم به نام طرح استاني در نيروي زميني در حال اجرا بود تا به موجب آن نيروهاي هر استان در لشكر همان استان خدمت كنند. بفرماييد سرنوشت آن طرح چی شد؟
چون یگان هاي ما پايه مردمي دارد، ناگزيريم يگان ها را استاني كنيم. الآن به ارتش كه نگاه کنید مي بينيد به دنبال نام لشکرها، نام استان هم می آید. به طور مثال لشکر 92 زرهی خوزستان. لشکر 77 خراسان. وقتی شماره لشکر به میان مي آيد، نام استان هم پسوند آن می آید. وقتی که بسیجیان به جبهه می آمدند علاقه داشتند در یگان استان خودشان حضور داشت باشند. آن فردي که از خرم آباد می آمد، دوست داشت با بچه های همزبان خودش در جبهه باشد. بسيجي که از اصفهان می آمد، دوست داشت با همزبانان خودش باشد . اين یک امر طبیعی است. مطالعاتي كه داشتم به اين نتيجه رسيدم كه وضعيت نيروها در صدر اسلام عشیر های بوده است. عشیره ها علم داشتند. علم عشیر ه ها بود که برای یک عشیره خيلي حايز اهمیت بود كه در جنگ به زمین نیفتد. همه نيروها براي حفظ علم تلاش می کردند. این لشکرها در دوران جنگ علم استان ها شده بود. و واقعا هم استا ن ها سنگ تمام می گذاشتند. این ابتکار از روزهاي اول وجود نداشت و به تدریج خود به خود شکل گرفت. روزهای اول جنگ هنوز تیپ و لشكري وجود نداشت. وقتی که تعدادي نيرو از تبریز می آمدند، سراغ سوسنگرد را می گرفتند. چون بچه های تبریز عموما در سوسنگرد مستقر بودند. بچه های استان فارس که می آمدند عمدتا سراغ فارسیات را می گرفتند. چون بچه هاي شيرازي آنجا مستقر بودند. بچه های خراسان كه به اهواز می آمدند سراغ جبهه نورد را می گرفتند. اين تيپ ها و لشكرها به مرور زمان شکل گرفت.
از دوران هشت سال دفاع مقدس چه تجربه اي كسب كرد ه ايم؟ آيا عامل سرنوشت ساز در جنگ ها نيروي انساني يا ابزار است؟
اگر دو هزار سال جنگ و خونریزی را در تاریخ بشر مطالعه کنیم مي بينيم كه رکن اصلی همه جنگ ها انسا نها بودند. این انسان است که می تواند ابزار و جغرافیا و همه امکاناتی که در رابطه با جنگ وجود دارد به کار بگیرد و موفق بشود. امروز تلاش مادیون این است که بگویند اصالت به ابزار است. هر کسی ابزار قو ی تر و امکانات بیشتری در اختیار دارد، حرف اول را می زند. اما حضرت امام (ره) این اصطلاح را در جهان مادی عوض کردند، و فرمودند هر کسی که انسان های فهیم تری دارد حرف اول را می زند. آن انسان فهیم به انسان عاشورایی تبديل مي شود. انسان فهيم با همه تهی دستی، از جهت مادی، جنگ 33 روزه را رقم می زند. اگر شما را پای وایت برد بگذارند و بگویند این ماژیک را بگیريد دستتان و بنویسید که تعداد هواپیماهای اف 16 ، اف 20 ، اف 14 ، اف 15 ، اف 4 ارتش اسرائیل چه قدر است. تعداد تانک های میرکاواي نسل 1، 2، 3، 4 را بنویسید. تعداد هلی کوپتر و شناورها را بنویسید. هر چه را که اسرائيل دارد فهرست کنيد.
در مقابل امكانات اسرائيل، امكانات حزب الله را هم بنویسد. وقتی می رسید به هواپیماها باید بنویسید صفر، صفر، صفر. می رسید به تانک ها بايد بنویسید صفر، صفر، صفر. هلی کوپترصفر، صفر، صفر، شناورها صفر، صفر، صفر... پس چي شد؟ حزب الله با چه کسی می خواهد بجنگد؟ یک چیزی باید بگذاریم اینجا!. بگو ييم این پنج فروند هلی کوپتر دارد و او 15 هلي كوپتر. این پنج فروند هواپیما دارد و آن 25 فروند. شما دارید می نویسید صفر. پس حزب الله با چه امكاناتي می خواهد بجنگد؟ در مسایل مادی معادله این است. در مقابل اسرائیل کسی نیست. پس چون کسی نیست حرف آقای اولمرت (نخست وزير پيشين اسرائيل) درست است که می گوید ظرف سه روز تا یک هفته من قضیه را تمام می کنم. اجازه نمي دهيم یک شهروند شیعه در لبنان زندگي كند. وقتی که جنگ 33 روزه تمام مي شود، براي اسكان شيعيان لبناني یک اردوگاهي را در استان حله عراق ايجاد مي کنيم. همانطوري که 60 سال پيش ارودگا ه های آوارگان فلسطینی را در سوريه و لبنان وجاه هاي ديگري ايجاد كرديم. همه زن و بچه و کوچک و بزرگ شيعه را که از جنگ زنده ماند ه اند، می ریزیم در استان حله. بعد از يک هفته یک شهروند لبناني که هويت شیعي دارد نبايد در لبنان وجود داشته باشد.
خب طبق فرمول مادی آن ها كار سختی نیست. حزب الله چند تا هواپیما دارد که ما باید آ ن ها را ساقط کنیم؟ هیچي ندارد. چند تا تانک او را بزنیم؟ اصلا تانک نداره.. چندتا شناورشان را باید غرق کنیم؟ شناور ندارد. بعد این اشل کوچک را با اشل بزرگ ایران مقايسه كنيد. من می خواهم بگویم كه ایران به حمد الله در هر دو موضوع رشد کافی و وافی داشته است. هم در مسئله لشکری و هم در مسئله امكانات. حضرت امام (ره) در سال اول پيروزي انقلاب یک سقف بلندی را مشخص کردند و فرمودند که ما ارتش 20 میلیونی می خواهیم. ما هم در سا ل های اول جبهه و جنگ سقف 20 میلیون رفتیم. آيا شما در دنیا ارتش 20 میلیوني سراغ دارید؟ ندارید. ولی ما داریم. در فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری كه عالی ترین مقام کشورماست ارزيابي همين بود. يعني که اگر اتفاقی بیفتد این جوا ن های امروزما اگر بیشتر و بهتر از جوانان دوران دفاع مقدس نباشند حتما کمتر از آ ن ها نیستند. پس رشد انسانی مان بسيار عالی بوده است. اگر کسی هم می خواهد این سخن را دنبال بکند همین ایام وقت مناسبي است. بروند در این اعتکا ف ها كه در دانشگا ه ها و مساجد و در حسینه ها برگزار مي شود، بروند ببینند چه وضعیتی است.
به نظر شما دلايل شكست جنبش مقاومت فلسطين در برابر يورش ارتش رژيم صهيونيستي به لبنان در سال 1982 اين نبود كه يك جنبش مقاومت مردمي و چريكي به خريد توپ و تانك روي آورد، و با اسرائيل وارد جنگ كلاسيك شد؟
خير... آن شكست چند دلیل داشت كه یکی از آ ن ها این بود كه به آن اشاره كرديد. اگر بخواهیم وارد اين بحث شويم از بحث اصلي باز می مانیم. مسئول آن شكست کسی بود که بالاي سر اینها قرار داشت. به هر حال ما دو طرز تفکر داریم. یکی طرز تفکر مادی است که می گوید کسی که ناو هواپیمابر دارد، ناو هلی کوپتربر دارد، ناو لجستیک دارد، ناو بهداری دارد، و این ناوها با عظمتي حرکت می کنند كه اصلا نیازی به جنگ ندارند. به سمت هر کشوری كه رفتند آن كشور محکوم به تسلیم است و باید دست ها را بالا کند. يک طرز تفكر و یک فرهنگ دیگری داریم که آن فرهنگ اهل بیت (ع) است. آقا امیر المؤمنین (ع) می فرمایند: «اگر همه دنیا در مقابل من بايستد من یکه و تنها در مقابل او می ایستم ». نه در مقابل یک کشور، بلكه در مقابل همه عالم. «اگر بر علیه دین من بایستد من یکه و تنها در مقابل او می ایستم ». حضرت امام هم به این مضمون جمله ای دارند که مي فرمايند: «اگر لازم شد من در کنار بسیجی ها یکه و تنها از این مملکت دفاع می کنم. از دین پیغمبر خدا دفاع می کنم ». می خواهم بگویم كه دو طرز تفكر وجود دارد. بعضی ها هم می آیند این دو طرز تفكر را خلط می کنند، معنای کار عوض می شود.
ما انصافا هشت سال عاشورایی با عراق جنگیدیم. اگر یک دانه کشوری پیدا بکنید و بگو ييد كه اين کشور امکانات داشته و کمکي به عراق نکرده پیدا نمی کنید. ولي بالعکس ما حتی براي خريد امكانات پول می دادیم، پولمان را می بردند، و امکانات به ما تحويل نمی دادند. بسیاری از مواقع یک كالايي که قیمت آن 5 سنت یا 10 سنت در دنیا بود، ما به دو دلار می خریدیم ولي به ما تحويل نمی دادند. وقتی كالايي بارگیری می شد به همه آنهایی که باید اطلاع بدهند، اطلاع می دادند که مقصد كالاي این کشتی ایران است و هر کجا که می توانید كشتي را بزنید و غرق کنید. پول كالا را می گرفتند و وسایل را تحويل می دادند و بر حسب ظاهر معامله تمام شده بود، ولي قبل از این که كشتي به بندرگاه ما برسد و تخلیه بشود توسط عراقی ها هدف قرار می گرفت. به خاطر اینکه همه مشخصات کشتی را داده بودند. یعنی همه دنیای استکبار در مقابل ما بود و نه تنها عراق.
منظورتان اين است كه فقط تحريم تسليحاتي نبوديم، حتي مواد غذايي و مواد اساسي را هم برما تحریم کرده بودند؟
روزي همراه شهید حاج محمود ستوده كه جانشین ما بود. به بندر ماهشهر رفتيم و آنجا يک كشتي را ديديم كه گندم تخلیه می کرد. مرحوم ستوده از مأموران بندر كه ناظر تخليه گندم بودند پرسيد چرا در این محموله گندم اين قدر خاک وجود دارد؟ آن مأمور توضیح داد که وزن بار این کشتی ها را خطوطي كه روي كشتي كشيده شده مشخص مي کند. مثلا 300 تن يا 500 تن گندم در این کشتی بار شده است. کشور فروشنده با لودر می زد زیر خاک و گندم و كشتي را بارگيري می کرد، تا وزن كشتي به وسيله خطوطي كه روي بدنه كشتي كشيده شده مشخص گردد. مأمور بندر می گفت كه ما به فروشنده گفتیم آقا این پول را بگیرید و این مقدار خاکی هم که می ریزید ما قبول داریم. خاک نریزید که قاطی گندم شود تا دوباره مجبور شويم آن را غربال کنیم. مي خواهم اين را بگويم گندمي كه به ما مي فروختند خاك قاطي آن مي كردند. بعد آ نها مي گفتند كه دستور دارند اين طور بارگيري كنند. شما آزاد هستيد می خواهید بخرید و نمی خواهید نخرید. یعنی به هر شکلی که می توانستند پوست ما را در می آوردند. تنها در مسایل تسلیحات نبود.
گونی... كه در دنیا در داخل آن گندم، برنج، حبوبات می گذارند، زماني براي خاکریزهاي خودمان در مقابل تير دشمن به مقاديري گوني نياز داشتيم. ولي گونی را به چند برابر قیمت به ما می فروختند. آخر سر هم به ما نمی فروختند. وقتی می خواستیم یک گونی را به مبلغ 10 سنت خريداري كنيم، آن را به دو دلار، سه دلار می فروختند، آخر سر هم می گفتند. چون کاربرد جبهه و جنگ دارد، به شما نمی فروشيم سیم خاردار به ما نمی فروختند. چه رسد به قطعات تانك و هواپیما. بنابر اين ما یک تحریم واقعی داشتیم.
بعضی افراد فکر می کنند که ما اخیرا تحریم شد ه ایم. از لحظه ای که انقلاب مان به پیروزی رسید تحریم آغاز شد. منتها شل و سفت کردند. زمان جنگ هم کسانی که سمت های بالایی داشتند، مثل حاج محسن رفیق دوست و امثال او زحمت های زیادی کشیدند. تلا ش های بسیاری به عمل آوردند. نا گفته هایی دارند که تا كنون هم که نمی توانند به زبان بیاورند. در یک محرومیت بالایی قرار داشتيم. در اوج چنين محرومیت ها شخصیت هایی مثل آقای احمد کاظمی شکل گرفتند، وتوانستند لشکرهایی تشكیل دهند که در آن شرايط نا دارایی ها، احمد از همه داراتر بود. ولی اگر این لشکر را با یک لشکر آمریکايی مقايسه كنيد، اين لشكر از نظر امكانات صفر است. چیزي ندارد. بعضي مي گفتند احمد در انبارهاي خود این تعداد تانک دارد. این تعداد پدافند دارد، این تعداد لودر و بولدوزر دارد. ولي اگر لشكر هشت نجف اشرف را با یک گردان از ارتش هاي پیشرفته مقايسه مي کرديد، ميديد كه آن گردان بیشتر از لشکر هشت امكانات دارد. بعد بر اين اساس امكانات بقیه لشكرهاي دوران دفاع مقدس را ببينيد كه در چه وضعیتی بودند.
قيام هاي گسترده مردمي جهان عرب را فرا گرفته و رژيم هاي دست نشانده در برخي از كشورها سرنگون شده اند. سرانجام اين قيا م ها را چه گونه ارزيابي مي كنيد؟ ما تعبير جهان عرب را به كار نمی بريم. می گوییم جهان اسلام. همانطور که حضرت امام خميني (ره) دستمان را گرفتند و راهنمایی مان کردند، جهان اسلام را به دو دسته تقسیم می کنیم: اسلام آمریکایی و اسلام ناب. اسلام آمریکایی در حال تحول به اسلام ناب است. یعنی تشعشعات حضرت امام (ره) به این بدن فسیل شده و از بین رفته، تابیده و معجزه اي را به وجود آورده است. این بدن فسيل شده در حال جان گرفتن وپيوستن به قالب اسلام ناب است. سفر اخیر گروهي از عزیزان مصری به ایران طلیعه یک کار بسیار بزرگی است. به نظر بنده بعد از سال 1970 كه جمال عبد الناصر به حسب ظاهر فوت کرد ولی به نظر من او را کشتند. اسلام آمر كيايي مصر را بلعید. اصلا اسرائبل مصر را در شكم خود قورت داد.
بعد از سال 1970 هر کسی كه در مصر حكومت كرد، دست نشانده اسرائیلی ها بود. زماني كه در بعضی از کشورهای عربی زندگي می كردم ميديدم كه ملت هاي عرب، مصر قبل از «كم پديويد » را روي قله بسیار بلندی قرار می دادند که آقا مصر دانشگاه الازهر، علمای مصر، بزرگان مصر. ولي وقتی به ايران می رسیدند، مي گفتند «أخ الیهود ».در کشورهای اسلامی، ایران را اينگونه نشان می دادند. خب منهم به عنوان یک ایرانی خیلی اذیت می شدم.
منظورتان اتباع كشورهاي عربي، ايرانيان را اينگونه توصيف می كردند؟
مي گفتند ایرانی ها أخ الیهود هستند!... چرا أخ الیهود؟ برای اینکه با چشم خود دیده بودم كه خلبان های اسرائیلی در پایگاه وحدتی دزفول به طور مجانی با هواپیماهای ایرانی آموزش می دیدند تا در جنگ شش روزه شركت كنند. وقتي كه ملت هاي عرب این مسائل را می ديدند مي گفتند شما برادران یهودیان هستید. خب بر ما هم یک شاهي مستولی شده بود که مهره اصلی آمریکا و اسرائیل بود. اصلا خواسته شاه از امام این بود که شما اسم آمریکا و اسرائیل را به ميان نیاورید. هر چه می خواهید بگو ييد. اين مشکل اصلي کار شاه بود. حضرت امام می فرمایند که اسرائیل غده سرطانی است و باید از صحفه روزگار محو بشود. همان زمانی که اعراب خود را در مقابل اسرائیل می دیدند، ما را در کنار اسرائیل می دیدند. ولي ديري نپا ييد كه وضعيت و موقعيت تغيير كرد.
بعد ما انقلاب کردیم با يک مرام صد در صد ناب ناب در مقابل صهیونیسم. ولي این دولت هاي عربی كه در رأس آ نها مصر قرار داشت، يکی پس از دیگری در بغل صهیونیسم جا خوش كردند. شما همین امروز فکر می کنید که حکومت عربستان دست همين افراد حاكم است. به قول یکی از بزرگان این ها آل یهود هستند نه آل سعود. آل سعود دستكم بايد یک دینی، مرامی، مسلکی داشته باشند. اینها آل یهودند. اصلا یک شبكه تلویزیوني براه انداخته اند، به فرمایش آقا سید حسن نصرالله تلويزيون «العبریه » و نه «العربیه ». این واقعا «العبریه »است. یعنی برای عبری ها کار می کنند نه برای عرب ها. موضع گیری های اين تلويزيون دقیقا همان موضع گیری اسرائیلي ها است، اما به زبان عربی موضع گیری می کند. یک موضع گیری پیدا بکنید که نفعی به حال اسلام داشته باشد.
به حمد الله ما الآن در چنین جهانی انقلابمان را صادر كرديم. این فرمایش حضرت امام (ره) است که فرمودند ما در جنگ انقلا بمان را صادر کردیم. امسال ( 1390 ) كه خدمت مقام معظم رهبری بودیم فرمودند شما سال را ثانیه بگیرید. در عالم هستی سال برای ما سال است. سال یک ثانیه است. اگر اینها را کنار هم بگذاریم، مي بينيم انقلاب ما در این عالم هستی از لحظه پیروزی تا الآن به يک دقیقه هم نرسیده است. حالا شما حساب کنید اوضاع دنیا در يک دقيقه ديگر چه جوری است. در ابتدای بحث كه به جهان دو قطبی اشاره كردم، خود دانشمندان دو قطب شرق و غرب در آن روزها ابراز عقيده ميكردند که با آغاز هزاره سوم دین از جامعه بشری پاک می شود. چون نیازی به دین نیست. دین به زماني مربوط مي شود که بشر این قدر پیشرفت را نداشت. به تکیه گاهی نياز داشت و دین تکیه گاه مردم بود. الآن دین افیون توده هاست. دین بازدارنده انسان از پیشرفت است.
شرقي ها مي کوشيدند یک جوری به مردم جهان سوم تفهيم كنند که شما چون دین دارید عقب افتاد ه اید. یا مثل این اروپایی ها كه مي گفتند دین را کنار بگذارید تا پیشرفت کنید. دانشگا ه هاي شرق و غرب سعي مي کردند مردم را فريب دهند كه چون شما رفتید دنبال دین و حجاب و عفاف و نجابت عقب مانديد. در همین عصری که دین زدایی می شد، یک ابر مردی به میدان آمد و فرمود قرن آینده قرن اسلام است. این اسلام ابرقد رت ها را به خاک مذلت می نشاند و اين حركت پويا از آن روز شروع شد. وقتي تاريخ آمر كيا بعد از جنگ جهانی دوم را مطالعه کنید، مي بينيد آمریکا همیشه در حال اوج گرفتن بود. ولي از 32 سال پیش شروع کرده به افول. این آمریکایی که الآن دارید مي بينيد، آن آمریکای 40 سال پیش نیست.
بلا تشبیه، بلا تشبيه عين آن چيزي که خداوند می فرماید «کن فیکون » آمریکا این طوری بود. هر چیزی كه آمر كيا می گفت می شد . امروز هر چیزی كه آمریکا می گوید هیچ اتفاقی نمی افتد. ما در هشت سال دفاع مقدس ابهت هر دو ابر قدرت را شکستیم. شکستیم یا نشکستیم؟ در ميان دولت هاي عرب کسی جرات می کرد در مقابل آمریکا نفس بکشد. حالا در خیابان هاي جهان اسلام شعار ضد آمر كيايي سر می دهند. یعنی این انقلاب ما در حال گسترش است، و آن اسلام آمریکایی به اسلام ناب تبدیل می شود. این نشانگر مرگ آمریکاست.. نشانگر مرگ شوروی سابق است که از بین رفته و هنوز تفاله هایش مانده است. ما دورنماي طلیعه ای را در افق می بینیم که احمد کاظمی ها رسالت خودشان را انجام دادند و رفتند و خون آن ها به برکت این انقلاب و همت والای ولایت فقیه دارد به ثمر می نشیند. ما احمد کاظمی را از دست ندادیم. شما همین الآن بروید در بحرین ببینید احمد کاظمی ها به وجود آمده است. بروید به کشورهايی مثل لیبی و مصر می بینید امثال احمد کاظمی زياد شد ه اند، منتها هنوز نوجوان هستند. احمد کاظمی 40 سال پیش هستند که تازه دارند شکل می گیرند. اینها روزي به ميدان خواهند آمد و شما تکثیر این شهدا را در کشور های اسلامی خواهید دید.
منبع :شاهد یاران شماره 74